#داستان_راستان ۲۳
گوش به دعای مادر
در آن شب، همه اش به كلمات مادرش- كه در گوشه ای از اتاق رو به طرف قبله كرده بود- گوش می داد. ركوع و سجود و قیام و قعود مادر را در آن شب، كه #شب_جمعه بود، تحت نظر داشت. با اینكه هنوز كودك بود، مراقب بود ببیند مادرش كه اینهمه درباره ی مردان و زنان مسلمان دعای خیر می كند و یك یك را نام می برد و از خدای بزرگ برای هر یك از آنها سعادت و رحمت و خیر و بركت می خواهد، برای شخص خود از خداوند چه چیزی مسألت می كند؟ .
امام حسن (علیه السلام) آن شب را تا صبح نخوابیده و مراقب كار مادرش صدّیقه ی مرضیه علیهاالسلام بود و همه اش منتظر بود كه ببیند مادرش درباره ی خود چگونه دعا می كند و از خداوند برای خود چه خیر و سعادتی می خواهد؟ .
شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره ی دیگران گذشت و امام حسن علیهالسلام حتی یك كلمه نشنید كه مادرش برای خود دعا كند.
صبح به مادر گفت: «مادرجان! چرا من هرچه گوش كردم تو درباره ی دیگران دعای خیر كردی و درباره ی خودت یك كلمه دعا نكردی؟ »
مادر مهربان جواب داد: «پسرك عزیزم! اول #همسایه، بعد خانه ی خود. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 [1] . «یا بنیّ الجار ثم الدار» : بحارالانوار ، ج /10ص 25.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۲۸
تازه مسلمان
دو همسایه كه یكی مسلمان و دیگری نصرانی بود گاهی با هم راجع به اسلام سخن می گفتند. مسلمان كه مرد عابد و متدینی بود آنقدر از اسلام توصیف و تعریف كرد كه #همسایه ی نصرانی اش به اسلام متمایل شد و قبول اسلام كرد.
🌃 شب فرا رسید.
🌙 هنگام سحر بود كه نصرانی تازه مسلمان دید درِ خانه اش را می كوبند. متحیر و نگران پرسید:
«كیستی؟ » .
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم، و خودش را معرفی كرد. همان همسایه ی مسلمانش بود كه به دست او به اسلام تشرف حاصل كرده بود.
- در این وقتِ شب چكار داری؟ .
- زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش كه برویم مسجد برای نماز.🕌
تازه مسلمان برای اولین بار در عمر خویش وضو گرفت و به دنبال رفیق مسلمانش روانه ی مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود. موقع نافله ی شب بود.
آنقدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند كه هوا كاملا روشن شد.
🚶 تازه مسلمان حركت كرد كه برود به منزلش، رفیقش گفت: «كجا می روی؟ » .
- می خواهم برگردم به خانه ام. فریضه ی صبح را كه خواندیم، دیگر كاری نداریم.
- مدت كمی صبر كن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع 🌅 كند.
- بسیار خوب.
تازه مسلمان نشست و آنقدر ذكر خدا كرد تا خورشید دمید. برخاست كه برود، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت: «فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید، و من توصیه می كنم كه امروز نیت روزه كن، نمی دانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد! » .
كم كم نزدیك ظهر شد. گفت: «صبر كن، چیزی به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان. » نماز ظهر خوانده شد. به او گفت: «صبر كن، طولی نمی كشد كه وقت فضیلت نماز عصر می رسد، آن را هم در وقت فضیلتش بخوانیم. » بعد از خواندن نماز عصر گفت: «چیزی از روز نمانده. » او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید.
تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حركت كرد كه برود افطار كند. رفیق مسلمانش گفت:
«یك نماز بیشتر باقی نمانده و آن نماز عشاء است. صبر كن تا حدود یك ساعت از شب گذشته. » وقت نماز عشاء (وقت فضیلت) رسید و نماز عشاء هم خوانده شد.
تازه مسلمان حركت كرد و رفت.
شب دوم هنگام سحر بود كه باز صدای در را شنید كه می كوبند، پرسید:
«كیست؟ » .
- من فلان شخص همسایه ات هستم، زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش كه به اتفاق هم به مسجد برویم.
- من همان دیشب كه از مسجد برگشتم، از این دین استعفا كردم. برو یك آدم بیكارتری از من پیدا كن كه كاری نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدمی فقیر و عیالمندم، باید دنبال كار و كسب روزی بروم.
امام صادق علیهالسلام بعد از اینكه این حكایت را برای اصحاب و یاران خود نقل كرد، فرمود: «به این ترتیب آن مرد عابد سختگیر، بیچاره ای را كه وارد اسلام كرده بود خودش از اسلام بیرون كرد؛ بنابراین شما همیشه متوجه این حقیقت باشید كه بر مردم تنگ نگیرید، اندازه و طاقت و توانایی مردم را در نظر بگیرید. تا می توانید كاری كنید كه مردم متمایل به دین شوند و فراری نشوند. آیا نمی دانید كه روش سیاست اموی بر سختگیری و عُنف و شدت است ولی راه و روش ما بر نرمی و #مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست؟ » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 [1] . وسائل ، جلد 2، صفحه ی 494، باب «استحباب الرفق علی المؤمنین» ، حدیث 3 و حدیث 9.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۳۰
شكایت همسایه
شخصی آمد حضور رسول اكرم و از همسایه اش شكایت كرد كه مرا اذیت می كند و از من سلب آسایش كرده.
رسول اكرم فرمود: «تحمّل كن و سر و صدا علیه #همسایه ات راه نینداز؛ بلكه روش خود را تغییر دهد. » .
بعد از چندی دومرتبه آمد و شكایت كرد. این دفعه نیز رسول اكرم فرمود:
«تحمل كن. » .
برای سومین بار آمد و گفت: «یا رسول اللّه این همسایه ی من دست از روش خویش برنمی دارد و همان طور موجبات ناراحتی من و خانواده ام را فراهم می سازد. »
این دفعه رسول اكرم به او فرمود: «روز جمعه كه رسید، برو اسباب و اثاث خودت را بیرون بیاور و سر راه مردم كه می آیند و می روند و می بینند بگذار، مردم از تو خواهند پرسید كه چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه ی بد، و شكایت او را به همه ی مردم بگو. »
شاكی همین كار را كرد.
همسایه ی موذی كه خیال می كرد پیغمبر برای همیشه دستور تحمّل و بردباری می دهد، نمی دانست آنجا كه پای دفع ظلم و دفاع از حقوق به میان بیاید اسلام حیثیت و احترامی برای متجاوز قائل نیست. لهذا همینكه از موضوع اطلاع یافت به التماس افتاد و خواهش كرد كه آن مرد اثاث خود را برگرداند به منزل و در همان وقت متعهد شد كه دیگر به هیچ نحو موجبات آزار همسایه ی خود را فراهم نسازد [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی ، جلد 2، باب «حق الجوار» ، صفحه ی 668.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | كمك به همسايه
#سيد_بحرالعلوم قدس سره يكى از مراجع نجف، شبى خادم خود را به منزل آيت اللّه سيد جواد عاملى فرستاد كه زود تشريف بياوريد. بلافاصله آيت اللّه خودش را به خانه سيد رساند.
سيّد فرمود: هيچ مىدانيد كه #همسايه شما هفت روز است چيزى ندارد بخورد و از كاسب محل نسيه مىگيرد. امشب بقّال به او خرماى نسيه نداده و او با دست خالى و روى شرمسار به خانه برگشته است؟
آية اللّه گفت: خبر نداشتم!
سيد فرمود: اگر خبر داشتى و بىاعتنا بودى كه مىگفتم كافر شدهاى، من ناراحتم كه چرا خبر نداشتى.
بعد فرمود: اين غذا را خادم من مىآورد تا پشت درب منزل آن فقير، آنگاه شما غذا را به خانۀ او ببر و بگو مىخواهيم امشب با هم شام بخوريم.
مرد فقير پس از دريافت غذا گفت: احدى از ماجراى من خبر نداشت شما چطور خبردار شديد كه ما چيزى براى خوردن نداريم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان | ۸۶
❒ عتاب استاد
╔═ೋ✿࿐
سید جواد عاملی، فقیه معروف، صاحب کتاب مفتاح الکرامة، شب مشغول صرف شام بود که صدای در را شنید. وقتی که فهمید پیشخدمت استادش سید مهدی بحرالعلوم دم در است با عجله به طرف در دوید.
پیشخدمت گفت: «حضرت استاد شما را الآن احضار کرده است؛ شام جلو ایشان حاضر است؛ اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید.».
جای معطلی نبود.
سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند، با شتاب تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت.
تا چشم استاد به سید جواد افتاد، با خشم 😡 و تغیّر بی سابقهای گفت:«سید جواد! از خدا نمیترسی، از خدا شرم نمیکنی؟!».
😳 سید جواد غرق حیرت شد، که چه شده و چه حادثهای رخ داده؟! تاکنون سابقه نداشته اینچنین مورد عتاب قرار بگیرد. هرچه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد. ناچار پرسید:
«ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است؟».
«هفت شبانه روز است فلان شخص همسایهات و عائلهاش گندم و برنج 🍚 گیرشان نیامده. در این مدت از بقال سر کوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن به سر بردهاند.
امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد، قبل از آنکه اظهار کند، بقال گفته نسیه شما زیاد شده است.
او هم بعد از شنیدن این جمله خجالت کشیده تقاضای نسیه کند، دست خالی به خانه برگشته است و امشب خودش و عائلهاش بیشام ماندهاند.».
به خدا قسم من از این جریان بیخبر بودم، اگر میدانستم به احوالش رسیدگی میکردم.».
همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال همسایهات بیخبر ماندهای؟
چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذرانند و تو نفهمی؟
اگر باخبر بودی و اقدام نمیکردی که تو اصلا مسلمان نبودی، یهودی بودی.».
میفرمایید چه کنم؟
پیشخدمت من این مجمعه 🥘🥗🍛🍲 غذا را برمیدارد، همراه هم تا دم در منزل آن مرد بروید، دم در پیشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش کن که امشب با هم شام صرف کنید.
این پول را هم بگیر و زیر فرش یا بوریای خانهاش بگذار، و از اینکه درباره او که #همسایه تو است کوتاهی کردهای معذرت بخواه. سینی را همان جا بگذار و برگرد. من اینجا نشستهام و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مؤمن را برای من بیاوری.
پیشخدمت سینی بزرگ غذا را که انواع غذاهای مطبوع در آن بود برداشت و همراه سید جواد روانه شد. دم در پیشخدمت برگشت و سید جواد پس از کسب اجازه وارد شد.
صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهیِ سیدجواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمهای خورد و غذا را مطبوع☺️🤤 یافت. حس کرد که این غذا دست پخت خانه سیدجواد، که عرب بود، نیست، فوراً از غذا دست کشید و گفت:
«این غذا دست پخت عرب نیست؛ بنابراین از خانه شما نیامده. تا نگویی این غذا از کجاست من دست دراز نخواهم کرد.».
آن مرد خوب حدس زده بود.
غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود. آنها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا غذای عرب نبود.
سیدجواد هرچه اصرار کرد که تو غذا بخور، چه کار داری که این غذا در خانه کی ترتیب داده شده، آن مرد قبول نکرد و گفت: «تا نگویی دست دراز نخواهم کرد.»
سید جواد چارهای ندید، ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد.
آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد؛ اما سخت در شگفت مانده بود.
میگفت: «من راز خودم را به احدی نگفتهام، از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشتهام،نمیدانم سید از کجا مطلع شده است!»[¹]
سرّ خدا که عارف سالک به کَس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . الکنی والالقاب، محدث قمی، ج 2/ ص 62.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
و حضرت #امام_حسن_مجتبی علیه السلام در مَرَض ارتحال خود، جُنادة بن أبی امیّه را که موعظه فرمود اول چیزی که به او فرمود این بود:
«إِستَعِدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّل زادَکَ قَبلَ حُلُولِ اَجَلِک...»²
[ مُهَیّای سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نما ]
بلکه چون سفر آخرت سفریست بعید و هولناک و منزل های سخت و عَقَبات شدیده و جاهای دشوار دارد، محتاج است به زاد و توشه بسیار که باید آنی از آن غفلت ننمود و شب و روز در فکر آن بود.
چنانکه روایت شده که حضرت #امیرالمؤمنین علیه السلام در هر شب هنگامی که مردم به خواب گاه خود می رفتند، صدای نازنینش بلند می شد به حدّی که می شنیدند صدای آن حضرت را تمام اهل مسجد و کسانی که #همسایه مسجد بودند؛ می فرمود:
«تَجَهَّزُوا³ - رَحِمَکُمُ اللَّهُ - فَقَد نُودِیَ فیکُم بِالرَّحیلِ...»⁴
«آماده شوید و اسباب سفر خود را مهیا کنید، خدا شما را رحمت کند، همانا منادی مرگ ندای «اَلرَّحیل» در میان شما درداده و کم کنید توقف خود را بر دنیا، و بیرون روید از دنیا در حالی که با خود داشته باشید زاد و توشه از اعمال صالحه، پس به درستی که در جلو شما عَقَبِه های کَئُود، یعنی جاهای بسیار دشوار و منزل های هولناک است که باید از آن جاها عبور کنید و چاره ای نیست از آن».
اینک ما به بعضی از آن عَقَبِه های سخت و منزل های هولناک اشاره می کنیم و بعضی از چیزها [یی که نافع است برای سختی، و هَوْلِ آن محلّ به کمال اختصار در ضمن چند فصل ذکر می کنیم.
و اگر حق تعالی مرا توفیق داد و مهلتی در أجل حاصل شد شاید اِنْ شاءَ اللَّه کتابی مُفَصَّل در این باب تصنیف کنم و اگرچه در این زمان نمی بینم اشخاصی را که از روی جِدّ و حقیقت طالب این نحو مطالب باشند و به همین ملاحظه این مختصر را نیز با حال افسردگی و کم رغبتی نوشتم و از حق تعالی مسئلت می نمایم تأیید و توفیق خود را، «اِنّه قَریبٌ مُجیبٌ».
___________
1- بحارالانوار، ج 96، ص 258.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 139.
3- مرحوم مؤلف، در حاشیه، لفظ «تَزَوَّدُوا» را هم آورده ولی در نهج البلاغه اضافه ای ندارد.
4- نهج البلاغه فیض الاسلام/ صفحه 654، کلام 195.
╚═ ✧ ༅࿐✾ ✦ ✾࿐༅✧══
فصل اول: مرگ
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
بیست و هفتم.
«پیش از سفر ببین که هم سفرت کیست و پیش از انتخاب خانه ببین که #همسایه ات کیست»; (سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِیقِ، وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ).
←این سخن امام(علیه السلام) واقعیتى است که بارها مردم آن را تجربه کرده اند؛ زیرا به هنگام سفر غالباً پرده ها کنار مى رود و درون اشخاص ظاهر مى شود; اگر هم سفر انسان آدمى نادرست و بى تقوا یا بخیل و سنگدل یا بدخُلق باشد آرامش را به کلى از او سلب مى کند.
همچنین همسایگان بد سبب سلب #آرامش از انسان حتى در خانه او هستند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «کانَ إذا سافَرَ یَقُولُ: مَنْ کانَ یُسىءُ إلى جارِهِ فَلا یَصْحَبْنا لاِنّ الْجارَ رَفیقٌ مُلازِمٌ; آن حضرت هنگامى که مسافرت مى کرد مى فرمود: کسى که به همسایه اش بدى مى کند با ما هم سفر نشود; زیرا همسایه رفیق همیشگى انسان است».
مرحوم تسترى در شرح نهج البلاغه خود از کتاب تاریخ بغداد چنین نقل مى کند که محمد بن میمون ابى حمزه(۳۲) (از معاریف عصر خود) همسایه اى داشت که مى خواست خانه اش را بفروشد.
مشترى پرسید: به چند مى فروشى؟
گفت: دو هزار (دینار) قیمت خانه است و دو هزار (دینار) ارزش همسایه ابى حمزه بودن.
این سخن به گوش ابو حمزه رسید چهار هزار (دینار) براى او فرستاد و گفت: این را بگیر و خانه ات را نفروش.(۳۳)
#داستانهای_شگفت
۱۱۹ - شفای کور به برکت حضرت عسکریین علیهما السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز سیدناالمعظم حضرت آقای موسوی دامت برکاته نقل فرمودند داستانی را که خود از صاحب آن شنیده بودند و در جلد 2 تاریخ سامرا صفحه 193 نقل شده است و خلاصهاش آنکه حاج میرزا سید باقرخان تهرانی مشهور به حاج ساعدالسلطان در سال 1323 قمری به قصد زیارت ائمه عراق حرکت می کند، چون به کاظمین علیهما السّلام می رسد فرزند یگانه چهارساله اش به نام (سید محمد) به چشم دردِ سختی مبتلا می شود، چند روزی مشغول معالجه می شود فایده نمی بخشد.
پس به سمت سامرا حرکت می کند به قصد اینکه ده روز آنجا بماند و در راه به واسطه شدت گرما و غبار راه و حرکت عربانه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر می شود؛ پس از ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحکما که معروف به حافظالصحه و افلاطون زمانش بود می برد، مشغول معالجه می شود ثمری نمی بخشد و می گوید حتماً باید بچه را بزودی برسانی به بغداد نزد فلان که متخصص بیماری چشم است و مسامحه مکن که خطرناک است.
پدرِ بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و نالان و حیران می گردد چون فرزندِ منحصرِ او بوده، لکن چون تصمیم داشته ده روز بمانند حرکت نمی کند و مشغول دعا و زیارت می شود تا هفت روز؛ پس درد چشم بچه سخت تر شده به طوری که یک لحظه از گریه و ناله آرام نداشت. اهل خانه و #همسایه ها تا صبح خواب نرفتند چون صبح شد حافظالصحة را می آورند چون چشم بچه را باز می کند و در آن به دقت نظر می کند حالش تغییر می کند و دست بر دست می زند و ناله می کند و به پدر بچه اعتراض می نماید و می گوید چشم بچه را کور کردی، من به شما سفارش کردم. تأکید نمودم زود او را به بغداد برسانید و چند مرتبه تأکید و #سفارش کردم و شما به حرف من اعتنا نکردید تا چشم بچه کور شد و دیگر رفتن بغداد ثمربخش نیست.
و این درد و ناراحتی که فعلاً دارد به واسطه قَرحه و زخمی است که در چشم اوست و بینائی چشمش را از بین برده است. پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و بمانند بدن بی جان می شود، سپس حافظالصحة برای معالجه قرحه که بمانند دو دانه بادام از چشم بیرون بود، مشغول می شود تا از درد آرام گیرد و کوری با درد نباشد؛ پس به سختی دو چشم او را که بیرون شده بود بر گردانید بداخل چشم و بچه از شدت درد غش کرد و این مطلب به محضر آیت اللّه میرزا محمد تقی شیرازی و سایر علما رسید همه ناراحت و غصه دار شدند.