#خاطرات | صرفهجويى در موشك
خدا رحمت كند شهيد قهرمان شيرودى را.
موقع حمله به تانكهاى دشمن خيلى نزديك آنان مىشد، به او گفتند: ممكن است خودت مورد هدف قرار بگيرى! گفت: در محاصرۀ اقتصادى هستيم و موشك كم داريم، پس بايد سعى كنيم موشك را به هدف بزنيم، مىترسم از دور بزنم به هدف نخورد.
#شهید_شیرودی
#صرفه_جویی
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | پنج دقيقهها
⏱📚 دانشمندى كتابى نوشته است به نام «پنج دقيقههاى قبل از غذا». دليلش اين بود كه وقتى مىخواست غذا بخورد، تا آوردن غذا دقايقى طول مىكشيد، او از اين #فرصت استفاده كرده و به #مطالعه پرداخته و نكات جذّاب كتابهاى مفيد را استخراج مىنمود و مجموعهاى تحت عنوان پنج دقيقههاى قبل از غذا منتشر كرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | پاداش ده برابر
يكى از علماى قم مىگفت: در حجره نشسته بودم و پنج ريال بيشتر نداشتم.
شخصى آمد و پول خواست، من همان پنج ريال را به او دادم.
مشغول مطالعه شدم كه ناگهان صداى در آمد و كسى گفت: مىخواهم پنج تومان به شما بدهم. پنج تومان را داد و من هم تشكّر كردم.
ديرى نگذشت كه نفر سوّمى وارد شد و گفت: پنج تومان قرض مىخواهم. من پنج تومان را تقديم او كرده و مشغول مطالعه شدم و چون شام شب نداشتم، خوابم برد. صبح زود راهى حرم حضرت معصومه عليها السلام شدم. بعد از زيارت آقايى آمد و پنجاه تومان به من داد. در راه برگشت شخصى به من رسيد و گفت: پنجاه تومان دارى به من قرض بدهى. ديدم پنج ريالى را به خاطر خدا دادم، ده برابر برگشت. پنح تومان را به خاطر خدا دادم، ده برابر برگشت؛ امّا الآن نيّتم خدا نيست، بلكه پنجاه تومانى را مىدهم تا پانصد تومانى برگردد. چون #قصد_قربت نداشتم، ندادم.
#قرض_الحسنة
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | دعا براى صوت قرآن
شب بيست ويكم ماه رمضان، بعد از مراسم احيا و قرآن سر گرفتن، از جوانى پرسيدم: امشب از خدا چه خواستى؟
گفت: از خدا خواستم صداى خوبى به من بدهد كه بتوانم قرآن را زيبا #تلاوت كنم!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | الهام شهادت
آيت اللّه اشرفى اصفهانى، پيرمرد نودساله و عالم وارستهاى كه عمرى نماز شبش ترك نشده بود مىگفت: مىبينم كه من چهارمين شهيد محراب باشم.
آرى خداوند درهاى غيب را به رويش گشوده بود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | رشوه يا حق التسريع؟
آدميزاد موجود عجيبى است. شخصى در استاندارى به يكى از كارمندان مبلغى پول داد.
كارمند گفت: #رشوه مىدهى؟
گفت: نه. اين حقالتسريع است!! يعنى هم رشوه مىدهد، هم اسمش را عوض مىكند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | رشوه در قالب كمك به محرومان
چند وقت پيش شخصى رفته بود نزدِ يكى از علمايى كه مسئوليّتى هم داشت و گفته بود: خوابى ديدهام كه مبلغى به حساب ١٠٠ امام كه براى كمك به مسكن محرومان است، واريز كنم، مقدارى هم به جنگ كمك كنم. ضمناً يك قطعه زمين دارم در فلان جا مشكلى قانونى پيدا كرده است.
عالم زيرك گفته بود: تمام حساب ١٠٠ و كمك به جبهه براى اين بود كه مىخواهى از اين راه مشكل زمين خود را حل كنى؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شفاى درد چشم
آيت اللّه العظمى بروجردى قدس سره دچار درد چشم شده بودند. #مجلس_روضهخوانى در خانۀ ايشان بر پا بود و دستههاى سينهزنى ياحسين! ياحسين گويان وارد خانه مىشدند.
ايشان مقدارى از خاك پاى يكى از عزاداران را به چشم خود مىمالد و درد چشم ايشان خوب مىشود و تا سن ٩٠ سالگى هيچگاه دچار چشم درد نشده و بدون عينك 👓 خط ريز را مىخواند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | قرآن بخوان
شخصى از يكى از علماى بزرگ پرسيد:
مىخواهم كتابى كه هيچ عيب و ايرادى نداشته باشد بخوانم؟
گفت: #قرآن_بخوان.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | انسان، بندۀ احسان است.
پيرمرد ريش سفيدى مىگفت: در ماشين نشسته بودم كه دختر بدحجابى كنار من نشست.
مردم داخل اتوبوس خنديدند.
ديدم نشستن منِ ريش سفيد در كنار اين دختر بدحجاب مناسب نيست.
خواستم بلند شوم، ديدم صندلى خالى نيست. براى اينكه ثابت كنم او با من نيست، پشتم را به او كردم.
بليط اتوبوس دستم بود، شاگردِ راننده بليط ها را جمع مىكرد، دستم را دراز كردم كه بليط بدهم، گفت: خانم بليط شما را حساب كردند.
ديدم بد شد. كمى كتفم را چرخاندم و گفتم: خانم ببخشيد.
گفت: اختيار داريد، شما پدر ما هستيد و احترام شما بر ما واجب است.
پيش خود گفتم: « الانسان عبيد الاحسان » انسان بندۀ #محبّت و احسان است و با اندكى محبّت مىتوان در دلها نفوذ كرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | حمايت از حيوان
يكى از علماى بزرگ [میرزا جواد آقا تهرانی ره] كنار باغچه نشسته بود و مطالعه مىكرد.
بعد از ساعتى به طبقه دوّم منزل رفت، آنجا ديد مورچهاى 🐜 روى قباى اوست. دامن قبا را نگه داشته پائين آمد و مورچه را كنار باغچه رها كرد و گفت: ترسيدم اگر در طبقۀ بالا رهايش كنم، لانهاش را گم كند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | با ابوالفضل قهر نكن
شيخ عبدالرحيم شوشترى يكى از شاگردان #شيخ_انصارى قدس سره در نجف مشكل مسكن داشت.
براى حل اين مشكل گاهى مىآمد حرم حضرت على عليه السلام و گاهى حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام.
روزى در حرم #حضرت_ابوالفضل عليه السلام ، عربى بيابانى را ديد كه بچۀ فلجش را آورد كنار ضريح و گفت: يا ابوالفضل بچهام را خوب كن، بچه شفا پيدا كرد و خوب شد و رفت.
عالم شوشترى گفت: يا ابوالفضل پس ما چه؟ اين عرب دير آمد و زود رفت، من كه ديگر به حرمت نمىآيم.
اين حرف را زد و در حالى كه هيچ كَس از حاجت او اطلاعى نداشت، راهى نجف شد.
وقتى وارد جلسۀ درس شيخ انصارى شد، شيخ دو كيسه پول به او داد و گفت: اين پول را بگير و براى خود خانهاى بخر؛ امّا با ابوالفضل قهر نكن!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────