شب چنان دیگر شبان سرد
تاریک و بیانتها
هشت صبحی بود لیک
فردای هشتِ صبح تا شامش تسری کرده بود
چون یک تفأل
کور کورانه نگاهش میکنم
بحث نقش و
گفتههای دور اینجا نیست باز
ورنه که خارج ز گود و گودی این روز باشم تا فراسوی زمان
بودنم را جشن میگیرم
به سان اشک خود
وقتی از رأیم دگر میزان به شکوه آمده
ملتم یا که چنان اندیشهام باشد بلند؟
هیچ!
من تنها ورای صفحهای از اسمها
بینوا انگشت جوهر مالیام رنگی نشد
نام خود را صد هزاران بار دیگر زیستم
جوهر خون را به بیگاری گرفتم
حالا نیستم!
نام من آنجاست
روی آن کاغذ درون تا به تای اسمها
شاید این تقدیر نیست!
شاید این یک بار گفتن یک هجوم واقعیست
رأی من کیست؟
حال اینجا با خودم
در کنون
منتظر
از برای هشت صبحی که به استقبال نامم میشتابد با جنون
و منم
در صف آرای همان ملت
که نامش موطن است
نام من آنجاست
این رأی من است
پس بگو!
این نه یک میزان برای ساختنهای بزرگ
این هجای حرف حرف نام من است
هشت صبح
پشت صندوقهای رأی
نام خود را دور از هر فکر نجوا میکنم
این منم
این جوهر آبی [و حتی رنگ دیگر]
نام من است
پینوشت: یک دهه هشتادی که هنوز به رأی اول نرسیده...
#حتی_اگر_رأی_ندهم
#هشتِ_صبح
@gharare_andishe