eitaa logo
📚📖 مطالعه
86 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
104 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۸۷ ❒ افطاری‏ ╔═ೋ✿࿐ انس بن مالک سالها در خانه رسول خدا صلی‌الله علیه وآله خدمتکار بود و تا آخرین روز حیات رسول خدا صلی‌الله علیه وآله این افتخار را داشت. او بیش از هرکَس دیگر به و عادات شخصی رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله آشنا بود. آگاه بود که رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله در خوراک و پوشاک چقدر ساده و بی تکلف زندگی می‌کند. در روزهایی که روزه می‏گرفت همه افطاری و سحری او عبارت بود از مقداری شیر یا شربت و مقداری ترید ساده. گاهی برای افطار و سحر، جداگانه، این غذای ساده تهیه می‌شد و گاهی به یک نوبت غذا اکتفا می‌کرد و با همان روزه می‏گرفت. یک شب، طبق معمول، انس بن مالک مقداری شیر یا چیز دیگر برای افطاری رسول اکرم(صلی‌الله علیه وآله) آماده کرد؛ اما رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله آن روز وقت افطار نیامد، پاسی از شب گذشت و مراجعت نفرمود. انس مطمئن شد که رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله خواهش بعضی از اصحاب را اجابت کرده و افطاری را در خانه آنان خورده است. از این رو آنچه تهیه دیده بود خودش خورد. طولی نکشید صلی‌الله علیه وآله به خانه برگشت. انس از یک نفر که همراه حضرت بود پرسید: «ایشان امشب کجا افطار کردند؟» گفت: «هنوز افطار نکرده‌اند. بعضی گرفتاریها پیش آمد و آمدنشان دیر شد.» انس از کار خود یک دنیا پشیمان و شرمسار شد؛ زیرا شبْ گذشته بود و تهیه چیزی ممکن نبود. منتظر بود رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله از او غذا بخواهد و او از کرده خود معذرت خواهی کند. اما از آن سو رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله از قرائن و احوال فهمید چه شده، نامی از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت. انس گفت: «رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نکرد و به روی من نیاورد.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . کحل البصر محدث قمی، صفحه 67. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۸۸ ❒ شاگرد بزاز ╔═ೋ✿࿐ جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی‏دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می‌کند، عاشق دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از و هوس و تمنا برپاست. یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند. آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: «پارچه‌ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.». مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود. خانه از اغیار خالی بود. جز چند کنیز اهل سِر کسی در خانه نبود. محمدابن سیرین که عُنفوان جوانی را طی می‌کرد و از زیبایی بی‌بهره نبود- پارچه‌ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود که خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش💅 کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی 🕸 برایش گسترده شده است. فکر کرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس خانم را منصرف کند، دید خشت بر دریا زدن و بی‏حاصل است. خانم عشق‏ سوزان خود را برای او شرح داد، به او گفت: «من خریدار اجناس شما نبودم، خریدار تو بودم.» ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت، در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره‏ای نیست؟ باید کام مرا برآوری. و همینکه دید این سیرین در عقیده خود پافشاری می‌کند، او را تهدید کرد، گفت: «اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الآن فریاد میکشم و می‌گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد.». موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می‌داد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می‌شد. چاره‏ای جز اظهار تسلیم ندید؛ اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. 💭 فکر کرد یک راه باقی است؛ کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضای حاجت از اطاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به اوافتاد، روی درهم کشید و فوراً او را از منزل خارج کرد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . الکنی والالقاب، ج 1/ ص 313. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۸۹ ❒ اوضاع کواکب‏ 🌌 ╔═ೋ✿࿐ عبد الملک بن اعین، برادر زرارة بن اعین، با آنکه از راویان حدیث بود، به نجوم احکامی و تأثیر اوضاع کواکب اعتقاد راسخ داشت. 📚 کتاب‌های زیادی در این باب جمع کرده بود و به آنها مراجعه می‌کرد. هر تصمیمی که می‌خواست بگیرد و هر کاری که می‌خواست بکند، اول به سراغ کتاب‌های نجومی می‌رفت و به محاسبه می‏پرداخت تا ببیند اوضاع کواکب چه حکم می‌کند. تدریجاً این کار برایش عادت شده و نوعی وسواس در او ایجاد کرده بود به طوری که در همه کارها به نجوم مراجعه می‌کرد. حس کرد که این کار امور زندگی او را فلج کرده است و روز به روز بر وسواسش افزوده می‌شود و اگر این وضع ادامه پیدا کند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نیک و بد و امثال اینها ترتیب اثر بدهد، نظم زندگی‌اش به کلی بهم می‌خورد. از طرفی هم در خود توانایی مخالفت و بی اعتنایی نمی‏دید و همیشه به احوال مردمی که بی‏اعتنا به این امور دنبال کار خود می‌روند و به خدا توکل می‌کنند و هیچ درباره این چیزها فکر نمی‌کنند رشک می‌برد. این مرد روزی حال خود را با علیه‌السلام در میان گذاشت. عرض کرد: «من به این علم مبتلا شده‌ام و دست و پایم بسته شده و نمی‌دانم از آن دست بردارم.» امام صادق علیه السلام با تعجب از او پرسید: «تو به این چیزها معتقدی و عمل می‌کنی؟!». بلی یا ابن رسول الله! من به تو فرمان می‌دهم: برو تمام آن کتاب‌ها را آتش 🔥 بزن. فرمان امام به قلبش نیرو بخشید، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت کرد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . وسائل، ج 2/ ص 181. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۹۰ ❒ ستاره شناس‏ ╔═ೋ✿࿐ علی علیه السلام و سپاهیانش، سوار بر اسبها، آهنگ حرکت به سوی نهروان داشتند. ناگهان یکی از سران اصحاب رسید و مردی را همراه خود آورد و گفت: «یا امیرالمؤمنین این مرد «ستاره شناس» است و مطلبی دارد، می‌خواهد به عرض شما برساند.». ستاره شناس: «یا امیرالمؤمنین در این ساعت حرکت نکنید، اندکی تأمل کنید، بگذارید اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حرکت کنید.». «چرا؟» چون اوضاع کواکب دلالت می‌کند که هر که در این ساعت حرکت کند از دشمن شکست خواهد خورد و زیان سختی بر او و یارانش وارد خواهد شد، ولی اگر در آن ساعتی که من می‌گویم حرکت کنید، ظفر خواهید یافت و به مقصود خواهید رسید.». این اسب من آبستن است، آیا می‌توانی بگویی کره‏اش نر است یا ماده؟ اگر بنشینم حساب کنم می‌توانم. دروغ می‌گویی، نمی‌توانی؛ قرآن می‌گوید: هیچ کَس جز خدا از نهان آگاه نیست. آن خداست که می‌داند چه در رحم آفریده است. محمد، رسول خدا، چنین ادعایی که تو می‌کنی نکرد. آیا تو ادعا داری که بر همه‏ جریانهای عالم آگاهی و می‌فهمی در چه ساعت خیر و در چه ساعت شر می‌رسد. پس اگر کسی به تو با این علم کامل و اطلاع جامع اعتماد کند به خدا نیازی ندارد. ⛔️ بعد به مردم خطاب فرمود: «مبادا دنبال این چیزها بروید، اینها منجر به کهانت و ادعای غیبگویی می‌شود. کاهن همردیف ساحر است و ساحر همردیف کافر و کافر در آتش 🔥 است.». آنگاه رو به آسمان کرد و چند جمله دعا مبنی بر و اعتماد به خدای متعال خواند. سپس رو کرد به ستاره شناس و فرمود: «ما مخصوصا برخلاف دستور تو عمل می‌کنیم و بدون درنگ همین الآن حرکت می‌کنیم.». فوراً فرمان حرکت داد و به طرف دشمن پیش رفت. در کمتر جهادی به قدر آن جهاد، پیروزی و موفقیت نصیب علی علیه السلام شده بود[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . نهج البلاغه، خطبه 77. وسائل، ج 2/ ص 181. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» 👈 رهبر انقلاب: قصّه‌گویی، هنر بسیار خوبی است. ، سازنده‌ی کودک است. همان قصّه‌های قدیمی را که ما از مادر خودمان، از مادر بزرگ و یا از پیرزن دیگری در کودکی شنیده‌ایم، امروز که مرور میکنیم، میبینیم در آنها چقدر وجود دارد! انسان، بعضی از خصال و تفکّرات خودش را که ریشه‌یابی میکند، به این قصّه‌ها میرسد. قصّه مقوله‌ی خیلی مهمّی است؛ منتها قصّه‌های خوب. 🗓 ۱۳۷۷/۲/۲۳ ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────