#خاطرات | يادداشت بردارى 📝
زمان شاه به ملاقات يكى از علماى قم كه در زندان بود رفتم، از پشت ميلههاى زندان از ايشان تقاضا كردم مرا نصيحتى بفرمايند. ايشان هر چه فكر كرد چيزى به يادش نيامد، اصرار كردم فرمود:
از همين ناتوانى من الهام بگير و دانستنىهاى خود را يادداشت كن.
📒 از اينجا كه رفتی تعدادى دفتر تهيه كن و به صورت موضوعى مطالب خود را در دفترها يادداشت كن. من نيز چنين كردم.
اين #موعظه در موفقيّت من بسيار مؤثّر بود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | حفظ آثار باستانى
در سفرى كه به رومانى داشتم صحنه عجيبى را ديدم، كليسايى بسيار قديمى كه از آثار باستانى رومانى است داخل طرح تعريض خيابان قرار گرفته بود، به دليل عظمت كليسا ⛪️ تصميم گرفتند كارى كنند كه اين ساختمان آسيب نبيند. لذا مهندسان در قسمتهاى مختلف ساختمان چاههايى حفر كرده و زير ساختمان را به طور كلى تخليه كرده و با قراردادن بلبرينگهاى بزرگ بدون اينكه به ساختمان آسيبى برسد، كلّ ساختمان را چند صد متر به عقبتر برده بودند. و بدين گونه از آثار باستانى خود حفاظت مىكردند.😳
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | دعاى عيد قربان
روز #عيد_قربان يكى از دوستان زنگ زد كه دعاى عيد قربان چيست؟
گفتم: دعاى عيد قربان اين است كه وقتى گوسفند🐑 قربانى مىكنى، كبابىهايش را براى خودت كنار نگذارى!!
گفت: دعاى عيد قربان را مىخواستم.
گفتم: همين است.😁
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | كارت عروسى نمونه 🎊
💌 در محل كارم نشسته بودم كه كارت دعوت عروسى بدستم رسيد كه روى آن نوشته شده بود:
آقاى..... با دوشيزه فلانى ازدواج كردند. بنا بود براى مراسم جشن، تالارى كرايه كنيم و جشن باشكوهى براه انداخته و شما با حضورتان مجلس ما را روشن فرمائيد؛ امّا توافق كرديم پول تشريفات را به يك دختر و پسر فقير هديه كنيم تا آنها هم به سادگى وارد زندگى شوند. كارت را جهت اطلاع فرستاديم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | منيّت در انتخاب
به نمايندهاى خيلى علاقه داشتم و در نوبت اوّل به او رأى دادم؛ امّا ديگر به او رأى نمىدهم، چون پس از اينكه در نوبت دوّم رأى نياورد، با كمال بىحيايى گفت: انتخابات آزاد نبود! 😳
يعنى حاضر شد براى آبروى خودش، ميليونها رأى را بىاعتبار كند!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | همّت بلند
تلويزيون تماشا مىكردم كه خبرنگار از جوان بسيجى پرسيد آرزوى شما چيست؟
گفت: آرزويم اين است كه پرچم اسلام در دنيا به اهتزاز در آيد.
كفش و لباس او ممكن بود هزار تومان هم نيارزد، ولى همّتش چقدر بلند بود.
كسانى هم هستند ميليونها سرمايه دارند، امّا همّتشان كم است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | احترام به بچهها
در ايام محرم منبر رفته بودم كه گروهى از شخصيّتهاى مملكتى وارد مجلس شدند. يك نفر آمد و چند نفر بچهها را از جلو مجلس بلند كرد تا آنها بنشينند.
به محض اينكه اين صحنه را ديدم گفتم: كسى حق ندارد بچهها را بلند كند مگر اينكه خودشان به خاطر احترام بلند شوند!
متأسّفانه در مجالس ما به بچهها زياد بىاعتنايى مىشود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مَحَك زدن خود
مرحوم شهيد بهشتى يك روز به من گفت: آيا دربارۀ ريشه و انگيزه و نيّت سخنرانىهايت فكر كردهاى و خود را محك زدهاى؟
گفتم: چطور؟
فرمود: كجا كلاس دارى؟
گفتم: كاشان.
فرمود: در مسير قم تا كاشان دربارۀ انگيزه و نيّت خود فكر كنيد، خيلى مىتواند كارگشا باشد كه آيا اين سخنرانى جهت توقّعات مردم است يا موقعيّت زمان، يا احتياج مردم يا تحت تأثير جوّ اجتماعى و يا...؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | غروب آفتاب، مطالعه ممنوع 😵💫
حديثى را نزد دكترى چشم پزشك خواندم كه غروب آفتاب، مطالعه نكنيد كه براى چشم ضرر دارد.🧐
ايشان گفت: اتّفاقاً از نظر طبّ نيز اين مطلب ثابت شده است كه در سيستم بينايى چشم دو نوع سلّول داريم، سلّولهاى مخروطى و سلّولهاى استوانهاى كه روز و شب شيفت عوض مىكنند. سلّولهايى كه غروب آفتاب مىآيند سلّولهاى سُست و تنبل هستند، لذا مطالعه در آن زمان به بينايى چشم ضرر مىزند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | هر چه خدا گفته عمل كردم
در سفرى به همدان، خدمت عالم بزرگوار آقاى حاج ملاعلى همدانى قدس سره رسيدم و از ايشان #داستان عجيب و جالبى شنيدم كه فرمود: روزى وارد صحن #امام_حسين عليه السلام شدم ديدم گوشهاى شلوغ است، جلو رفتم و سؤال كردم چه خبر است؟ بچهاى را نشان دادند و گفتند: از بالاى منارۀ صحن به پائين پرت شده است، پدر اين طفل كه حمّال است در وسط زمين و آسمان متوجّه شده و خطاب به بچّه كرده كه بايست، همانجا مانده و آنگاه او را سالم پائين آوردهاند!
با تعجّب از پيرمرد حمّال سؤال كردم چه چيز باعث شده شما به اين مقام برسى؟
گفت: اين كار مهمى نيست، من از اوّل بلوغ سعى كردهام هر چه خدا فرموده عمل كنم، امروز من هم يك چيز از او خواستم، خداوند عزيز و قادر قبول كردند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | خواندن حديث با خوردن كاهو و شيره
در زمان طاغوت، برادرم در پادگانى خارج از شهر در حال خدمت سربازى بود. روزى به ديدن او رفتم و به وى پيشنهاد كردم كه داخل پادگان شده، براى سربازها حديث بخوانم.
گفت: اجازه نمىدهند.
گفتم: سربازان همشهرى و كاشانى را جمع كن تا به عنوان ديدار با آنان، #حديث بخوانم.
گفت: اگر مسئولان و مأموران بفهمند، آنها را اذيّت خواهند كرد. شما به اين كه من يا آنها را آزار دهند، راضى نشويد.
اما من بر اين كار كه وظيفۀ تبليغى خود مىدانستم، اصرار مىكردم.
بالاخره طرحى به فكرم رسيد، به شهر برگشتم و مقدار زيادى كاهو و شيره و سكنجبين آماده كردم و دوباره به پادگان برگشتم و گفتم: شما جمع شويد به عنوان خوردن كاهو، من هم حديث مىخوانم.
برادرم گفت: باز اگر بفهمند كه شما حديث مىخوانيد، مشكل ايجاد خواهند كرد.
گفتم: گروه، گروه با فاصلۀ چند مترى، پشت به يكديگر بنشينيد. خلاصه در آن محيط ترس و خفقان با اين نقشه و طرح، توانستم چند آيۀ #قرآن و حديث براى آنان بخوانم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | گول ظاهر را نخوريم
در سفرى كه براى مأموريّت به يكى از كشورهاى اروپايى رفته بودم، در فرودگاه، يك ايرانى كه با ديدن آنجا خود را باخته بود گفت: آقاى قرائتى ديدى چقدر اين كشور تميز و مرتّب است؟!
گفتم: اتفاقاً اين چنين نيست كه به ظاهر مىبينى! تعجب كرد، گفتم: تعجبى ندارد، در اين كشور نزديك به ٤٥ ميليون سگ نزديك به جمعيّت كل كشورشان، در خانه و محله و اتاق زندگى آنان وجود دارد، حال شما ادرار و مدفوع سگ را با زبالههاى خيابانهاى ايران، به آزمايشگاه بدهيد.
ببينيد كدام يك براى زندگى و سلامتى انسان خطرناكتر است!
آن شخص جوابى نداشت كه به من بدهد و ساكت و آرام شد. 🤐
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────