#خاطرات | تمام كردن واجبات
در يكى از كوچههاى كاشان دو تا خانم به هم رسيدند، يكى از آنها به ديگرى گفت: من تمام واجبات دخترم را درست كردهام.
عالمى از آنجا مىگذشت پيش خود گفت: من كه اين همه درس دين خواندهام نتواستهام تاكنون واجباتم را درست كنم، اين خانم چگونه موفّق شده است؟
در اين هنگام شنيد آن زن به ديگرى مىگويد: براش لحاف دوختهام، سرويس چينى خريدهام و.... مرد عالم گفت: حالا فهميدم منظور از واجبات چيست؟ 😁
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | فقر عيب نيست
علامه مجلسى عليها السلام دخترى داشت به نام آمنه و شاگرد خوش استعداد فقيرى داشت به نام #ملا_صالح_مازندرانى.
ملا صالح بقدرى فقير بود كه در پرتو نور چراغ مستراح مدرسه درس مىخواند.
روزى علامه به دخترش گفت: آيا مايل هستى با طلبۀ فقيرى #ازدواج كنى؟
دختر كه خود دانشمندى فرزانه بود گفت: فقر عيب نيست.
سرانجام ازدواج صورت گرفت. ملاصالح مىگويد:
گاهى در مسائل فقهى در مىماندم، از همسرم آمنه كمك مىگرفتم و او حل مىكرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | نبايد دروغ بنويسيم
مادرِ يكى از مسئولين فوت كرده بود. دفتر يكى از #علما تسليت نامهاى تنظيم كرده و نوشتند: بسيار متأسّفيم.
وقتى جهت امضا خدمت آقا بردند فرمود: كلمۀ بسيار را حذف كنيد، #دروغ است.
بعد فرمود: كلمۀ متأسّفم را نيز حذف كنيد. همين اندازه طلب مغفرت كنيد كافى است.
❌ ما نبايد دروغ بنويسيم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | كرامت علامه امينى ره
💬 مرحوم #علامه_امينى مىگويد: وارد جلسهاى در شهر بغداد شدم كه دانشمندان بزرگ اهل سنت شركت داشتند.
وقتى وارد شدم هيچ كَس به من اعتنا نكرد و من نزديك در و كنار كفش كن نشستم.
پسرى وارد شد تا به من رسيد گفت: « هذا هو » اين همان است.
نگران شدم نكند توطئهاى باشد.
پرسيدم قصه چيست؟
گفتند: نگران نباشيد!
مادر اين بچه مبتلا به بيمارى حمله و غش بوده، عالمى برايش دعا نوشته و خوب شده است حالا دعا گم شده و مادر دوباره به حال بيمارى برگشته است، پسربچه تا شما را ديد فكر كرد شما همان عالم دعانويس هستيد؛ چون عمّامۀ شما شكل عمّامۀ اوست. حالا ممكن است شما دعايى بنويسيد.
علامه مىفرمايد: من در تفسير و تاريخ و... وارد بودم؛ امّا در عمرم دعا ننوشته بودم.
📝 كاغذ خواستم و آيهاى از قرآن را در آن نوشتم، همين كه دعا را بردند، عبايم را جلوى چشمانم انداختم و از همان مجلس بغداد، به نجف سلامى دادم: « السلام عليك يا اباالحسن يا اميرالمؤمنين » و بعد گفتم: آقا يك حواله دادم آبروى ما را حفظ كن.
لحظاتى بعد پسربچه به وسط سالن پريد و گفت:
مادرم خوب شد! مادرم خوب شد! قصه كه به اينجا رسيد مرا با سلام و احترام در بالاى مجلس نشاندند.
#کرامت
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | سفارش نواب صفوى
يكى از خصائص شهيد بزرگوار سيد مجتبى #نواب_صفوى اين بود كه به هنگام نماز هر كجا بود #اذان مىگفت و به ياران و طرفدارانش هم سفارش كرده بود وقت نماز هركجا بوديد با صداى بلند اذان بگوئيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | جمعه تعطيل نيست!
شخصى وارد شهرى شد، روز شنبه بود و بازارها باز.
گفت: الحمدللّه در اين شهر #يهودى نيست.
فرداى آن روز، يعنى يكشنبه به بازار آمد، ديد بازار باز است.
گفت: الحمدللّه، در اين شهر #مسيحى هم نيست.
روز جمعه شد، ديد مغازهها باز است!
گفت: گويا مردم اينجا هيچ دينى ندارند! 😁
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | راز غيبت استاد
استادم آيتاللّه رضوانى مىفرمود: نزد آيتاللّه فكور درس مىخواندم. چند روزى كه از درس گذشت استاد نيامد.
به خانهاش رفتيم و علّت غيبت ايشان را جويا شديم.
گفت: راستش را بخواهيد ترسيدم درسم را نپسنديد و براى شما قابل استفاده نباشد، لذا دو سه روز غيبت كردم تا اگر علاقمند نيستيد راحت به #درس نيائيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | كمك پدر يا لطف مولى
يكى از طلبههاى ايرانى كه در نجف درس مىخواند، وضع معيشتى سختى پيدا كرده بود.
به حرم #اميرالمؤمنین عليه السلام مشرّف شد و گفت: ياعلى! دستم به دامانت، تو آن امام مهربانى هستى كه به فقرا سر مىزدى، من هم در آتش فقر مىسوزم، آقايى بفرما، لطفى كن تا همين لحظاتى كه در حرم هستم يك نفر صدتومانى به من بدهد!
دقايقى نگذشته بود كه تازه واردى از ايران او را ديد و سلام و عليك كردند.
پرسيد از ايران چه خبر؟
زائر گفت: روز آخرى كه مىآمدم پدرت مرا ديد و صدتومان برايت فرستاده است.
طلبۀ ايرانى صدتومان را گرفت و به كنار ضريح آمد و عرض كرد: ياعلى! اين صدتومان از پدرم مىباشد، منتظر صدتومانِ شما هستم.
وقتى به منزل رسيد متوجّه شد صدتومانى نيست، به سمت حرم دويد ديد حرم بسته است.
فرداى آن روز به كفشدارىها و مغازهها اعلام كرد، ولى خبرى از صد تومان نشد.
ماجرا را براى استادش تعريف كرد استاد گفت: تو به مولايت توهين كردهاى. گرچه صدتومان را پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پيدا كند و به دستت بسپارد.
وضو بگير و براى عذرخواهى به حرم برو.
طلبه به حرم آمد و عذرخواهى كرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پيش به حرم مىآمدم كه مبلغى پول پيدا كردهام، طلبه نشانى پول خود را كه داد، زن پول را به او داد. پس از دريافت پول در حالى كه از مولا تشكّر مىكرد، از حرم خارج شد.😊
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #داستان پیرمرد فقیری که حاضر نشد نیمی از ثروت یک ثروتمند را قبول کند ...
https://eitaa.com/ghararemotalee/137
💭 داستانی از سیره رفتاری #پیامبر_اکرم (صلیالله علیه وآله)
#اسوه_حسنه
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 خاطره شنیدنی حاج آقا #قرائتی از دیدار با #رهبر_انقلاب و سه خنده معروفش 😁
https://eitaa.com/ghararemotalee/66
#خنده
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#خاطرات | انتخاب رشته
پدر داروين پزشك بود و به داروين گفت: دوست دارم تو نيز پزشك شوى.
او هم دنبال پزشكى رفت، ولى شكست خورد و از طرف خانوادهاش مورد سرزنش قرار گرفت.
اين دفعه به پيشنهاد خانوادهاش تصميم گرفت روحانى كليسا شود، بازهم شكست خورد و دوباره سرزنش شد.
بعد از دو مرتبه شكست به سراغ رشته علوم طبيعى رفت و صاحب نظريهاى مشهور شد.
آرى بسيارند كسانى كه در رشتهاى شكست مىخورند، ولى اگر تغيير شغل، حرفه و رشتۀ علمى بدهند موفّق مىشوند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────