چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند...
🏴🏴🏴#شهید_جمهور
@gharare_andishe
احساس من به شما متفاوت بود،
الان که دارم باهاتون صحبت میکنم یک شبانه روز از خاکسپاری شما گذشته،
ولی من هنوز فرصت عزاداری پیدانکردم؛
حتی براتون ننوشتم، هیچ متنی رو پست یا استوری نکردم!
از زمان وقوع حادثه ی بالگرد تا چند ساعت بعد از شهادتتون اطرافیان و دوستانم باهام تماس میگرفتن چون از علاقه ی من به شما خبر داشتن؛
اما با گذشت پنج روز من هنور فرصت عزاداری پیدا نکردم!
هنوز حس اون امیدی که با دیدن پیرهن مشکی مجری خبر خشکید، همراهمه؛
برمیگردم به دی ماه 1398، اگه برای تشییع پیکر تهران نمیومدم، از درون متلاشی میشدم؛ و میدونستم فقط اینجوری آروم میشم!
روز تشییع و بعد از اون خاکسپاری شما رسید و من شرایط حضور ندارم، من نمیرسم این مراسم رو زنده تماشا کنم.
من حتی فرصت عزاداری ندارم!
سفارش مردم، امانت مردم باید به دستش برسه، من نمیتونم به خاطر آروم شدن دل خودم به بقیه آسیب بزنم.
من تعهد اخلاقی دارم،
من فرصت نمیکنم عزاداری کنم!
چرا این شرایط برای من پیش اومد؟
چرا ارادم دست خودم نیست؟
چرا تا این حد دست و پام بسته است؟
چرا راهی جز بی تعهدی برای همراه شدن با شما ندارم؟
چرا آزاد نیستم به دنبال دلم برم؟
یاد جمله ی استاد الهه سادات طباطبایی فرد میفتم: آزادی یعنی رفتار در حد و حدود انسانیت!
مگه انسانیت غیر از تفکر کردنه؟!
من آزادم هر لحظه فکر کنم!
من فکر میکنم، من از لحظه شهادت شما فکر میکنم به اینکه چرا من فرصت عزاداری پیدا نمیکنم؟!
من چرا میخوام بیام برای تشییع؟
چرا قرار گرفتن توی اون "جو" از قرار گرفتن توی "راه" شما برام مهمتره؟
چرا میخوام آروم بشم؟
چرا میگفتم ای کاش رئیس جمهور نمیشدید؟! چون این ساختار های از پایه غلط به اسم شما نوشته نشه یا بنظرم تخصص شما مناسب این منصب نبود؟!
یادتون میاد وقتی که تولیت آستان قدس بودید، چندین بار برای عرض سلام و ادب خدمت میرسیدم؟
اون موقع وقتی که شما بعد از اقامه ی نماز، تفسیر قرآن میکردید و گاهی روضه میخوندید، اون کسی که روی منبر نشسته بود، یه طلبه ی ساده ی خدمت گذار امام رئوف بود نه کسی که از سالهای اول جوانی بزرگترین منصب ها رو داره!
زمان ریاست جمهوریتون هم همینطور؛
شاید بالاترین قدرتی که میتونستید به دست بیارید همین بود ولی بازم ساده و بی آلایش و اجازه ندادید قدرت شما رو در دست بگیره!
باز هم همون طلبه ی ساده ی خدمت گذار مردم.
من به انتظار چی بودم از یک رئیس جمهور؟ از یک انسان؟
من چقدر شما رو میشناسم؟
چقدر باورتون دارم؟
من کجای راه شما قرار دارم؟
چرا میخوام برای شما عزادار باشم؟!
فکر میکنم من تازه اهمیت عزاداری برای خودم رو پیدا کردم!!!
✍#هانیه_عسکریزاده
@gharare_andishe
قرار اندیشه
.
قبلا چندین و چند بار صحبتهایتان را میخواندم... بعد نتوانستم صدایتان را نشنوم و به صوت صحبتهایتان رو آوردم و حالا چند وقتی است صدایتان کفایتم را نمیکند. چندین و چند بار فیلمهایتان را میبینم و کیف میکنم. آنچه را یافته بودم، بیشتر مییابم...
من هر بار که شما را میبینم، میگویم به خدا این آقا آخوند است... یعنی اگر یک آخوند در این جهان باشد، خود شمایی... بقیه روحانیاند...
کیف میکنم از سادگیتان و چقدر این سن و سال برازندهتان است که من ذوق مرگ میشوم...
از نحوه بیانت این بیان ساده.... یعنی عمیق ... عمقی که فراموش شده در پس صحبتهای پرطمطراق ... آخرین صحبتهایت که مرا دیوانه کرد، دیدارت با قاریان قرآن و خانواده شهید رئیسی بود...
وقتی آقا رسولالله را توصیف فرمودید، از ذوق جانم داشت در میآمد که تا حالا اینقدر عاشق آقا رسولالله نشده بودم و او را اینقدر در هیأت انسانی که واقعا بوده، نیافته بودم. فکر کنم قبل از این بیان شما یا ایشان را فرشته میدانستم یا اصلا خیلی قبول نداشتم که وجود داشته و خودم هم نمیدانستم... به خدا که با صحبت شما ایمان آوردم... از بس ساده گفتید.
اصلا نمیدانم قبل از شما آدمها چطور ایمان میآوردند؟! خدا را شکر که من با تو ایمان میآورم... یعنی خدا را شکر که در هوای تو نفس میکشم...
ایمان عمیق، ساده است...
نمیدانم چه میشود که وقتی ایمان در تمام جان آدمها رسوخ میکند، اینقدر ساده میشوند... ساده میگویند... ساده میخندند ... ساده مثال میزنند
و همین حرفهای ساده جان انسان را تازه میکند... در عمق وجودم آدم، شعفی زنده میشود...
✍#هیچ
@gharare_andishe
هدایت شده از غزه آری کربلا گشته
.
چادرها را سوزاندند، همان خیمهها، خیمههایِ رفح،
آن هم به راحتی،
همانند آب خوردنی،
جنایتیست عجیب
اما...
چقدر آشناست،
این واژهها و این قصهها
همین خیمهها که سوزانده شد،
آدم هایی که کشته شد،
مانند روز عاشورا، در سرزمین کربلا
که راست گفت:«کلُ ارضٍ کربلا و کلُ یومٍ عاشورا»
روضهایست برایمان.
قصه همچنان جاریست،
تکرار میشوند رخدادها،
ولی
حق همچنان باقیست.
و بدبخت آن کس که نفهمید، حقیقتِ بشر در چیست!
🖋 #ما_زنده_از_آنیم_که_آرام_نگیریم
🇵🇸 @gaze_karbala
.
🔰ایران، ایرانِ امام رضاست...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
#یا_امام_رئوف
#قلب_ایران
@gharare_andishe
تقدیر جبرآلود گردش ماه و خورشید بر ما سنگینی میکند...
بدجور خودمان را در این حساب و کتاب قرار دادیم...
از سنگینیاش پاهایمان ناتوان از رفتن و ایستادن...
معلولیت پذیرفته شدهمان را با ماشینها زینت دادهایم... مسخ تقدیر شدهایم، تقدیری شوم و پذیرفته شده،
و چنین است که خجالتزده نیستیم و واهمهای نداریم
شاید اگر دوباره دست به دست هم دهیم، بندهای دوستی را گره بزنیم... چشمانمان آینه انعکاس معصومیت عشقها شود...
دوباره یکی شویم...
با تقدیر دیگری پیوند بخوریم
✍#هیچ
@gharare_andishe
47.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاعر کیست؟ شاعرانگی چیست؟
چرا همهی ما شاعران را ساکن خانههای خاص، کنار جویها و درختان انار و دیگهای گلابگیری تصور میکنیم؟!
اینها شاعران کدام عصرند؟
شاعر بر زمین صاف سکنی نمیگزیند، او بر لبهی پرتگاهها سرمستانه بالا و پایین میپرد...
پاها و دستانش را نمیدانم... روحش گویی پینه بسته اما سرد و منجمد نشده...
او خود را به دست امواج میسپارد... شکستناپذیر و باصلابت...
آیا ندیدن این جولان در میدان حق خیانت به بشریت نیست؟!
ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم
تو را که این هوس اندر جگر نخاست، بخسب
✍#هیچ
@gharare_andishe
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰ز آنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
ز اینجا که منم تا تو، منزلْ نفسی باشد...
🎥 سخنرانی دکتر علمالهدی در مراسم گرامیداشت شهدای خدمت در دانشگاه فردوسی مشهد
#عرفان_سوگ
#شهید_جمهور
@gharare_andishe
هدایت شده از نقد فیلم🎬🇵🇸
29.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کنج میخانه
ناگهان دلی لرزید
اشکی غلتید
دست دست دیگری شد
سجده گاه، پیشانی را بوسید
دریایِ می خروشید
در جام دل ریخت
عشق شکوفه زده
بهار شد
در مه، در باران، در سرما بهار شد
بهار در بهار دمید
بهار... دوباره بهار شد
راستی کسی گفت درخت حیاط ما دوباره شکوفه داد
و دوباره کسی عاشق می شود...
@oasisnaghde_film
چه با خودم میبرم؟ داغ
چقدر داغ است بازار
رسیده جان بر لب ای زخم
تو بر دلم دست مگذار
بأیِّ ذَنبٍ... فرو ریخت؟
به ناگهان، قلب مادر
بأیِّ ذنبٍ... به خون خفت؟
عروسکی زیر آوار
ببین چه بازار گرمیست
که نقد جان میفروشند
بهشت شد خونبهاتان
(فرشتهای میزند جار)
رسیده گویا در این داغ
زمانِ بیصبری صبر
چرا تسلا ندادند؟
به مادران عزادار
نپرس، از کودکان هیچ
که وای... خاموش... خاموش...
نپرس از کشتگان هیچ
که آه...بسیار بسیار...
بیا و تیغی برقصان
به گرمی انتقامی
که گریه غم را نشوید
اگرچه رگبار رگبار
میلاد عرفان پور
۱۹ خرداد ۱۴٠۳
#النصیرات
@gharare_andishe