مادر شهید میگوید: «مزارش خیلی شلوغ است، میگویند حاجت میدهد، نمیدانم اینطور میگویند، حاجت من را که نمیدهد!»
میگوید: «در وصیتنامهاش آورده و سفارش کرده که به همه بگویید که با من حرف بزنید، پاسخ شما را میدهم؛ عکس همهی قبور گلستان شهدا را نو کردند، این را نه، چون این وصیتش را روی عکسش نوشتیم تا همه ببینند.»
میپرسم: «حاج خانم از کجا اینطور مطمئن بوده است؟» از کجا در این سیل فنایی که بکند خانه عمر، دل اینطور قوی داشته که گویی بنیاد بقا در گوشش به زمزمه بشارت گفته؟
شانه بالا انداخت که نمیداند، فقط گفت اهل خلوتی بوده و سکوتی که حتی به سخن شکسته نمیشد.
برایم سنگین بود که این قوت قلب را قبول کنم، سنگین است اینکه همین جوان هفده سالهی معمولی که حتی در و همسایهی بنبستشان هم زوری میشناختنش، اینطور با اصل یارش در عهد باشد، آنقدر که وقتی در آن خلوت شبانه پرسید ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست، نسیم رو سوی جبههی جنوب کرد و او با سر و دست دوان به سمتش...
گویی او هم در موقعیت مهدی حاضر است آنجا که باکری در وصفش میگوید:
«کاشکی اینجا میشدی میدیدی چه ده باصفاییه...
خلاصه وقت کردی بیا، بیا تماشا کن»
سید مرتضی در عملیات بدر، رفت به تماشا، رفت به تماشای گل بیخار، او اهل بشارت بود و به اشارت فرماندهاش محرم اسراری شد..
من ته دلم یک شاید میگویم، شاید اینطور بوده، شاید گوش او به راستی شنوای راز گل سرخ بوده که فقط به چشم ما سرخی خونش آمده که آن هم بعد از یازده سال چشمانتظاری مادر و مفقودالاثری، خشکیده و چهار تکه استخوان شده، برمیگردد.
اما بقول یک سید مرتضیِ دیگر، «اهل یقین پیام دیگری دارند و اینها همه از دل شکاک من است، بشنو!»
گفتم بیا این هم دو کف دست گوش، اگر حقی، اگر شنوایی، جواب مرا هم بده! شهید نگذاشت من حتی یک کیلومتر هم از مکان تردیدم فاصله بگیرم، نگذاشت من حتی یک روز هم از زمان شک خودم گذر کنم، در یک مواجهی اتفاقی، بجای آنکه آیه ۱۶۵ بقره را در جمع دوستان بیاورم، ۱۶۵ آل عمران را آوردم و دیگری شروع کرد به قرائت و ان یکی گفت اینها چیست میخوانی؟ و یکی گفت بخوان،
همین را بخوان،
خواند این آیات را
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ:
هرگز خیال نکن کسانی که در راه خدا شهید شدهاند، مردهاند! بلکه بهطور ویژه زندهاند و در حضور خدا به آنان روزیِ مخصوص میدهند.»
«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ:
از پاداشی که خدا از سرِ بزرگواری به آنان داده است، خوشحالاند و دربارۀ همرزمانشان که هنوز به آنان نپیوستهاند، اینطور مژده میگیرند: نه ترسی بر آنان غلبه میکند و نه غصه میخورند.»
«از چه میترسی و از چه ناراحتی؟ بیا، بیا تماشا کن، اینجا من چیزی میبینم اگر تو ببینی، از اینجا نخواهی رفت...
اگه اومدی اینجا برا همیشه پیش همیم.»
.
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست ولی محرم اسرار کجاست؟
#شهید_سیدمرتضی_طباطباییان
#اسم_تو
✍#خبازی
@gharare_andishe