eitaa logo
📚📖 مطالعه
100 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
174 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... @athar_shahid و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15 - معجزه حسینی علیه السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ تقی صالح مرحوم محمد رحیم اسمعیل بیگ که در توسل به اهل بیت علیهم السلام و علاقه قلبی به حضرت علیه السلام کم نظیر و از این باب رحمت برکات صوری و معنوی نصیبش شده و در رمضان 87 به رحمت حق واصل شده نقل نمود که در شش سالگی مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم کور گردید. در ماه محرم ایام عاشورا در منزل دائی بزرگوارش مرحوم حاج محمدتقی اسمعیل بیگ روضه خوانی بود و چون هوا گرم بود شربت خنک 🍶🧊 بمردم میدادند. گفت از دائی خود خواهش کردم که من بمردم شربت دهم، فرمود تو چشم نداری و نمیتوانی، گفتم یکنفر چشم دار را همراه من کنید تا مرا یاری دهد قبول فرموده و من با کمک خودش مقداری بمردم شربت دادم. در این اثنا مرحوم معین الشریعه اصطهباتانی منبر رفته و روضه حضرت زینب علیهاالسلام را میخواند و من سخت متأثر و گریان شدم تا اینکه از خود بیخود شدم. در آن حال، مجلله که دانستم علیهاالسلام است دست مبارک بر دو چشم من کشید و فرمود خوب شدی و دیگر چشم درد نمیگیری. پس چشم گشودم اهل مجلس را دیدم شاد و فرحناک خدمت دائی خود دویدم‌. تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند به امر دائی ام مرا در اطاق برده و مردم را متفرق نمودند. و نیز نقل نمود که در چند سال قبل مشغول ازمایش بودم و غاقل بودم از اینکه نزدیکم ظرف پر از الکل است، کبریت را روشن نموده ناگاه الکل مشتعل 🔥 شد و تمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم 👁👁 را. چند ماه در مریضخانه مشغول معالجه بودم. از من میپرسیدند چه شده که چشمت سالم مانده؟ گفتم عطای حسین علیه السلام است. وعده فرمودند که تا آخر عمر درد نمیگیرند. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 داستان راستان ۱۲۱- خیار فروش ۱۲۲- گواهی ام علاء ۱۲۳- اذان نیمه شب ۱۲۴- شکایت از شوهر ۱۲۵- کارهای خانه ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۱۲۱ ❒ خیارفروش‏ 🥒 ╔═ೋ✿࿐ در قرن دوم هجری، مسئله‌ سه طلاقه کردن زن در یک مجلس و یک نوبت، مورد بحث و گفتگوی صاحب نظران بود. بسیاری از علما و فقهای آن عصر معتقد بودند که سه طلاق در یک نوبت- بدون اینکه رجوعی در میان آنها فاصله شود- درست است؛ اما علما و فقهای شیعه به پیروی از امامان عالیقدر خود اینچنین طلاقی را باطل و بی‏اثر می‌دانستند. فقهای شیعه می‌گفتند سه طلاق کردن زن در صورتی درست است که در سه نوبت صورت گیرد، به این معنی که مرد زن را طلاق دهد و سپس رجوع کند، دوباره طلاق دهد، باز رجوع کند، آنگاه برای سومین نوبت طلاق دهد. در این هنگام است که حق رجوع در عده از مرد سلب می‌شود. بعد از عده نیز حق ازدواج مجدد ندارد، مگر بعد از آنکه تشریفات «محلل» صورت گیرد، یعنی آن زن با مرد دیگری ازدواج کند و با یکدیگر آمیزش کنند، بعد میانشان به طلاق یا وفات جدایی بیفتد. مردی در کوفه زن خود را در یک نوبت سه طلاقه کرد و بعد، از عمل خود پشیمان شد؛ زیرا به زن خود علاقه‌مند بود و فقط یک کدورت و شکرآب جزئی سبب شده بود که تصمیم جدایی بگیرد. زن نیز به شوهر خود علاقه داشت. از این رو هر دو نفر به فکر چاره جویی افتادند. این مسئله‌ را از علمای شیعه استفتاء کردند. همه به اتفاق گفتند چون سه طلاق در یک نوبت واقع شده باطل و بی‏اثر است و بدین علت شما هم اکنون زن و شوهر قانونی و شرعی یکدیگر هستید؛ اما از طرف دیگر عامه مردم به پیروی از سایر علما و فقها می‌گفتند آن طلاق صحیح است و آنها را از معاشرت یکدیگر برحذر می‌داشتند. مشکل عجیبی پیش آمده بود؛ پای حلال و حرام در امر زناشویی در میان بود. زن و شوهر هر دو مایل بودند که مثل سابق به زندگی خود ادامه دهند؛ اما نگران بودند که نکند طلاق صحیح باشد و آمیزش آنها از این به بعد حرام و فرزندان آینده آنها نامشروع باشند. مرد تصمیم گرفت به فتوای علمای شیعه عمل کند و طلاق واقع شده را «کأن لم یکن» فرض کند. زن گفت تا خودت شخصاً از علیه‌السلام این مسئله‌ را نپرسی و جواب نگیری دل من آرام نمی‌گیرد. امام صادق علیه السلام در آن وقت در شهر قدیمی حیره (نزدیک کوفه) به سر می‌برد. مدتی بود که سفّاح، خلیفه عباسی، آن حضرت را از مدینه احضار و در آنجا او را به حال توقیف و تحت نظر نگاه داشته بود و کسی نمی‌توانست با امام رفت و آمد کند یا هم سخن بشود. آن مرد هر نقشه‏ای کشید که خود را به امام برساند موفق نشد. یک روز که در نزدیکی توقیفگاه امام ایستاده بود و در اندیشه پیدا کردن راهی برای راه یافتن به خانه امام بود، ناگهان چشمش به مردی دهاتی از مردم اطراف کوفه افتاد که طبقی خیار روی سر گذاشته بود و فریاد میکشید: «آی خیار! آی خیار!». با دیدن آن مرد دهاتی، فکری مثل برق در دماغ وی پیدا شد. رفت جلو و به او گفت: «همه این خیارها را یکجا به چند می‌فروشی؟». به یک درهم. بگیر این هم یک درهم. آنگاه از آن مرد دهاتی خواهش کرد چند دقیقه روپوش خود را به او بدهد بپوشد و قول داد به زودی به او برگرداند. مرد دهاتی قبول کرد. او روپوش دهاتی را پوشید و نگاهی به سراپای خود انداخت، درست یک دهاتی تمام عیار شده بود. طبَق خیار را روی سر گذاشت و فریاد «آی خیار! آی خیار!» را بلند کرد؛ اما مسیر خود را در جهت مطلوب یعنی از جلو خانه امام صادق علیه‌السلام قرار داد. همینکه به مقابل خانه امام رسید، غلامی بیرون آمد و گفت: آهای خیارفروش بیا اینجا. با کمال سهولت و بدون اینکه مأمورینِ مراقب متوجه شوند، خود را به امام رساند. امام به او فرمود: «مرحبا خوب نقشه‏ای به کار بردی! حالا بگو چه می‌خواهی بپرسی؟» یابن رسول الله! من زن خود را در یک نوبت سه طلاقه کرده‌ام. با اینکه از هر کَس از علمای شیعه پرسیده‌ام همه گفته‌اند این چنین طلاقی باطل و بی‏اثر است، باز قلب زنم آرام نمی‌گیرد، می‌گوید تا خودت از امام سؤال نکنی و جواب نگیری من قبول نمی‌کنم. از این رو با این نیرنگ خودم را به شما رساندم تا این مسئله‌ را بگیرم. برو مطمئن باش که آن طلاق باطل بوده است. شما زن و شوهر قانونی و شرعی یکدیگر هستید[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . بحارالانوار، جلد 11، چاپ کمپانی، صفحه 154 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۱۲۱ ❒ گواهی‏ ام‌علاء ╔═ೋ✿࿐ مسلمانان در مدینه مجموعاً دو گروه بودند: گروه ساکنین اصلی، و گروه کسانی که به مناسبت هجرت رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله به مدینه، از خارج به مدینه آمده بودند. آنها که از خارج آمده بودند «مهاجرین»، و ساکنین اصلی «انصار» خوانده می‌شدند. مهاجرین چون از وطن و خانه و مال و ثروت و احیاناً از زن و فرزند دست شُسته و عاشقانی پاکباخته بودند، سروسامان و زندگی و خانمانی از خود نداشتند. از این رو انصار با نهایت جوانمردی، برادران دینی خود را در خانه‌های خود پذیرایی می‌کردند. حساب مهمان و میزبان در کار نبود، حساب یگانگی و یکرنگی بود. آنها را شریک مال و زندگی خود محسوب می‌کردند و احیانا آنها را بر خویشتن مقدم می‌داشتند[¹] عثمان بن مظعون یکی از مهاجرین بود که از مکه آمده بود و در خانه یکی از انصار می‌زیست. عثمان در آن خانه مریض شد. افراد خانه، مخصوصا «ام علاء انصاری» که از زنان باایمان بود و از کسانی بود که از ابتدا با رسول خدا صلی‌الله علیه وآله بیعت کرده بود، صمیمانه از او پرستاری می‌کردند. اما بیماری‏اش روز به روز شدیدتر شد و عاقبت به همان بیماری از دنیا رفت. افراد خانه کاملا به قدرت ایمان و پایه عمل عثمان بن مظعون پی برده و دانسته بودند که او به راستی یک مسلمان واقعی بود. میزان علاقه و محبت رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله را نسبت به او نیز به دست آورده بودند. برای هر فرد عادی کافی بود که به موجب این دو سند، شهادت بدهند که عثمان اهل بهشت است. در حالی که مشغول تهیه مقدمات دفن بودند رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله وارد شد. ام علاء همان وقت رو کرد به جنازه عثمان و گفت: «رحمت خدا شامل حال تو باد ای عثمان! من اکنون شهادت می‌دهم که خداوند تو را به جوار رحمت خود برد.». تا این کلمه از دهان‏ام علاء خارج شد، رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله فرمود: «تو از کجا فهمیدی که خداوند عثمان را در جوار رحمت خود برد؟!» یا رسول الله! من همین طوری گفتم وگرنه من چه می‌دانم. عثمان رفت به دنیایی که در آنجا همه پرده‌ها از جلو چشم برداشته می‌شود و البته من درباره او امید خیر و سعادت دارم؛ اما به تو بگویم، من که پیغمبرم، درباره خودم یا درباره یکی از شما اینچنین اظهارنظر قطعی نمی‌کنم. ام علاء از آن پس درباره احدی اینچنین اظهارنظر نکرد. درباره هرکَس که میمُرد، اگر از او می‌پرسیدند، می‌گفت: «فقط خداوند می‌داند که او فعلاً در چه حالی است.» پس از مدتی که از مردن عثمان گذشت، ام علاء او را در خواب دید در حالی که نهری از آب جاری به او تعلّق داشت. خواب خود را برای رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله نقل کرد. رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله فرمود: «آن نهر، عمل اوست که همچنان جریان دارد.»[²] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة: - قرآن کریم، سوره حشر، آیه 9 [۲] . صحیح بخاری، ج 9/ ص 48؛ ← و اسدالغابه، ج 5/ ص 604 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۱۲۲ ❒ اذان نیمه شب‏ ╔═ೋ✿࿐ در دوره خلافت امویان، تنها نژادی که بر سراسر کشور پهناور اسلامی آن روز حکومت می‌کرد و قدرت را در دست داشت نژاد عرب بود؛ اما در زمان خلفای عباسی، ایرانیان تدریجاً قدرتها را قبضه کردند و پُستها و مَنصبها را در اختیار خود گرفتند. خلفای عباسی با آنکه خودشان عرب بودند از مردم عرب دل خوشی نداشتند. سیاست آنها بر این بود که اعراب را کنار بزنند و ایرانیان را به قدرت برسانند. حتی از اشاعه زبان عربی در بعضی از بلاد ایران جلوگیری می‌کردند. این سیاست تا زمان مأمون ادامه داشت‏[¹] پس از مرگ مأمون، برادرش معتصم بر مَسند خلافت نشست. مأمون و معتصم از دو مادر بودند: مادر مأمون ایرانی بود و مادر معتصم از نژاد ترک. به همین سبب خلافت معتصم موافق میل ایرانیان -که پُستهای عمده را در دست داشتند- نبود. ایرانیان مایل بودند عباس پسر مأمون را به خلافت برسانند. معتصم این مطلب را درک کرده بود و همواره بیم آن داشت که برادرزاده‏اش عباس بن مأمون به کمک ایرانیان قیام کند و کار را یکسره نماید. از این رو به فکر افتاد هم خود عباس را از بین ببرد و هم جلو نفوذ ایرانیان را که طرفدار عباس بودند بگیرد. عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مُرد. برای جلوگیری از نفوذ ایرانیان، نقشه کشید پای قدرت دیگری را در کارها باز کند که جانشین ایرانیان گردد. برای این منظور گروه زیادی از مردم ترکستان و ماوراء النهر را که هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مرکز خلافت کوچ داد و کارها را به آنان سپرد. طولی نکشید که ترکها زِمام کارها را در دست گرفتند و قدرتشان بر ایرانیان و اعراب فزونی یافت. معتصم از آن نظر که به ترکها نسبت به خود اعتماد و اطمینان داشت روز به روز میدان را برای آنان بازتر می‌کرد. از این رو در مدت کمی اینان یکه تاز میدان حکومت اسلامی شدند. ترکها همه مسلمان بودند و زبان عربی آموخته بودند و نسبت به اسلام وفادار بودند؛ اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه تمدن اسلامی تا قدرت یافتنشان فاصله زیادی نبود، به معارف و آداب و تمدن اسلامی آشنایی زیادی نداشتند و خُلق و خُوی اسلامی نیافته بودند؛ برخلاف ایرانیان که هم سابقه تمدن داشتند و هم علاقه مندانه معارف و اخلاق و آداب اسلامی را آموخته بودند و خلق و خوی اسلامی داشتند و خود پیشقدم خدمتگزاران اسلامی به شمار می‌رفتند. در مدتی که ایرانیان زمام امور را در دست داشتند، عامه مسلمین راضی بودند؛ اما ترکها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشیانه رفتار کردند که عامه مردم را ناراضی و خشمگین ساختند. سربازان ترک هنگامی که بر اسبهای خود سوار می‌شدند و در خیابانها و کوچه‌های بغداد به جولان می‏پرداختند، ملاحظه نمی‌کردند که انسانی هم در جلو راه آنها هست. از این رو بسیار اتفاق می‌افتاد که زنان و کودکان و پیران سالخورده و افراد عاجز در زیر دست و پای اسبهای آنها لگدمال می‌شدند.