#داستان_راستان | ۹۴
❒ شاه و حکیم
╔═ೋ✿࿐
ناصرالدین شاه در سفر خراسان به هر شهری که وارد میشد، طبق معمول، تمام طبقات به استقبال و دیدنش میرفتند، موقع حرکت از آن شهر نیز او را مشایعت میکردند.
تا اینکه وارد سبزوار شد.
در سبزوار نیز عموم طبقات از او استقبال و دیدن کردند. تنها کسی که به بهانه انزوا و گوشه نشینی از استقبال و دیدن امتناع کرد حکیم و فیلسوف و عارف معروف، حاج #ملاهادی_سبزواری بود. از قضا تنها شخصیتی که شاه در نظر گرفته بود در طول راه مسافرتِ خراسان او را از نزدیک ببیند، همین مرد بود که تدریجاً شهرت عمومی در همه ایران پیدا کرده بود و از اطراف کشور، طلاب به محضرش شتافته بودند و حوزه علمیه عظیمی در سبزوار تشکیل یافته بود.
شاه که از آنهمه استقبالها و دیدنها و کُرنشها و تملّقها خسته شده بود، تصمیم گرفت خودش به دیدن حکیم برود.
به شاه گفتند: «حکیم شاه و وزیر نمیشناسد.»
شاه گفت: «ولی شاه حکیم را میشناسد.»
جریان را به حکیم اطلاع دادند. تعین وقت شد و یک روز در حدود ظهر شاه فقط به اتفاق یک نفر پیشخدمت به خانه حکیم رفت. خانهای بود محقر با اسباب و لوازمی بسیار ساده.
شاه ضمن صحبتها گفت: «هر نعمتی شکری دارد. شکر نعمتِ علم تدریس و ارشاد است، شکر نعمت مال اعانت و دستگیری است، شکر نعمت سلطنت هم البته انجام حوائج است، لهذا من میل دارم شما از من چیزی بخواهید تا توفیق انجام آن را پیدا کنم.».
من حاجتی ندارم، چیزی هم نمیخواهم.
شنیدهام شما یک زمین زراعتی دارید، اجازه بدهید دستور دهم آن زمین از مالیات معاف باشد.
دفتر مالیات دولت مضبوط است که از هر شهری چقدر وصول شود. اساس آن با تغییرات جزئی بهم نمیخورد.
اگر در این شهر از من مالیات نگیرند همان مبلغ را از دیگران زیادتر خواهند گرفت، تا مجموعی که از سبزوار باید وصول شود تکمیل گردد. شاه راضی نشوند که تخفیف دادن به من یا معاف شدن من از مالیات، سبب تحمیلی بر یتیمان و بیوه زنان گردد.
بعلاوه دولت که وظیفه دارد حافظ جان و مال مردم باشد، هزینه هم دارد و باید تأمین شود. ما با رضا و رغبت، خودمان این مالیات را میدهیم.
شاه گفت: «میل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف کنم و و از همان غذای هر روز شما بخورم، دستور بفرمایید ناهار شما را بیاورند.»
حکیم بدون آنکه از جا حرکت کند فریاد کرد: «غذای مرا بیاورید.»
فورا آوردند، طبقی چوبین که بر روی آن چند قرص نان و چند قاشق و یک ظرف دوغ و مقداری نمک🧂🥣🍶 دیده میشد جلو شاه و حکیم گذاشتند
حکیم به شاه گفت: «بخور که نان حلال است، زراعت و جفت کاری آن دسترنج خودم است.» شاه یک قاشق 🥄 خورد اما دید به چنین غذایی عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نیست؛ از حکیم اجازه خواست که مقداری از آن نانها 🍞 را به دستمال ببندد و تیمّناً و تبرّکاً همراه خود ببرد.
پس از چند لحظه شاه با یک دنیا بُهت 😳 و حیرت خانه حکیم را ترک کرد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . ریحانة الادب، ج 2/ ص 157 و 158، ذیل عنوان «سبزواری»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۹۵
❒ توحید مفضّل
╔═ೋ✿࿐
مفضل بن عمر جعفی بعد از آنکه از انجام نماز عصر در مسجد پیغمبر فارغ شد، همان جا در نقطهای میان منبر رسول اکرم صلیالله علیه و قبر آن حضرت نشست و کم کم یک رشته افکار، او را در خود غرق کرد، افکارش در اطراف عظمت و #شخصیت عظیم و آسمانی رسول اکرم صلیالله علیه وآله دور میزد.
هرچه بیشتر میاندیشید بیشتر بر اعجابش نسبت به آن حضرت میافزود.
با خود میگفت با همه تعظیم و تجلیلی که از مقام والای این شخصیت بینظیر میشود، درجه و منزلتش خیلی بیش از اینهاست. آنچه مردم از شرف و عظمت و فضیلت آنحضرت به آن پی بردهاند، نسبت به آنچه پی نبردهاند بسیار ناچیز است.
مفضل غرق در این تفکرات بود که سر و کله ابن ابی العوجاء، مادی مسلک معروف، پیدا شد و آمد و در کناری نشست. طولی نکشید یکی دیگر از همفکران و هم مسلکان ابن ابی العوجاء وارد شد و پهلوی او نشست و با هم به گفتگو پرداختند.
در آن تاریخ که آغاز دوره خلافت عباسیان بود، دوره تحول فرهنگی اسلامی بود.
در آن دوره خود مسلمانان برخی رشتههای علمی تأسیس کرده بودند.
نیز کتبی در رشتههای علمی و فلسفی از زبانهای یونانی و فارسی و هندی ترجمه کرده یا مشغول ترجمه بودند.
نِحلهها و رشتههای کلامی و فلسفی به وجود آمده بود.
دوره، دوره برخورد عقاید و آراء بود. عباسیان به آزادی عقیده- تا آنجا که با سیاست برخورد نداشت- احترام میگذاشتند.
دانشمندان غیرمسلمان، حتی دهریین و مادیین که در آن وقت به نام «زنادقه» خوانده میشدند، آزادانه عقاید خویش را اظهار میداشتند. تا آنجا که احیانا این دسته در مسجد الحرام کنار کعبه، یا در مسجد مدینه کنار قبر پیغمبر، دور هم جمع میشدند و حرفهای خود را میزدند.
ابن ابی العوجاء از این دسته بود.
در آن روز او و رفیقش هر دو، با فاصله کمی وارد مسجد پیغمبر شدند و پیش هم نشستند و به گفتگو پرداختند؛ اما آنچنان دور نبودند که مفضل سخنان آنها را نشود.
اتفاقا اولین سخنی که از ابن ابی العوجاء به گوش مفضل خورد، درباره همان موضوعی بود که قبلا مفضل در آن باره فکر میکرد، درباره رسول اکرم صلیالله علیه بود.
او به رفیق خود گفت:
«عجب کارر این مرد (پیغمبر اکرم) بالا گرفت، رسید به جایی که کسی از آن بالاتر نرفته!».
رفیقش گفت:
«نابغه بود. ادعا کرد که با مبدأ کل جهان مربوط است و کارهایی عجیب و خارق العاده هم از او به ظهور رسید که عقلها را متحیر🤯 ساخت. عُقلا و اُدبا و فُصحا و خُطبا خود را در برابر او عاجز دیدند و دعوت او راپذیرفتند. بعد سایر طبقات فوج فوج به طرف او آمدند و به او ایمان آوردند. کار به آنجا کشیده که نام وی همراه با نام ناموسی که خود را مبعوث از طرف او میدانست همراه شده است.
اکنون نام او به عنوان «#اذان» در همه شهرها و دهها- که دعوت او به آنجا رسیده- و حتی در دریاها و صحراها و کوهستانها برده میشود. همه جا شبانه روزی پنج نوبت گوش هر کسی فریاد «اشهد انّ محمداً رسول الله» را میشنود. در اذان نام این مرد برده میشود، در اقامه برده میشود. به این ترتیب هرگز فراموش نخواهد شد.
ابن ابی العوجاء گفت: «در اطراف محمد (صلیالله علیه وآله) بیش از این بحث نکنیم، من هنوز نتوانستهام معمای شخصیت این مرد را حل کنم. بهتر است بحث را در اطراف مبدأ اول و آغاز هستی که محمد(صلیالله علیه وآله) پایه دین خود را بر آن گذاشت دنبال کنیم.» آنگاه ابن ابی العوجاء برخی در اطراف عقیده مادی خود- مبنی بر اینکه تدبیر و تقدیری در کار نیست، طبیعت قائم به ذات است، ازلاً و أبداً چنین بوده و خواهد بود- صحبت کرد.
همینکه سخنش به اینجا رسید، مفضل دیگر طاقت نیاورد، یکپارچه خشم 😡 و بغض شده بود، مثل توپ منفجر شده فریاد برآورد: «دشمن خدا! خالق و مدبر خود را که تو را به بهترین صورت آفریده انکار میکنی؟!
جای دور نرو، اندکی در خود و حیات و زندگی و مشاعر و ترکیب خودت فکر کن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دریابی...».
ابن ابی العوجاء که مفضل را نمیشناخت، پرسید:
تو کیستی و از چه دستهای؟ اگر از متکلمینی، بیا روی اصول و مبانی کلامی با هم بحث کنیم.
اگر واقعا دلائل قوی داشته باشی ما از تو پیروی میکنیم.
و اگر اهل کلام نیستی که سخنی با تو نیست.
اگر هم از اصحاب جعفربن محمدی، که او با ما اینجور حرف نمیزند، او گاهی بالاتر از این چیزها که تو شنیدی از ما میشنود؛ اما هرگز دیده نشده از کوره در برود و با ما تندی کند.
او هرگز عصبی نمیشود و دشنام نمیدهد.
او با کمال بردباری و متانت سخنان ما را استماع میکند.
صبر میکند ما آنچه در دل داریم بیرون بریزیم و یک کلمه باقی نماند.
در مدتی که ما اشکالات و دلائل خود را ذکر میکنیم، او چنان ساکت و آرام است و با دقت گوش میکند که ما گمان میکنیم تسلیم فکر ما شده است.
آنگاه شروع میکند به جواب، با مهربانی جواب ما را میدهد، با جملههایی کوتاه و پرمغز چنان راه را بر ما میبندد که قدرت فرار از ما سلب میگردد. اگر تو از اصحاب او هستی مانند او حرف بزن.».
مفضل با یک دنیا ناراحتی در حالی که کلهاش داغ شده بود از مسجد بیرون رفت. با خود میگفت عجب ابتلایی برای عالم اسلام پیدا شده، کار به جایی کشیده که زنادقه و دهری مسلکها در مسجد پیغمبر مینشینند و بیپروا همه چیز را انکار میکنند.
یکسره به خانه #امام_صادق علیهالسلام آمد.
امام فرمود: «مفضل! چرا اینقدر ناراحتی؟ چه پیش آمده؟»
یا ابن رسول الله الآن در مسجد پیغمبر بودم. یکی دو نفر از دهریین آمدند و نزدیک من نشستند.
سخنانی در انکار خدا و پیغمبر از آنها شنیدم که آتش گرفتم.
چنین و چنان میگفتند و من هم اینطور جوابشان را دادم.».
غصه نخور، از فردا بیا نزد من، یک سلسله درس توحیدی برایت شروع میکنم.
آنقدر در اطراف حکمتهای الهی در خلقت و آفرینش، در قسمتهای مختلف، در اطراف جاندار و بیجان، پرنده و چرنده و خوردنی و غیرخوردنی، نباتات و غیره برایت بحث کنم که تو و هر دانشجوی حقیقت جو را کفایت کند و زنادقه و دهریین را در حیرت فرو برد. فردا صبح منتظرم.
مفضل با یک دنیا مسرت از محضر امام صادق علیهالسلام مرخص شد. با خود میگفت این ناراحتی امروز من عجب نتیجه خوبی داشت. آن شب خواب به چشمش نیامد. هر لحظه انتظار میکشید کی صبح بشود و به محضر امام صادق علیهالسلام بشتابد. به نظرش میآمد که امشب از هر شب دیگر طولانیتر است.
صبح زود خود را به در خانه امام رساند. اجازه خواست و وارد شد. با اجازه امام نشست. بعد امام به طرف اطاقی که افراد خصوصی را در آنجا میپذیرفت حرکت کرد. مفضل هم با اشاره امام از پشت سر راه افتاد.
آنگاه امام که به روحیه مفضل آشنا بود فرمود:
«گمان میکنم دیشب خوابت نبرده باشد و همهاش انتظار کشیده باشی کی صبح بشود که بیایی اینجا.».
«بلی همینطور است که میفرمایید.
«ای مفضل! خداوند تقدم دارد بر همه موجودات، اول و آخر موجودات اوست...».
یا ابن رسول الله، اجازه میدهید هرچه میفرمایید بنویسم، کاغذ و قلم حاضر است.».
چه مانعی دارد، بنویس.
چهار روز متوالی، در چهار جلسه طولانی، که حداقل از صبح تا ظهر بود، امام به مفضل درس توحید القاء کرد و مفضل مرتب نوشت. این نوشتهها به صورت رسالهای کامل و جامع درآمد.
کتابی که اکنون به نام «توحید مفضل» در دست است و از جامعترین بیانها در حکمت آفرینش است، محصول این جریان و این چهار جلسه طولانی است.
#توحید_مفضل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . الکنی والالقاب، ج 1/ ص 313.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#کتاب_صوتی " پای درس امام صادق علیه السلام " ترجمه #توحید_مفضل
" نگاهی موحدانه به شگفتی های آفرینش"
♻️ ترجمه محمد مهدی رضایی
🖨 ناشر نشر جمال
🎙 با صدای مهدی نجفی
🗓 پاییز ۱۴۰۲
@audio_ketab
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
📗 کتاب "توحید مفضل" از مهمترین یادگارهای معنوی حضرت #امام_صادق (علیهالسلام) است که در آن از شگفتی های آفرینش سخن گفته شده و هدف اصلی آن توجه دادن مخاطب به آفریدگار جهان و استدلال به وجود علم، تدبیر و هدف مندی در خلقت است.
از آن جا که مخاطب امام در این گفتار توحیدی "مفضل بن عمر جعفی" یکی از شاگردان امام بوده این اثر معنوی به" #توحید_مفضل" شهرت یافته است.
این حدیث شریف طی چهار جلسه بر مفضل به شرح زیر نقل شده است:
جلسه اول اسرار آفرینش انسان همچون اعضای بدن، دست ، چشم ، گوش، پا، دستگاه گوارش و حواس پنجگانه و ...
جلسه دوم اسرار آفرینش در حیوانات همچون اسب، فیل، زرافه، میمون، سگ، مرغ، خفاش، زنبور عسل، ملخ، مورچه و ماهی...
جلسه سوم اسرار آفرینش در طبیعت همچون آسمان و زمین ، طلوع و غروب خورشید، فصلها و ماه ها، ستارگان، سرما و گرما و باد و هوا و کوهها و گیاهان...
جلسه چهارم اسرار بلاها و آفتها همچون حقیقت مرگ و زندگی و علت آفرینش انسان و راه شناخت جهان ، فرق میان حس و عقل در شناخت جهان و ...
توحید مفضل بارها به زبان فارسی ترجمه شده است. کتاب حاضر با ترجمه روان و زیبای آقای محمد مهدی رضایی و با پاورقی های خواندنی این مترجم موفق، تحت عنوان " پای درس امام صادق علیه السلام" توسط نشر جمال به چاپ رسیده است.
@audio_ketab
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
توحید مفضل 1.mp3
27.76M
🎧📗←#کتاب_صوتی
🪧 پای درس #امام_صادق(علیهالسلام)
ترجمه #توحید_مفضل
قسمت 1⃣ مقدمه مترجم
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
توحید مفضل 2.mp3
34.71M
🎧📗←#کتاب_صوتی
🪧 پای درس #امام_صادق(علیهالسلام)
ترجمه #توحید_مفضل
قسمت 2⃣
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
توحید مفضل 3.mp3
35.93M
🎧📗←#کتاب_صوتی
🪧 پای درس #امام_صادق(علیهالسلام)
ترجمه #توحید_مفضل
قسمت 3⃣
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید👌
خلقت چشم👁👁
و دهان 👅 و دندان 🦷
برگرفته از #توحید_مفضل
برا بچه ها بذارید💐
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۲
📜 متن : أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ وَ الاِْهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی، غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی فَصَدَفَنِی رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَى بِی إِلَى جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... اما بعد (از حمد و ثناى الهى) آگاهيم از پشت کردن دنيا و چيره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از ياد غير خودم و توجّه به دنيا و اهل آن باز داشته است. اين توجّه سبب شده اشتغال به خويشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنيا در دست آنهاست) باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقيقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همين امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدّى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آميخته نيست و چون تو را جزيى از وجود خود، بلکه تمام وجود خودم يافتم گويى که اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسيده و اگر مرگ دامانت را بگيرد دامن مرا گرفته، به اين جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود يافتم، از اين رو اين نامه را براى تو نوشتم تا تکيه گاه تو باشد خواه من زنده باشم يا نباشم.
#نهج_البلاغه_بخوانیم
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
شرح و تفسیر سبب نگاشتن این نامه امام(علیه السلام) در این بخش از نامه خود، از وضع خویشتن شروع مى کند و در ضمن، انگیزه خود را براى اقدام به این وصیّت نامه اخلاقى و انسانى شرح مى دهد و به طور خلاصه مى فرماید: من به خود نگاه کردم دیدم ستاره عمرم رو به افول نهاده و باید در فکر خویشتن باشم و آماده سفر آخرت شوم; ولى از آنجا که تو را بخشى از وجود خود، بلکه تمام وجود خود مى بینم خویش را ناگزیر از این اندرزها و نصیحت ها و هشدارها دیدم.
مى فرماید: «اما بعد آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از یاد غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی، وَجُمُوحِ(۱) الدَّهْرِ عَلَیَّ وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَیَّ، مَا یَزَعُنِی(۲) عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ، وَالاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی(۳)).
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چنین نتیجه گیرى مى کند که: «این توجّه سبب شده، اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنیا در دست آنهاست) باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همین امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آمیخته نیست»; (غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی، فَصَدَفَنِی(۴) رَأْیِی وَصَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ، وَصَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی، فَأَفْضَى(۵) بِی إِلَى جِدّ لاَ یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ یَشُوبُهُ کَذِبٌ).
اشاره به اینکه پشت کردن دنیا، سبب بیدارى انسان است، زیرا خود را در آستانه انتقال از دنیا مى بیند و همین امر موجب مى شود که از هواى نفس بپرهیزد و به طور جدى به سرنوشت خویش بیندیشد; از هوا و هوس بپرهیزد، سرگرمى هاى غافل کننده را کنار زند، به خویشتن راست بگوید و دور از هرگونه تعصب و سهل انگارى، به آینده خود; یعنى سفر آخرت فکر کند.
امام(علیه السلام) این مقدمه را ظاهراً به دو منظور بیان فرمود: نخست اینکه مخاطب کاملاً باور کند که آنچه به او گفته مى شود کاملا جدى است و نتیجه مطالعه اى عمیق نسبت به حال و آینده است.
دیگر اینکه به فرزندش نیز هشدار دهد که چنین آینده اى را نیز در پیش دارد و همیشه جوان نمى ماند (هرچند جوانى دلیل بر اعتماد و اطمینان به زندگى نیست) بلکه چیزى نمى گذرد که کاروان عمر به منزلگاه نهایى نزدیک مى شود.
مبادا فرزندش گرفتار غرور جوانى شود و آینده خویش را به دست فراموشى بسپارد.
آن گاه امام(علیه السلام) به سراغ این نکته مى رود که چرا به فکر اندرز گسترده اى به فرزندش افتاده در حالى که توجّه امام(علیه السلام) به سرنوشت خویش است مى فرماید: «چون تو را جزیى از وجود خود بلکه تمام وجود خودم یافتم گویى که اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد گویا دامن مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این نامه را براى تو نوشتم تا تکیه گاه و پشتوانه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم»; (وَوَجَدْتُکَ بَعْضِی، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی، حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی، وَکَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی، فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی، فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً(۶) بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ).
تعبیر امام(علیه السلام) به اینکه تو را بعضى از وجود خود یافتم تفسیر روشنى دارد، زیرا فرزند از پدر و مادر متولد مى شود و اجزاى او برگرفته از اجزاى آنهاست.
اما اینکه مى فرماید: تو را تمام وجود خودم یافتم; ممکن است اشاره به این باشد که تو امام بعد از من و جانشین منى، بنابراین تمام وجود من در تو تجلى مى کند و تو تجلى گاه تمام وجود منى.
این احتمال نیز وجود دارد که این جمله اشاره به مجموعه صفات جسمانى و روحانى باشد که به حکم قانون وراثت از پدران به فرزندان مى رسد و فرزندان واجد صفات روحانى و جسمانى پدرند.
در میان عرب نیز ضرب المثل هایى است از جمله شعر معروف شاعر است که مى گوید: إنّما أوْلادُنا بَیْنَنا * أکْبادُنا تَمْشى عَلَى الاَْرْضِ فرزندان ما جگران ما هستند که بر روى زمین راه مى روند.(۷) در شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى آمده است که مردى اعرابى فرزند از دست رفته اش را دفن کرد و سپس گفت: دَفَنْتُ بِنَفْسى بَعْضَ نَفْسى فَأصْحَبَتْ * وَلِلنَّفْسِ مِنْها دافِنٌ وَدَفینٌ بخشى از وجودم را با دست خود به خاک سپردم و نگریستم که دفن کننده و دفن شونده یکى است.(۸) جمله «حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً ...» در واقع توضیحى و دلیلى است در اینکه چگونه فرزند دلبندش بعض وجود او و یا همه وجود اوست مى فرماید: به همین دلیل هر مصیبتى و هر درد و رنجى به تو برسد گویى به من رسیده حتى
اگر مرگ دامنت را بگیرد گویى دامن مرا گرفته است، چون همه چیز خود را در تو مى بینم و تو تمام هستى منى.
به هر حال این اهتمام امام(علیه السلام) به امر فرزندش انگیزه اصلى بیان این وصیّت نامه طولانى که مجموعه اى است از بهترین اندرزها و هدایت ها در زمینه توحید، معاد، آداب زندگى، آداب تهذیب نفس و راه و رسم درست زیستن در جامعه و از آنجا که امام(علیه السلام) به مقتضاى حدیث معروف «أَنَا وَعَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الاُْمَّة»(۹) پدر تمام امّت است، مخاطب در این وصیّت نامه در واقع همه امّتند.
جمله «إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ» اشاره به جاودانگى محتواى این نامه است و در واقع چنین است با اینکه بیش از هزار سال بر آن گذشته کاملا تازه و شاداب، بالنده و پربار است و مصداق روشنى است از آیه شریفه (کَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِى أُکُلَهَا کُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّهَا).(۱۰)
پاورقی :
۱ . «جُمُوح» به معناى سرکشى کردن و «جَمُوح» بر وزن «قبول» در اصل به معناى حيوان چموش است. سپس به انسان هاى سرکش و حتى حوادث و برنامه هايى که در اختيار انسان نيست اطلاق شده است.
۲ . «يَزَع» از ريشه «وزع» بر وزن «وضع» به معناى باز داشتن گرفته شده است.
۳ . «ما وَرائى» اشاره به مردم دنيا، مقامات، ثروت ها و امثال آن است و هدف امام(عليه السلام) بيان اين حقيقت است که توجّه به قرب انتقال از دنيا مرا از امور دنيوى باز داشته و متوجه سرنوشت آينده ام ساخته و جاى تعجب است که بعضى از شارحان نهج البلاغه، «ما وَرائى» را به معناى آخرت گرفته اند در حالى که مفهوم جمله در اين صورت چنين مى شود: توجّه به پايان عمر مرا از اهتمام به امر آخرت باز داشته و اين تفسيرى است نادرست.
۴ . «صدف» از ريشه «صدف» بر وزن «حذف» به معناى اعراض کردن و روى گرداندن از چيزى است.
۵ . «اَفْضى» از ريشه «افضاء» و «فضا» گرفته شده و به معناى وصول به چيزى است گويى در «فضا»ى او وارد شده است.
۶ . «مستظهرا» از ريشه «استظهار» به معناى طلب پشتيبانى از کسى يا از چيزى است.
۷ . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۶۱.
۸ . شرح نهج البلاغه تسترى، ج ۸، ص ۳۳۰.
۹ . بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۹۵ .
۱۰ . ابراهيم، آيه ۲۴ و ۲۵.
📖 داستان راستان
۹۶- شتر دوانی
۹۷- نصرانی تشنه
۹۸- مهمانان علی علیهالسلام
۹۹- جذامیها
۱۰۰- ابن سیابه
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -