#خاطرات | نماز اوّل وقت
سال ٥٨ در خدمت #شهيد_بهشتى بوديم، عدّهاى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و ايشان گرم صحبت بودند. تا صداى #اذان بلند شد، شهيد بهشتى از حضّار معذرتخواهى كرد و گوشهاى سجّادهاش را انداخت و مشغول نماز شد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شكنجه به خاطر نماز
يكى از آزادهها مىگفت: روزى پس از #اذان ظهر افسر اردوگاه همه را به محوطهى باز اردوگاه فراخواند و تا نزديك غروب همه را نگهداشت.
چون وقت #نماز مىگذشت يكى از برادرها گفت: اللّه اكبر. او را بردند و كتك زدند.
برادرى ديگر گفت: اللّه اكبر. او را هم زدند، همين طور تعدادى از برادرها به خاطر نماز شكنجه شدند.
بالاخره دوستان تصميم گرفتند به صورت نشسته و آهسته و به طورى كه افسران عراقى متوجّه نشوند، نماز ظهر و عصر را بخوانند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شيوۀ جذب
از يكى از مجتهدين نجف كه هزاران طلبه نزد او درس خواندهاند پرسيدم: شما چگونه مجتهد شديد؟ گفت: در محلۀ ما آقايى بود كه شبها براى دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم روزها كار مىكردم و شبها نزد ايشان مىرفتم. اين عالم بزرگوار ابتدا براى ما يك #قصه مىگفت و سپس درس را شروع مىكرد. اينگونه ما عاشق #حوزه و دروس دينى شديم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | سرمايهدار طمعكار
يكى از ثروتمندان براى عالمى پولى آورده بود تا در راه فقرا خرج كند، ولى هنگام خداحافظى گفت:
قطعه زمينى دارم در فلان جا كه سندش مشكلى پيدا كرده و اگر شما...
عالم گفت: شما ده ميليون دادى تا صد ميليون بگيرى، پولت را بگير و برو.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مرگ در كنار اسكناس 💶
مناسبتى بود و چند روز تعطيلى. يكى از سرمايهداران تهران به دور از چشم دوستان و بدون اطلاع خانواده، به حجرهاش آمده بود تا سرمايهاش را حساب كند. پس از آن كه در قسمت عقبى حجره اسناد را بررسى كرد، خواست بيرون بيايد كه ديد كليد🔑 را داخل حجره جا گذاشته و در را به روى خود بسته است. هر چه فرياد زد چون بازار تعطيل بود، صدايش به جايى نرسيد، آنقدر فرياد زد كه از حال رفت. چون كسى از محل او خبر نداشت پس از چند روز او را در حالى پيدا كردند در كنار ميليونها 💰 تومان پول، جان سپرده بود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شبى هزار ركعت نماز
يكى از فضائل #اميرالمؤمنين عليه السلام اين است كه شبى هزار ركعت نماز مىخواند. افراد زيادى مىگويند: مگر مىشود در يك شب هزار ركعت نماز خواند؟!
#علامّه_امينى قدس سره صاحب كتاب شريف «الغدير»، ماه رمضانى به مشهد مشرّف شد و هر شب هزار ركعت نماز در حرم مطهر خواند تا امكان اين امر را اثبات كند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | جوانى امام
به مرحوم آيتاللّه العظمى #بهاءالدينى گفتم كه ما هر چه شنيدهايم از ميانسالى امام شنيدهايم، شما كه در جوانى با امام دوست بودهايد آيا خاطرهاى از جوانى امام به ياد داريد؟
ايشان فرمود: خاطرات بسيارى به ياد دارم از جمله اين كه در زمان رضا شاه، در مدرسه فيضيه نشسته بوديم كه يكى از مأموران شاه وارد مدرسه شد و شروع كرد به فحّاشى و قُلدرى.
من شاهد بودم حضرت امام كه بيست و چند سال بيشتر نداشت، جلو آمد و چنان سيلى بر صورت او نواخت كه برق از گوشش پريد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | عشق به استاد
#شهيد_مطهرى قدس سره مىفرمود: من دوست دارم هواى شيراز را تنفّس كنم.
گفتند: چرا؟
فرمود: چون ملاصدرا در اين شهر نفس كشيده است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | پول شهرت
#شيخ_انصارى قدس سره در زمان گمنامى كه به سلمانى مىرفت و يك قِران مىداد، بعد هم كه مشهور شد به همان سلمانى مىرفت و يك قِران مىداد.
آرايشگر گفت: زمانى كه ناشناخته بوديد يك قِران مىداديد، حالا هم يك قران؟
شيخ گفت: نامم مشهور شده، مساحت سرم كه زياد نشده است! 😊
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | خَشيت الهى
به ملاقات يكى از مجروحان جنگى رفتم كه تركشى به دستش اصابت كرده بود و مىخواستند دستش را قطع كنند.
از من پرسيد: وقتى دست راستم قطع شد، باز به خاطر گناهانى كه با دست چپم انجام دادهام كيفر خواهم شد و دست چپم عليه من در قيامت شهادت خواهد داد و يا اينكه خداوند مرا خواهد بخشيد؟
با خود گفتم: به راستى خداوند چه اوليائى دارد!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | خدمت در پشت جبهه 📻
در دوران هشت سال #دفاع_مقدّس روزى به منزل مرحوم كوثرى، از منبرىهاى قديمى و مرثيهخوان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام ، رفتم تا از پدرش عيادت كنم.
پيرمرد به صورت مشتى استخوان در گوشهاى افتاده بود، ولى مىگفت:
من فكر كردم كه بايد كارى براى انقلاب بكنم و سهمى در جنگ داشته باشم. لذا شبها كه خوابم نمىبرد، شبى چند ساعت راديو عراق را خوب گوش مىدهم و وقتى مصاحبۀ اسراى ايرانى را پخش مىكنند، مشخّصات آنها را يادداشت مىكنم و روز بعد به خانوادهشان در هر شهرى كه باشند تلفن 📞 مىكنم و آنها را از نگرانى درمىآورم.
مدتهاست كه چنين كارى را انجام مىدهم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | خروج مغزها 🧠
يكى از دانشمندان ايرانى از رفتار بعضى مسئولين رنجيده بود و تصميم گرفت به خارج از كشور برود. اموالش را به طلا تبديل كرد و عازم سفر شد.
در فرودگاه از رفتن او ممانعت كرده و گفتند: طلا مثل ارز است و خروج ارز از كشور ممنوع است.
او اشاره به مغزش كرد و گفت: آقا واللّه اين ارز است!
البته پس از مدتى وسايل برگشت او به كشور فراهم شد و مشغول فعاليّت گرديد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | علاقه به #امام_حسين عليه السلام
خانمى با #حجاب نامناسب وارد ماشين شد و شروع كرد به خواندن زيارت عاشورا.
راننده ديد با آن قيافه زيارت عاشورا مىخواند، پرسيد: زيارت عاشورا مىخوانيد؟
خانم گفت: بله.
راننده گفت: آيا امام حسين عليه السلام اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟
خانم يكّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانيد.
به منزل رفت و لباس مناسبى پوشيد و از راننده تشكّر كرد.
راستى علاقۀ به امام حسين عليه السلام چه مىكند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | عشق به خمينى
در مراسم حج ديدم يك سودانى، پيرمردى ايرانى را كه خسته و ناتوان شده بود به دوش گرفته تا به مقصد برساند.
به او گفتم: به چه انگيزهاى يك ايرانى را به دوش گرفتهاى؟
گفت: به خاطر #عشق_به_خمينى.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شجاعت رهبر
پس از قيام پانزده خرداد، شاه به اسداللّه عَلَم وزير دربار گفت: اين خمينى كيست كه آشوب به راه انداخته؟
علم گفت: يادتان هست وقتى شما به منزل آيتاللّه العظمى بروجردى در قم وارد شديد همۀ علما بلند شدند، امّا يك سيدى بلند نشد؟
شاه گفت: بله.
عَلَم گفت: اين همان است!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | سوز دينى
در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم كه مىگفت: وقتى مىخواهم به مسافرت بروم، مقدارى سوهان و شيرينى مىخرم و همين كه وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف مىكنم.
در بين راه يا موسيقى روشن نمىكند و يا اگر روشن كرد با تذكّر من خاموش مىكند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تعطيلى درس
آيت اللّه #حسنزاده_آملى مىفرمود: روزى برف ❄️ زياد باريده بود، ترديد داشتم كه درس هست و يا تعطيل است.
بالاخره به مدرسه رفتم ديدم استاد زودتر از ما آمده است.
گفتم: چطور شما در اين برف تشريف آوردهايد؟
فرمود: مگر بقّالها در روز برفى كار خود را تعطيل مىكنند كه ما تعطيل كنيم؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مدير نمونه
يكى از مديران كل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود كه صداى #اذان بلند شد.
گفت: آقايان اگر رسول اللّه الآن زنده بود چه مىكرد؟
#نماز مىخواند يا سخنرانى مىكرد؟ لذا سخنرانى را قطع كرد و شروع كرد به اذان گفتن و پس از اقامۀ نماز، سخنرانى را ادامه داد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | اثر نماز
آيت اللّه #مصباح_يزدى مىفرمود: در فرانسه از پروفسور مسلمانى پرسيدم: شما چطور مسلمان شديد؟ گفت: در يكى از جادههاى الجزاير در حال سفر بودم، كنار جاده مردى را ديدم كه خم و راست مىشود، ماشين را نگه داشتم و از او پرسيدم چه مىكنى؟
گفت: من مسلمانم و اين مراسم دينى من است.
گفتم: آخر در بيابان آن هم تنها!
گفت: خدا همه جا هست.
همين ماجرا جرقّهاى شد تا من در باره اسلام تحقيق كنم و خداوند لطف كرد و مسلمان شدم.
#تلنگر
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | بهشتى، نمونۀ #نظم
در زمان طاغوت قرار ملاقاتى داشتم با #شهيد_بهشتى.
براى اينكه بيشتر با ايشان صحبت كنم، ده دقيقه زودتر رفتم.
وقتى در زدم ايشان در را باز كرد و گفت: قرار ما با شما ساعت ٤ بود، الآن ده دقيقه به چهار است، شما تشريف داشته باشيد من دهدقيقه ديگر مىآيم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | سرباز واقعى
حضرت آيتاللّه مرواريد قدس سره نقل مىكردند كه در خدمت حاج #شيخ_عباس_قمى قدس سره در باغى در حوالى مشهد مهمان بوديم.
حاج شيخ عباس بعد از سلام و احوالپرسى شروع به نوشتن كرد. گفتند: آقا امروز روز تفريح است.
فرمود: فكر مىكنيد من از سهم امام بخورم و كار نكنم!
صاحب باغ گفت: آقا غذاها و ميوهها سهم امام نيست، مال شخصى من است، شما استراحت كنيد.
فرمود: يعنى مىگوييد يك روز هم كه از سهم #امام_زمان عليه السلام استفاده نمىكنم، براى مولايم كار نكنم؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | احسان در بىنامى
فرد خيّرى در يكى از شهرهاى ايران بناهاى خيريّۀ زيادى ساخته بود و بر سر در هر بيمارستان و مدرسهاى كه مىساخت نام خودش را با كاشيكارى مىنوشت.
يك روز جوانى به او رسيد و گفت: من به خاطر فقر نمىتوانم #ازدواج كنم و به گناه مىافتم، اگر شما مقدار كمى پول به من بدهيد ازدواج مىكنم. او هم در كنار خيابان چند هزار تومان به او مىدهد.
پس از مدّتى مرد خيّر از دنيا رفت. شخصى او را در خواب ديد و پرسيد: در آن عالم چه خبر است؟
گفت: همۀ نامها پاك شد، ولى آن چند هزار تومان بىنام به كارم آمد.
#اخلاص
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مردانگى آزادهها
اوّلين سالى كه اسراى ايرانى آزاد شدند، گروهى از اين عزيزان را به حج آوردند. صحبت راهپيمايى برائت از مشركين بود و خطراتى كه پيشبينى مىشد.
آزادهها گفتند: ما را در خط اوّل قرار دهيد، چون ده سال در زندانهاى عراق كتك خوردهايم و با كتك آشنا هستيم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | دوست دارم عادل باشم
يكى از دوستان روحانى مىگفت: از حضرت آيتاللّه العظمى گلپايگانى پرسيدم: آيا شما خودتان را عادل مىدانيد؟
ايشان فرمودند: دوست دارم عادل باشم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مرجع هوشيار
حضرت آيتاللّه العظمى گلپايگانى قدس سره جهت رسيدگى به يتيمان مبلغى كمك مىكرد.
شخصى سالها مراجعه مىكرد و مىگفت: آقا در همسايگى ما چند صغيرِ يتيم هستند به آنها كمك بفرمائيد.
از آقا كمكى مىگرفت و مىرفت.
او فكر مىكرد آقا چون به سن پيرى رسيده فراموش مىكند كه چند ماه قبل هم مراجعه كرده است.
تا اينكه روزى آقا به او فرمود: اين چه صغيرهايى هستند كه كبير نمىشوند!!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────