#خاطرات | رزمندۀ عارف
جوانى از جبهه در نامهاش نوشته بود:
پدر عزيزم! گفته بودى ٥٠ هزار تومان براى داماد شدن من كنار گذاشتهاى، تو مىدانى كه داماد شدن من به خاطر رضاى خدا بود. اكنون كه به جبهه آمدهام باز به دنبال رضاى خدا هستم، چنانچه #شهيد شدم آن پنجاه هزار تومان را خرج #داماد شدن يك جوان مستضعف كنيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | حمايت از حيوانات نه انسانها
شخصى مىگفت: من گماشتۀ خاندان سلطنتى بودم. يكبار سگ دربار مريض شد. پس از عكسبردارى معلوم شد كه دريچۀ قلبش گشاد شده است.
با هواپيما سگ را براى درمان به آلمان بردند و خانواده سلطنتى همه متأثّر بودند.
در حالى كه در همان موقع خواهر من كليههايش از كار افتاده بود و من التماس مىكردم و كمك مىطلبيدم و چون امكان بردن به خارج نبود، خواهرم مُرد.
#پهلوی_خبیث
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | صرفهجويى در موشك
خدا رحمت كند شهيد قهرمان شيرودى را.
موقع حمله به تانكهاى دشمن خيلى نزديك آنان مىشد، به او گفتند: ممكن است خودت مورد هدف قرار بگيرى! گفت: در محاصرۀ اقتصادى هستيم و موشك كم داريم، پس بايد سعى كنيم موشك را به هدف بزنيم، مىترسم از دور بزنم به هدف نخورد.
#شهید_شیرودی
#صرفه_جویی
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | پنج دقيقهها
⏱📚 دانشمندى كتابى نوشته است به نام «پنج دقيقههاى قبل از غذا». دليلش اين بود كه وقتى مىخواست غذا بخورد، تا آوردن غذا دقايقى طول مىكشيد، او از اين #فرصت استفاده كرده و به #مطالعه پرداخته و نكات جذّاب كتابهاى مفيد را استخراج مىنمود و مجموعهاى تحت عنوان پنج دقيقههاى قبل از غذا منتشر كرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | پاداش ده برابر
يكى از علماى قم مىگفت: در حجره نشسته بودم و پنج ريال بيشتر نداشتم.
شخصى آمد و پول خواست، من همان پنج ريال را به او دادم.
مشغول مطالعه شدم كه ناگهان صداى در آمد و كسى گفت: مىخواهم پنج تومان به شما بدهم. پنج تومان را داد و من هم تشكّر كردم.
ديرى نگذشت كه نفر سوّمى وارد شد و گفت: پنج تومان قرض مىخواهم. من پنج تومان را تقديم او كرده و مشغول مطالعه شدم و چون شام شب نداشتم، خوابم برد. صبح زود راهى حرم حضرت معصومه عليها السلام شدم. بعد از زيارت آقايى آمد و پنجاه تومان به من داد. در راه برگشت شخصى به من رسيد و گفت: پنجاه تومان دارى به من قرض بدهى. ديدم پنج ريالى را به خاطر خدا دادم، ده برابر برگشت. پنح تومان را به خاطر خدا دادم، ده برابر برگشت؛ امّا الآن نيّتم خدا نيست، بلكه پنجاه تومانى را مىدهم تا پانصد تومانى برگردد. چون #قصد_قربت نداشتم، ندادم.
#قرض_الحسنة
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | دعا براى صوت قرآن
شب بيست ويكم ماه رمضان، بعد از مراسم احيا و قرآن سر گرفتن، از جوانى پرسيدم: امشب از خدا چه خواستى؟
گفت: از خدا خواستم صداى خوبى به من بدهد كه بتوانم قرآن را زيبا #تلاوت كنم!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | الهام شهادت
آيت اللّه اشرفى اصفهانى، پيرمرد نودساله و عالم وارستهاى كه عمرى نماز شبش ترك نشده بود مىگفت: مىبينم كه من چهارمين شهيد محراب باشم.
آرى خداوند درهاى غيب را به رويش گشوده بود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | رشوه يا حق التسريع؟
آدميزاد موجود عجيبى است. شخصى در استاندارى به يكى از كارمندان مبلغى پول داد.
كارمند گفت: #رشوه مىدهى؟
گفت: نه. اين حقالتسريع است!! يعنى هم رشوه مىدهد، هم اسمش را عوض مىكند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | رشوه در قالب كمك به محرومان
چند وقت پيش شخصى رفته بود نزدِ يكى از علمايى كه مسئوليّتى هم داشت و گفته بود: خوابى ديدهام كه مبلغى به حساب ١٠٠ امام كه براى كمك به مسكن محرومان است، واريز كنم، مقدارى هم به جنگ كمك كنم. ضمناً يك قطعه زمين دارم در فلان جا مشكلى قانونى پيدا كرده است.
عالم زيرك گفته بود: تمام حساب ١٠٠ و كمك به جبهه براى اين بود كه مىخواهى از اين راه مشكل زمين خود را حل كنى؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شفاى درد چشم
آيت اللّه العظمى بروجردى قدس سره دچار درد چشم شده بودند. #مجلس_روضهخوانى در خانۀ ايشان بر پا بود و دستههاى سينهزنى ياحسين! ياحسين گويان وارد خانه مىشدند.
ايشان مقدارى از خاك پاى يكى از عزاداران را به چشم خود مىمالد و درد چشم ايشان خوب مىشود و تا سن ٩٠ سالگى هيچگاه دچار چشم درد نشده و بدون عينك 👓 خط ريز را مىخواند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | قرآن بخوان
شخصى از يكى از علماى بزرگ پرسيد:
مىخواهم كتابى كه هيچ عيب و ايرادى نداشته باشد بخوانم؟
گفت: #قرآن_بخوان.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | انسان، بندۀ احسان است.
پيرمرد ريش سفيدى مىگفت: در ماشين نشسته بودم كه دختر بدحجابى كنار من نشست.
مردم داخل اتوبوس خنديدند.
ديدم نشستن منِ ريش سفيد در كنار اين دختر بدحجاب مناسب نيست.
خواستم بلند شوم، ديدم صندلى خالى نيست. براى اينكه ثابت كنم او با من نيست، پشتم را به او كردم.
بليط اتوبوس دستم بود، شاگردِ راننده بليط ها را جمع مىكرد، دستم را دراز كردم كه بليط بدهم، گفت: خانم بليط شما را حساب كردند.
ديدم بد شد. كمى كتفم را چرخاندم و گفتم: خانم ببخشيد.
گفت: اختيار داريد، شما پدر ما هستيد و احترام شما بر ما واجب است.
پيش خود گفتم: « الانسان عبيد الاحسان » انسان بندۀ #محبّت و احسان است و با اندكى محبّت مىتوان در دلها نفوذ كرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────