#داستان_راستان | ۱۲۱
❒ گواهی امعلاء
╔═ೋ✿࿐
مسلمانان در مدینه مجموعاً دو گروه بودند: گروه ساکنین اصلی، و گروه کسانی که به مناسبت هجرت رسول اکرم صلیالله علیه وآله به مدینه، از خارج به مدینه آمده بودند.
آنها که از خارج آمده بودند «مهاجرین»، و ساکنین اصلی «انصار» خوانده میشدند. مهاجرین چون از وطن و خانه و مال و ثروت و احیاناً از زن و فرزند دست شُسته و عاشقانی پاکباخته بودند، سروسامان و زندگی و خانمانی از خود نداشتند. از این رو انصار با نهایت جوانمردی، برادران دینی خود را در خانههای خود پذیرایی میکردند.
حساب مهمان و میزبان در کار نبود، حساب یگانگی و یکرنگی بود. آنها را شریک مال و زندگی خود محسوب میکردند و احیانا آنها را بر خویشتن مقدم میداشتند[¹]
عثمان بن مظعون یکی از مهاجرین بود که از مکه آمده بود و در خانه یکی از انصار میزیست.
عثمان در آن خانه مریض شد. افراد خانه، مخصوصا «ام علاء انصاری» که از زنان باایمان بود و از کسانی بود که از ابتدا با رسول خدا صلیالله علیه وآله بیعت کرده بود، صمیمانه از او پرستاری میکردند. اما بیماریاش روز به روز شدیدتر شد و عاقبت به همان بیماری از دنیا رفت.
افراد خانه کاملا به قدرت ایمان و پایه عمل عثمان بن مظعون پی برده و دانسته بودند که او به راستی یک مسلمان واقعی بود.
میزان علاقه و محبت رسول اکرم صلیالله علیه وآله را نسبت به او نیز به دست آورده بودند.
برای هر فرد عادی کافی بود که به موجب این دو سند، شهادت بدهند که عثمان اهل بهشت است.
در حالی که مشغول تهیه مقدمات دفن بودند رسول اکرم صلیالله علیه وآله وارد شد. ام علاء همان وقت رو کرد به جنازه عثمان و گفت: «رحمت خدا شامل حال تو باد ای عثمان! من اکنون شهادت میدهم که خداوند تو را به جوار رحمت خود برد.».
تا این کلمه از دهانام علاء خارج شد، رسول اکرم صلیالله علیه وآله فرمود:
«تو از کجا فهمیدی که خداوند عثمان را در جوار رحمت خود برد؟!»
یا رسول الله! من همین طوری گفتم وگرنه من چه میدانم.
عثمان رفت به دنیایی که در آنجا همه پردهها از جلو چشم برداشته میشود و البته من درباره او امید خیر و سعادت دارم؛ اما به تو بگویم، من که پیغمبرم، درباره خودم یا درباره یکی از شما اینچنین اظهارنظر قطعی نمیکنم.
ام علاء از آن پس درباره احدی اینچنین اظهارنظر نکرد.
درباره هرکَس که میمُرد، اگر از او میپرسیدند، میگفت:
«فقط خداوند میداند که او فعلاً در چه حالی است.»
پس از مدتی که از مردن عثمان گذشت، ام علاء او را در خواب دید در حالی که نهری از آب جاری به او تعلّق داشت.
خواب خود را برای رسول اکرم صلیالله علیه وآله نقل کرد.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله فرمود:
«آن نهر، عمل اوست که همچنان جریان دارد.»[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة: - قرآن کریم، سوره حشر، آیه 9
[۲] . صحیح بخاری، ج 9/ ص 48؛
← و اسدالغابه، ج 5/ ص 604
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۲۲
❒ اذان نیمه شب
╔═ೋ✿࿐
در دوره خلافت امویان، تنها نژادی که بر سراسر کشور پهناور اسلامی آن روز حکومت میکرد و قدرت را در دست داشت نژاد عرب بود؛ اما در زمان خلفای عباسی، ایرانیان تدریجاً قدرتها را قبضه کردند و پُستها و مَنصبها را در اختیار خود گرفتند.
خلفای عباسی با آنکه خودشان عرب بودند از مردم عرب دل خوشی نداشتند.
سیاست آنها بر این بود که اعراب را کنار بزنند و ایرانیان را به قدرت برسانند. حتی از اشاعه زبان عربی در بعضی از بلاد ایران جلوگیری میکردند. این سیاست تا زمان مأمون ادامه داشت[¹]
پس از مرگ مأمون، برادرش معتصم بر مَسند خلافت نشست. مأمون و معتصم از دو مادر بودند: مادر مأمون ایرانی بود و مادر معتصم از نژاد ترک. به همین سبب خلافت معتصم موافق میل ایرانیان -که پُستهای عمده را در دست داشتند- نبود.
ایرانیان مایل بودند عباس پسر مأمون را به خلافت برسانند. معتصم این مطلب را درک کرده بود و همواره بیم آن داشت که برادرزادهاش عباس بن مأمون به کمک ایرانیان قیام کند و کار را یکسره نماید. از این رو به فکر افتاد هم خود عباس را از بین ببرد و هم جلو نفوذ ایرانیان را که طرفدار عباس بودند بگیرد.
عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مُرد. برای جلوگیری از نفوذ ایرانیان، نقشه کشید پای قدرت دیگری را در کارها باز کند که جانشین ایرانیان گردد.
برای این منظور گروه زیادی از مردم ترکستان و ماوراء النهر را که هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مرکز خلافت کوچ داد و کارها را به آنان سپرد. طولی نکشید که ترکها زِمام کارها را در دست گرفتند و قدرتشان بر ایرانیان و اعراب فزونی یافت.
معتصم از آن نظر که به ترکها نسبت به خود اعتماد و اطمینان داشت روز به روز میدان را برای آنان بازتر میکرد. از این رو در مدت کمی اینان یکه تاز میدان حکومت اسلامی شدند. ترکها همه مسلمان بودند و زبان عربی آموخته بودند و نسبت به اسلام وفادار بودند؛ اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه تمدن اسلامی تا قدرت یافتنشان فاصله زیادی نبود، به معارف و آداب و تمدن اسلامی آشنایی زیادی نداشتند و خُلق و خُوی اسلامی نیافته بودند؛ برخلاف ایرانیان که هم سابقه تمدن داشتند و هم علاقه مندانه معارف و اخلاق و آداب اسلامی را آموخته بودند و خلق و خوی اسلامی داشتند و خود پیشقدم خدمتگزاران اسلامی به شمار میرفتند.
در مدتی که ایرانیان زمام امور را در دست داشتند، عامه مسلمین راضی بودند؛ اما ترکها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشیانه رفتار کردند که عامه مردم را ناراضی و خشمگین ساختند.
سربازان ترک هنگامی که بر اسبهای خود سوار میشدند و در خیابانها و کوچههای بغداد به جولان میپرداختند، ملاحظه نمیکردند که انسانی هم در
جلو راه آنها هست.
از این رو بسیار اتفاق میافتاد که زنان و کودکان و پیران سالخورده و افراد عاجز در زیر دست و پای اسبهای آنها لگدمال میشدند.
مردم آنچنان به ستوه آمدند که از معتصم تقاضا کردند پایتخت را از بغداد به جای دیگر منتقل کند. مردم در تقاضای خود یادآوری کردند که اگر مرکز را منتقل نکند با او خواهند جنگید.
معتصم گفت: «با چه نیرویی میتوانند با من بجنگند؟! من هشتاد هزار سرباز مسلح آماده دارم!».
گفتند: «با تیرهای شب؛ یعنی با نفرینهای نیمه شب به جنگ تو خواهیم آمد.».
معتصم پس از این گفتگو با تقاضای مردم موافقت کرد و مرکز را از بغداد به سامرا منتقل کرد.
پس از معتصم، در دوره واثق و متوکل و منتصر و چند خلیفه دیگر نیز ترکها عملا زمام امور را در دست داشتند و خلیفه دست نشانده آنها بود. بعضی از خلفای عباسی درصدد کوتاه کردن دست ترکها برآمدند؛ اما شکست خوردند. یکی از خلفای عباسی که به کارها سر و صورتی داد و تا حدی از نفوذ ترکها کاست «المعتضد» بود.
در زمان معتضد، بازرگان پیری از یکی از سران سپاه مبلغ زیادی طلبکار بود و به هیچ وجه نمیتوانست وصول کند، ناچار تصمیم گرفت به خود خلیفه متوسل شود؛ اما هر وقت به دربار میآمد دستش به دامان خلیفه نمیرسید، زیرا دربانان و مستخدمین درباری به او راه نمیدادند.✋
بازرگان بیچاره از همه جا مأیوس شد و راه چارهای به نظرش نرسید، تا اینکه شخصی او را به یک نفر خیاط در «سه شنبه بازار» راهنمایی کرد و گفت این خیاط🧵🪡✂️ میتواند گره از کار تو باز کند. بازرگان پیر نزد خیاط رفت. خیاط نیز به آن مرد سپاهی دستور داد که دِین خود را بپردازد و او هم بدون معطلی پرداخت.
این جریان بازرگان پیر را سخت در شگفتی 😳 فرو برد. با إصرار زیاد از خیاط پرسید: «چطور است که اینها که به احدی اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت میکنند؟».
خیاط گفت: «من داستانی دارم که باید برای تو حکایت کنم: روزی از خیابان عبور میکردم؛ زنی زیبا نیز همان وقت از خیابان میگذشت. اتفاقا یکی از افسران ترک در حالی که مست باده🍷 بود از خانه خود بیرون آمده جلو در خانه ایستاده بود و مردم را تماشا میکرد. تا چشمش به آن زن افتاد دیوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل کرد و به طرف خانه خود کشید. فریاد استغاثه زن بیچاره بلند شد، داد میکشید:
ایهاالناس به فریادم برسید، من این کاره نیستم، #آبرو دارم، شوهرم قسم خورده اگر یک شب در خارج خانه به سر برم مرا طلاق دهد، خانه خراب میشوم.
اما هیچ کَس از ترس 😨 جرأت نمیکرد جلو بیاید.
من جلو رفتم و با نرمی و التماس از آن افسر خواهش کردم که این زن را رها کند؛ اما او با چماقی که در دست داشت محکم به سرم کوبید که سرم شکست 🤕 و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عدهای را جمع کردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتیم و آزادی زن را تقاضا کردیم. ناگهان خودش با گروهی از خدمتکاران و نوکران از خانه بیرون آمدند و بر سر ما ریختند و همه ما را کتک زدند.
جمعیت متفرق شدند، من هم به خانه خود رفتم؛ اما لحظهای از فکر 🤔 زن بیچاره بیرون نمیرفتم. با خود میاندیشیدم که اگر این زن تا صبح پیش این مرد بماند زندگیاش تا آخر عمر تباه خواهد شد و دیگر به خانه و آشیانه خود راه نخواهد داشت.
🕛 تا نیمه شب بیدار نشستم و فکر کردم. ناگهان نقشهای در ذهنم مجسم شد؛ با خود گفتم این مرد امشب مست است و متوجه وقت نیست، اگر الآن آواز اذان را بشنود خیال میکند صبح است و زن را رها خواهد کرد و زن قبل از آنکه شب به آخر برسد میتواند به خانه خود برگردد.
فوراً رفتم به مسجد و از بالای مناره فریاد #اذان را بلند کردم.
ضمناً مراقب کوچه و خیابان بودم ببینم آن زن آزاد میشود یا نه. ناگهان دیدم فوج سربازهای سواره و پیاده به خیابانها ریختند و همه میپرسیدند این کسی که در این وقت شب اذان گفت کیست؟
من ضمن اینکه سخت وحشت 😨 کردم، خودم را معرفی کردم و گفتم من بودم که اذان گفتم. گفتند زود بیا پایین که خلیفه تو را خواسته است.
مرا نزد خلیفه بردند.
دیدم خلیفه نشسته منتظر من است. از من پرسید چرا این وقتِ شب اذان گفتی؟
جریان را از اول تا آخر برایش نقل کردم. همان جا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر کنند. آنها را حاضر کردند. پس از بازپرسی مختصری دستور قتل آن افسر را داد. آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تأکید کرد که شوهر او را مؤاخذه نکند و از او به خوبی نگهداری کند؛ زیرا نزد خلیفه مسلّم شده که زن بیتقصیر بوده است.
آنگاه معتضد به من دستور داد هر موقع به چنین مظالمی برخوردی همین برنامه ابتکاری را اجرا کن، من رسیدگی میکنم. این خبر در میان مردم منتشر شد. از آن به بعد اینها از من کاملا حساب میبرند. این بود که تا من به این افسرِ مدیون فرمان دادم فوراً اطاعت کرد.»[1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . یکی از مصائبی که سیاستگران اموی و عباسی و سایر حکمرانان کشورهای اسلامی برای جهان اسلام به وجود آوردند، دامن زدن به آتش تعصبات قومی و نژادی بود. - چنانکه میدانیم، اسلام با این تعصبات به مبارزه برخاست و بر آنها فائق گشت. اسلام به طور اعجازآمیزی اقوام و ملل و نژادهای مختلف از عرب و ایرانی و ترك و رومی و هندی و غیره را زیر پرچم یك فكر و عقیده درآورد. اسلام با اجرای اصل «یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ» به عالیترین و شریفترین آرزوی بشر جامه ی عمل پوشید.
اما سیاستگران اموی و عباسی و همچنین امرا و حكمرانان جاه طلب دیگر كه در گوشه و كنار قد برافراشتند از نو این آتش را شعله ور كردند و «شعوبی گری» را رایج ساختند.
جالب توجه این است كه خود آن سیاستگران و افراد ذی نفع در این جریانها، كه سلسله جنبان این گونه احساسات احمقانه هستند، هیچ گونه علاقه و تعصبی ندارند و در دل خود به كوته فكرانی كه به دام آنها می افتند می خندند.
در تاریخ اسلام دو جریان تاریك و روشن، زشت و زیبا، در كنار یكدیگر به چشم می خورد. یكی تعصبات تیره و تاریك شعوبی گری و نژادپرستی كه دستگاههای سیاسی و مراكز وابسته به آنها آتشش را شعله ور می كردند. دیگر احساسات برادرانه و صمیمانه میان اقوام و ملل گوناگون و رنگها و نژادها و زبانهای مختلف كه در محیطهای علمی و فرهنگی و حوزه های درسی و همچنین در محیطهای دینی از مساجد و معابد و مشاهد و محیطهای عادی عمومی زندگی مردم مسلمان حكمفرما بود.
با همهی نیرنگهایی كه دستگاههای سیاسی به منظور ایجاد تفرقه و تشتت به كار می بردند روحانیت و معنویت اسلام بر همه ی آنها غلبه داشت؛ سفید و سیاه، عرب و ایرانی و ترك و هندی، بدون احساس بیگانگی، در حوزه های علمی و صفوف نمازها و لشكركشیهای مذهبی و مجامع دیگر كنار هم قرار می گرفتند و به چشم برادر به هم می نگریستند.
در دو سه قرن اخیر استعمارگران غربی با نقشه های وسیع و صرف پولهای هنگفت برنامهی آتش افروزی تعصبات نژادی و ملی را در ممالك اسلامی به مرحله ی اجرا گذاشته اند و متأسفانه تا حد زیادی در كار خود توفیق یافته اند. آنها ملل اسلامی را به موهوماتی در این زمینه سرگرم كرده و خود با خیالی آسوده به چپاول و غارت سرمایه های مادی و معنوی آنها پرداخته اند. چه كتابها كه به دست افرادی خام یا خائن به همین منظور تألیف شده و می شود و چه پستها و مقامات كه به پاداش این خدمت به افرادی داده شده است.
امروز بر هر مسلمانی واجب است كه چشم باز كند و به سهم خود بكوشد تا دیوارهای تفرقه را كه با سوء نیت به دست سیاستگران قدیم و جدید ساخته شده است، به هر شكل و صورت، خراب و نابود كند و هرگز گرد این گونه خیالات و اوهام نگردد.
بداند كه هیچ قومیت و ملیتی نه سبب شرافت و افتخار است و نه موجب ننگ و عار.
[۲] . ظُهرالاسلام، ج 1/ ص 32 و 33.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۲۴
❒ شکایت از شوهر
╔═ೋ✿࿐
علی علیه السلام در زمان خلافت خود کار رسیدگی به شکایات را شخصاً به عهده میگرفت و به کَس دیگری واگذار نمیکرد.
روزهای بسیار گرم ☀️ که معمولا مردم، نیمروز در خانههای خود استراحت میکردند او در بیرون دارالاماره در سایه دیوار مینشست که اگر احیاناً کسی شکایتی داشته باشد بدون واسطه و مانع شکایت خود را تسلیم کند.
گاهی در کوچهها و خیابانها راه میافتاد، تجسس میکرد و اوضاع عمومی را از نزدیک تحت نظر میگرفت.
یکی از روزهای بسیار گرم، خسته و عرق کرده به مقر حکومت مراجعت کرد.
زنی را جلو در ایستاده دید.
همینکه چشم زن به علی افتاد جلو آمد و گفت شکایتی دارم:
«شوهرم به من ظلم کرده، مرا از خانه بیرون نموده، به علاوه مرا تهدید به کتک کرده و اگر به خانه بروم مرا کتک خواهد زد. اکنون به دادخواهی نزد تو آمدهام.».
بنده خدا! الآن هوا خیلی گرم است، صبر کن عصر هوا قدری بهتر بشود، خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و ترتیبی به کار تو خواهم داد.
اگر توقف من در بیرون خانه طول بکشد، بیم آن است که خشم🤬 او افزون گردد و بیشتر مرا اذیت کند.
علی لحظهای سر را پایین انداخت، سپس سر را بلند کرد در حالی که با خود زمزمه میکرد و میگفت:
«نه، به خدا قسم نباید رسیدگی به دادخواهی مظلوم را تأخیر انداخت. حق مظلوم را حتماً باید از ظالم گرفت و رُعب ظالم را باید از دل مظلوم بیرون کرد تا با کمال شهامت و بدون ترس و بیم در مقابل ظالم بایستد و حق خود را مطالبه کند.»[¹]
بگو ببینم خانه شما کجاست؟
فلان جاست.
برویم.
علی به اتفاق آن زن به در خانهشان رفت، پشت در ایستاد و به آواز بلند فریاد کرد:
«اهل خانه! سلام علیکم.»
جوانی بیرون آمد، که شوهر همین زن بود. جوان علی را نشناخت، دید پیرمردی که در حدود شصت سال دارد به اتفاق زنش آمده است. فهمید که زنش این مرد را برای حمایت و شفاعت با خود آورده است؛ اما حرفی نزد.
علی علیه السلام فرمود:
«این بانو که زن تو است از تو شکایت دارد، میگوید: تو به او ظلم و او را از خانه بیرون کردهای. بعلاوه تهدید به کتک نمودهای. من آمدهام به تو بگویم از خدا بترس و با زن خود نیکی و مهربانی کن.».
به تو چه مربوط که من با زنم خوب رفتار کردهام یا بد؟! بلی من او را تهدید به کتک کردهام؛ اما حالا که رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف میزنی او را زنده زنده آتش خواهم زد.
علی از گستاخی جوان برآشفت، دست به قبضه شمشیر برد و از غلاف بیرون کشید.
آنگاه گفت:
«من تو را اندرز میدهم و #امر_به_معروف و نهی از منکر میکنم، تو اینطور جواب مرا میدهی؟!
صریحا میگویی من این زن را خواهم سوزاند؟!
خیال کردهای دنیا این قدر بیحساب است؟!»
فریاد علی که بلند شد مردمِ عابر از گوشه و کنار جمع شدند. هرکَس که میآمد، در مقابل علی تعظیمی میکرد و میگفت:
«السلام علیک یا امیرالمؤمنین.».
جوان مغرور 😧 تازه متوجه شد با چه کسی روبرو است، خود را باخت و به التماس افتاد: یا امیرالمؤمنین! مرا ببخش، به خطای خود اعتراف میکنم. از این ساعت قول میدهم مطیع و فرمانبردار زنم باشم، هرچه فرمان دهد اطاعت کنم.
علی علیهالسلام رو کرد به آن زن و فرمود:
«اکنون برو به خانه خود؛ اما تو هم مواظب باش که طوری رفتار نکنی که او را به اینچنین اعمالی وادار کنی.»[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . عبارت این است: - «لا و الله، او یؤخذ للضعیف حقه من القوی غیر متعتع.» - این جمله از کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله اقتباس شده است. خود #امیرالمؤمنین علیهالسلام و صحابه دیگر از رسول خدا صلیالله علیه وآله نقل کردهاند که مکرر میفرمود: « - لن تقدس امة حتی یؤخذ للضعیف حقه من القوی غیر متعتع - » (کافی، باب امر به معروف و نهی از منکر؛ ایضا نهج البلاغه، فرمان مالک اشتر) یعنی هرگز ملتی منزه و قابل احترام نخواهد شد مگر اینکه به پآیهای برسد که حق ضعیف از قوی باز ستانده شود بدون آنکه زبان ضعیف در مقابل قوی به لکنت بیفتد.
[۲] . بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه 598
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۲۵
❒ کارهای خانه
╔═ೋ✿࿐
علی بن ابی طالب علیهالسلام و زهرای مرضیه سلام الله علیها پس از آنکه با هم #ازدواج کردند و زندگی مشترک تشکیل دادند، ترتیب و تقسیم کارهای خانه را به نظر و مشورت رسول اکرم صلّیعلیه وآله وسلم واگذاشتند، به آن حضرت گفتند:
«یا رسول الله ما دوست داریم ترتیب و تقسیم کارهای خانه با نظر شما باشد.».
پیامبر صلیاللهعلیهوآله کارهای بیرون خانه را به عهده علی علیهالسلام و کارهای داخلی را به عهده زهرای مرضیه علیهاالسلام گذاشت.
❣علی و زهرا علیهماالسلام از اینکه نظر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در زندگی خصوصی خود دخالت دادند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با مهربانی و محبت
خاص از پیشنهاد آنها استقبال کرد و نظر داد، راضی و خرسند بودند. مخصوصا زهرای مرضیه سلام الله علیها از اینکه رسول خدا صلیالله علیه وآله او را از کار بیرون معاف کرد خیلی اظهار خرسندی میکرد، میگفت:
«یک دنیا خوشحال شدم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرا از سروکار پیدا کردن با مردان معاف کرده است.».
از آن تاریخ کارهایی از قبیل آوردن آب و آذوقه و سوخت و خرید بازار را علی علیهالسلام انجام میداد، و کارهایی از قبیل آرد کردن گندم و جو به وسیله آسیا دستی و پختن نان و آشپزی و شستشو و تنظیف خانه به وسیله زهرا علیهاالسلام صورت میگرفت.
در عین حال علی علیه السلام هر وقت فراغتی مییافت در کارهای داخلی به کمک زهرا سلام الله علیها میپرداخت.
یک روز پیامبر صلیاللهعلیهوآله به خانه آنان آمد و آنان را دید که با هم کار میکنند.
پرسید کدامیک از شما خستهتر هستید تا من به جای او کار کنم؟ علی عرض کرد: «یا رسول الله! زهرا علیهاالسلام خسته است.».
رسول اکرم صلیالله علیه وآله به زهرا سلام الله علیها استراحت داد و لختی خود به کار پرداخت.
از آن طرف هر وقت برای علی گرفتاری یا مسافرت یا جهادی پیش میآمد زهرای مرضیه سلام الله علیها کار بیرون را نیز انجام میداد.
این روش همچنان ادامه داشت؛ علی و زهرا علیهماالسلام کارهای خانه خود را خودشان انجام میدادند و خود را به خدمتکاری نیازمند نمیدیدند.
تا آنکه صاحب فرزندانی شدند و کودکانی عزیز در کلبه محقر ولی روشن و باصفای آنها چشم گشودند. در این هنگام طبعاً کار داخلی خانه زیادتر و زحمت زهرا سلام الله علیها افزون گشت.
یک روز علی علیه السلام دلش به حال همسر عزیزش سوخت، دید رُفت و روب خانه و کارهای آشپزی جامههای او را غبارآلود و دودی کرده، بعلاوه از بس که با دستهای خود آسیا دستی را چرخانیده دستهایش آبله کرده و بند مشک آب که در مواقعی به دوش کشیده و از راه دور آورده روی سینهاش اثر گذاشته است.
به همسر عزیزش پیشنهاد کرد به حضور رسول اکرم صلّی الله علیه وآله برود و از آن حضرت خدمتکاری برای کمک خودش بگیرد.
زهرا سلاماللهعلیها پیشنهاد را پذیرفت و به خانه رسول اکرم صلیالله علیه وآله رفت.
اتفاقا در آن وقت گروهی در محضر رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نشسته و مشغول صحبت بودند. زهرا علیهاالسلام شرم کرد در حضور آن جمعیت تقاضای خود را عرضه بدارد، به خانه برگشت. رسول اکرم صلیالله علیه وآله متوجه آمد و رفت زهرا سلام الله علیها شد، فهمید که دخترش با او کار داشته و چون موقع مقتضی نبود مراجعت کرده است.
صبح روز بعد رسول اکرم صلیالله علیه وآله به خانه آنها رفت.
💕 اتفاقا علی و زهرا علیهماالسلام در آن وقت پهلوی یکدیگر آرمیده و یک روپوش روی خود کشیده بودند. رسول خدا از بیرون اتاق با آواز بلند گفت:
«السلام علیکم.».
علی و زهرا علیهماالسلام از شرم جواب ندادند.
بار دوم گفت: «السلام علیکم.»
باز هم سکوت کردند.
سومین بار فرمود: «السلام علیکم.».
...
رسول اکرم صلیالله علیه وآله رسمش این بود که هر گاه به خانه کسی میرفت، از پشت در خانه یا درِ اتاق با آواز بلند سلام میکرد، اگر جواب میدادند اجازه ورود میخواست و اگر جواب نمیدادند تا سه بار سلام خود را تکرار میکرد، اگر باز هم جواب نمیشنید مراجعت میکرد.
علی علیه السلام دید اگر جواب سلام سوم پیغمبر را ندهند پیغمبر مراجعت خواهد کرد و از فیض زیارت آن حضرت محروم خواهند ماند، از این رو با آواز بلند گفت:
«و علیک السلام یا رسول الله! بفرمایید.».
پیغمبر وارد شد و بالای سر آنها نشست.
به زهرا علیهاالسلام گفت:
«تو دیروز پیش من آمدی و برگشتی، حتماً کاری داشتی، کارت را بگو!».
علی علیهالسلام عرض کرد: «یا رسول الله اجازه بدهید من به شما بگویم که زهرا علیهالسلام برای چه کاری آمده بود.
من زهرا سلام الله علیها را پیش شما فرستادم.
علتش این بود: من دیدم کارهای داخلی خانه زیاد شده و زهرا سلام الله علیها به زحمت افتاده است، دلم به حالش سوخت. دیدم رُفت و روب خانه و پای اجاق رفتن، جامههای زهرا سلام الله علیها را غبارآلود و دودی کرده، دستهایش در اثر گرداندن آسیادستی آبله کرده، بند مَشکِ آب روی سینهاش اثر گذاشته است؛ گفتم بیاید به حضور شما تا مقرر فرمایید از این پس ما خدمتکاری داشته باشیم که کمک زهرا سلام الله علیها باشد.».
رسول اکرم صلیالله علیه وآله نمیخواست که زندگی خودش یا عزیزانش از حد فقرای امت- که امکانات خیلی کمی داشتند- بالاتر باشد، زیرا مدینه در آن ایام در فقر و احتیاج به سر میبرد. مخصوصاً عدهای از فقرای مهاجرین با نهایت سختی زندگی میکردند. از آن طرف با روحیه دخترش زهرا سلام الله علیها آشنایی داشت و میدانست زهرا علیهالسلام چقدر شیفته عبادت و معنویت است و ذکر خدا چقدر به او نیرو و نشاط میدهد! از این جهت فرمود:
«میل دارید چیزی به شما یاد بدهم که از همه اینها بهتر باشد؟»
بفرمایید یا رسول الله!
هر وقت خواستید بخوابید،
📿 سی و سه مرتبه ذکرسبحان الله
📿 و سی و سه مرتبه ذکر الحمد للَّه
📿 و سی و چهار مرتبه ذکر الله اکبر را فراموش نکنید.
اثری که این عمل در روح شما میبخشد، از اثری که یک خدمتکار در زندگی شما میبخشد بسی افزونتر است.
زهرا سلام الله علیها که تا این وقت هنوز سر را از زیر روپوش بیرون نیاورده بود، سر را بیرون آورد و با خوشحالی و نشاط سه بار پشت سر هم گفت:
«به آنچه خدا و پیغمبر خشنود باشند خشنودم.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . بحار، ج 10/ ص 24 و 25
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
31.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ #سوال:
🗯 فروید میگه: دین هرگز نخواهد توانست که در این جهان نیازهای اساسی مردم را برآورده کند در نتیجه وعده تأمین آنها را در جهان دیگری به مردم میدهد !!! 😳
🎧 #جواب این سوال را #بشنوید...
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۶
📜 متن : وَ أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف حَرِیز، مَانِع عَزِیز.
وَ أَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ
أَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِی وَ لاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نََعَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ وَ لاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه_نامه۳۱ :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... در تمام کارهايت خود را به خدا بسپار که اگر چنين کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نيرومند سپرده اى.
به هنگام دعا، پروردگارت را با #اخلاص بخوان (و تنها دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست و بسيار از خدا بخواه که خير و نيکى را برايت فراهم سازد.
وصيتم را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگير؛ زيرا بهترين سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خيرى نيست و دانشى که سزاوار فراگرفتن نمى باشد سودى ندارد.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
شرح و تفسیر
وصیتم را سرسرى مگیر
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه (بخش ششم) پنج دستور مهم دیگر به فرزند دلبندش مى دهد:
نخست توکل به خداست که مى فرماید: «در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نیرومند سپرده اى»; (وَ أَلْجِئْ(۱) نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَى إِلَهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَى کَهْف(۲) حَرِیز(۳)، وَ مَانِع عَزِیز).
#توکل زاییده ایمان به توحید افعالى است؛ هنگامى که انسان سرچشمه همه امور جهان را به دست خدا بداند و او را مسبب الاسباب بشمرد طبعاً در همه مشکلات به او پناه مى برد و او را پناهگاه مطمئن خود مى داند.
❌ توکل به این معنا نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و تنها به امید لطف خدا بنشیند،
✅ بلکه به این است که تمام توان خود را به کار گیرد و در آنجا که به موانع و مشکلاتى برخورد مى کند که حل آن بیرون از توان اوست دست به دامان لطف خدا مى زند و با توکل بر او بر مشکلات چیره مى شود.
آن گاه به مسأله #اخلاص اشاره کرده مى فرماید: «به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص بخوان (و تنها دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست»; (وَ أَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ، فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ).
اخلاص نیز از ثمرات ایمان به توحید افعالى است، زیرا هنگامى که انسان بداند «لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ إِلاَّ اللهُ» یقین پیدا مى کند که عطا و حرمان به دست اوست.
به هنگامى که به این امر ایمان پیدا کرد تنها به در خانه او مى رود و با خلوص نیّت هرچه مى خواهد از او مى خواهد.
به همین دلیل در روایات وارد شده است که ریاکاران مشرکند; #امام_صادق(علیه السلام) مى فرماید: «کُلُّ رِیَاء شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَ مَنْ عَمِلَ للهِِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللهِ; هر ریایى شرک است هر کَس کارى براى مردم کند پاداش خود را باید از مردم بگیرد و هرکَس عملى براى خدا انجام دهد پاداش او بر خداست».(۴)
این جمله در ضمن به این حقیقت نیز اشاره دارد که انسان خواسته هاى خود را باید فقط از خدا بخواهد نه از غیر خدا و اگر طبق عالم اسباب به سراغ غیر خدا مى رود باز هم مؤثر واقعى را خدا مى داند که اراده اش گاه به دست بندگانش تحقق مى یابد و جمله «فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ» نیز بیانگر همین حقیقت است.
در سومین دستور مى فرماید: «و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکى را برایت فراهم سازد»; (وَ أَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ).
استخاره دو معنا دارد: یکى استخاره اى است که امروز در میان مردم معمول و متعارف است، هرگاه مسأله اى بر انسان مشکل شده و با نیروى عقل خود و مشورت با اهل آن نتوانست آن را حل کند به سراغ مشورت با خدا مى رود و استخاره نوعى مشورت با پروردگار است.
معناى دوم استخاره این است که انسان در هر کارى که قدم مى گذارد از خدا طلب خیر کند; یعنى خداوند را حاکم بر سرنوشت خود ببیند; در امر تجارت و زراعت و مانند آن تلاش کند ولى زبان حال و قال او اَسْتَخیرُاللهَ بِرَحْمَتِهِ باشد; یعنى خدایا خیر و برکت را از رحمت تو مى خواهم.
این نوع از استخاره در روایات بسیار بر آن تأکید شده است.
از جمله در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا اسْتَخَارَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلاَّ خَارَ لَهُ; هیچ بنده با ایمانى از خداوند طلب خیر نمى کند مگر اینکه خداوند خیر او را فراهم مى سازد».(۵)
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن براى اینکه فرزندش نسبت به اندرزها و وصایاى او اهتمام به خرج دهد مى فرماید: «وصیتم را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگیر»; (وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِی، وَ لاَ تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً(۶)).
سپس دلیلى براى آن ذکر مى کند و علوم و دانش ها را ضمن آن، به سه بخش تقسیم مى نماید و مى فرماید: «زیرا بهترین سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خیرى نیست و دانشى که (زیان بار است) سزاوار فراگرفتن نیست سودى نمى بخشد»; (فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی عِلْم لاَ یَنْفَعُ، وَ لاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ).
دانش هاى مفید، علومى است که انسان را در مسیر قرب الى الله یارى مى بخشد; خواه در زمینه اعتقادات باشد یا عبادات و اخلاق و...، دنیاى او را به صورت آبرومند تأمین مى کند و از فقرى که مایه کفر و روسیاهى است رهایى مى بخشد.
علوم بیهوده دانش هایى است که نه خیر دنیا در آن است و نه خیر آخرت و گاه از آن براى سرگرمى و یا تفاخر استفاده مى شود; شبیه آنچه در حدیث معروف وارد شده که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مردى را در مسجد دید که گروهى اطراف او را گرفته اند فرمود: این چیست؟ عرض کردند: این مرد علاّمه است (و دانش فراوان دارد) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: علاّمه چیست؟ عرض کردند: این شخص آگاه ترین فرد به نسب هاى عرب و حوادث ایام جاهلیّت و اشعار آنهاست.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «ذَاکَ عِلْمٌ لاَ یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لاَ یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ; این علمى است که هر کَس آن را نداند زیانى نمى کند و آن کَس که آن را بداند سودى نمى برد» سپس افزود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاَثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلاَهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ; علم تنها در سه چیز است: نشانه هاى روشن (در مسائل مربوط به خدا شناسى و مبدأ و معاد) و علم مربوط به احکام الهى و واجبات و علوم مربوط به امور اخلاقى و سنّت ها و مستحبات و غیر آن اضافى است».(۷)
البتّه علوم و دانش هایى که به عمران و آبادى دنیاى مردم کمک مى کند و آنها را از فقر و بیمارى و مشکلات دیگر رهایى مى بخشد نیز از علوم مفیدند، زیرا در واقع مقدمه اى براى آن سه گروه از علوم نافعند.
قسم سوم از علوم، علوم زیان بار است; مانند علم سحر و شعبده و علوم مربوط به تولید مواد حرام مانند شراب و مواد مخدر.
در دنیاى امروز ما، این علوم فراوان تر از گذشته است; علومى که تهیّه وسائل کشتار جمعى را به بشر مى آموزد مانند بمب اتم، سلاح هاى مرگبار شیمیایى و امثال آن. این گونه علوم آموختن و فرا گرفتنش از نظر اسلام حرام است، چرا که به عنوان مقدّمه حرام محسوب مى شود.
نکته :
علوم نافع و غیر نافع
شک نیست که علم و دانش نور و روشنایى است; ولى در عین حال چنین نیست که همه علوم مطلوب و مفید باشد.
همان گونه که در وصیّت نامه بالا آمده است، امام(علیه السلام) علوم را به سه گونه تقسیم مى کند: علومى که براى زندگى انسان ها نافع است، گاه جنبه معنوى دارد; مانند علم به معارف دینى و احکام و اخلاق انسانى و گاه جنبه مادى دارد; مانند تمام علومى که براى زندگى مادى انسان ها لازم است نظیر علم پزشکى، کشاورزى، فنون دفاعى، صنایع سبک و سنگین و...
و مى دانیم اگر این علوم نباشد و زندگى مادى انسان به طور معقول اداره نشود مشکلات معنوى فراوانى به دنبال خواهد داشت.
به همین دلیل این علوم در اسلام به عنوان واجب کفایى معرفى شده; یعنى هر گروهى لازم است به دنبال بخشى از این علوم برود تا همه نیازهاى مادى جامعه اسلامى تأمین گردد و اگر در یک رشته به اندازه کافى متصدیانى نداشته باشد، وجوب عینى پیدا مى کند.
مسلمانان در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما نباید در این علوم از دیگران عقب بمانند، بلکه باید پرچم دار #علم باشند همان گونه که در قرون نخستین اسلام و چند قرن بعد از آن چنین بوده است.
اما علوم مضر و زیان بار، علومى است که نتیجه آن تخریب نظام اجتماعى و سلامت جامعه و برخوردارى آن از پیشرفت و تکامل است مانند علوم مربوط به سلاح هاى کشتار جمعى و تولید انواع مواد مخدر و مشروبات الکلى و امثال آن.
قسم سوم علوم بیهوده است که نه فایده اى دارد نه زیانى که نمونه آن در بالا در شرح کلام امام(علیه السلام) بیان شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی :
۱ . «ألجىء» از ريشه «الجاء» از «لجوء» به معناى پناه بردن گرفته شده و «الجاء» به معناى به پناه فرستادن است.
۲ . «کهف» به معناى غار وسيع است و سپس به هرگونه پناهگاه اطلاق شده است.
۳ . «حريز» به معناى حفظ کننده از ريشه «حَرز» بر وزن «قرض» به معناى حفظ کردن گرفته شده است.
۴ . کافى، ج ۲، ص ۲۹۳، ح ۳.
۵ . بحارالانوار، ج ۸۸، ص ۲۲۴، ح ۴.
۶ . «صفح» در اصل به معناى جانب و روى هر چيزى است و معناى مصدرى آن روى گردانيدن و صرف نظر کردن است و از آنجا که صرف نظر کردن گاه به علت عفو و گاه به سبب قهر است، اين واژه در هر دو معنا به کار مى رود.
در ضمن بايد توجّه داشت که فاعل تذهبنّ، وصيّت است و معناى جمله اين است که وصيّت من به سبب روى گرداندن و بى اعتنايى از خاطر تو نرود و معادل آن در فارسى اين است که وصيّت مرا سرسرى مگير.
در بعضى از نسخ به جاى «عنک» عنها آمده در اين صورت فاعل تذهبنّ مخاطب يعنى امام حسن مجتبى(عليه السلام)است.
۷ . کافى، ج ۱، ص ۳۲، ح ۱.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -