eitaa logo
📚📖 مطالعه
70 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
81 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| دخترخالۀ قرائتى از قم به طرف تهران حركت مى‌كرديم كه نزديك 🚓 پليس راه، وقت و نماز شد، گفتيم با بچه‌هاى پاسگاه نماز را بخوانيم و بعد وارد شهر شويم. همزمان با رسيدن ما به پليس راه و در حين بازديد از مسافران اتوبوسى، به خانمى مشكوك مى‌شوند، مشخصات او را جويا مى‌شوند، او خودش را به عنوان دختر خالۀ آقاى قرائتى معرّفى مى‌كند؛ امّا از شانس بد او ما از راه مى‌رسيم. دروغگو رسوا شد و اظهار شرمندگى و پشيمانى كرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| امان از حرف مردم بعد از انقلاب در روزگار ترورها و ناامنى و در يك روزِ راهپيمايى، با ماشين به راهپيمايى رفتيم. در راه ديدم مردم نگاه مى‌كنند، يكى گفت: اين آخوندها ما را به راهپيمايى دعوت مى‌كنند؛ امّا خودشان از ماشين پياده نمى‌شوند! ماشين را پارك كرديم و پياده با مردم همراه شديم، شخصى گفت: آقاى قرائتى غيبت شما را كردم، گفتم اين قرائتى هم حقّه‌بازه، پياده راه مى‌رود تا بگويد من آخوند خوبى هستم!! 😏 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| مزار شهدا 🌷 از من دعوت شد در بهشت‌زهرا براى بزرگداشت شهدا سخنرانى كنم. گفتم: نگاه به مزار شهدا، اثرش بيشتر از سخنرانى من است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| نقش نيّت شخصى از جلوى من گذشت و سلام كرد، من جواب سلام او را دادم. وقتى از كنار من گذشت از كسى پرسيد: اين همان آقاى قرائتى تلويزيون نيست‌؟ دوستش گفت: چرا. برگشت و اين دفعه محكم گفت: سلام عليكم. گفتم: سلام اوّلى ثواب داشت، چون سلام دوّم به خاطر اين بود كه من در تلويزيون هستم و به خاطر شهرت من بود. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| روزى كه وارد تلويزيون شدم خدا رحمت كند شهيد مطهرى را. چون مرا مى‌شناخت و برنامه‌هاى مرا ديده بود، مرا به صدا و سيما فرستاد. به سراغ رئيس وقت صدا و سيما رفتم. ايشان گفت: تلويزيون جاى آخوند نيست، اينجا بازى نيست، مسئله هنر است. گفتم: احتمال نمى‌دهى كه من معلّم هنرمندى باشم‌؟ دستور داد مرا به اتاقى بردند كه عدّه‌اى از هنرمندان نشسته بودند. گفتند: حرف حساب تو چيست‌؟ گفتم: من يك معلّم هستم و مى‌خواهم درس بدهم، از اين لحظه تا دو ساعت مى‌توانم با حرف حقّ‌ شما را چنان بخندانم كه نتوانيد لب‌هاى خود را جمع كنيد. ساعت گذاشتند و من برنامۀ بسيار شادى را اجرا كردم و بالأخره ورود من به تلويزيون 📺 مورد قبول آنان واقع شد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| تماشاى برنامۀ خودم شخصى از من پرسيد: آقاى قرائتى! آيا خودت هم از تلويزيون برنامۀ خودت را مى‌بينى‌؟ گفتم: بله، خوب هم گوش مى‌كنم. چون در آن وقت است كه نقاط‍‌ ضعف و قوّت خود را مى‌فهمم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| بخل فرهنگى منزل يكى از دوستان مهمان بودم. يادداشت‌هاى او را مطالعه كردم، مطالب خوبى داشت، از او خواستم از نوشته‌هايش استفاده كنم و در تلويزيون بگويم. گفت: نمى‌دهم. هرچه اصرار كردم گفت: راضى نيستم بنويسى. 📒 دفتر را پس دادم و از اين بخل فرهنگى غصه خوردم. 😔 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| به مبلّغان قبل از انقلاب در سفرى كه به كرمان داشتم وارد دبيرستانى شدم. بچه‌ها در حال بازى بودند و رئيس دبيرستان زنگ🔔 را به صدا در آورد و ورزش را تعطيل و بچه‌ها را براى سخنرانى من جمع كرد. من هم گفتم:بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. اسلام طرفدار ورزش است والسلام. اين بود سخنرانى من، برويد سراغ ورزش. 🤨 رئيس دبيرستان گفت: آقاى قرائتى شما مرا خراب كردى! گفتم: تو مى‌خواستى مرا خراب كنى و بچه‌ها را از بازى شيرين جدا كنى و پاى سخن من بياورى. آنان تا قيامت نگاهشان به هر آخوندى مى‌افتاد مى‌گفتند: اينها ضد ورزش هستند و با اين حركت از آخوند يك قيافۀ ضد ورزش درست مى‌كردى. بچه‌ها دور من جمع شدند و گفتند: عجب آقاى خوبى! پرسيدند شب‌ها كجا سخنرانى داريد. من هم آدرس مسجدى را كه در آن برنامه داشتم به بچه‌ها دادم. شب ديدم مسجد پر از جوان شد.👌 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| تكبّر در تازه وارد تلويزيون شده بودم و با اتوبوس از قم به تهران مى‌آمدم و برمى‌گشتم. روزى بعداز ضبط‍‌ برنامه، با اتوبوس به سمت قم در حركت بودم. نزديك بهشت‌زهرا (سلام الله علیها) كه رسيديم خواستم بگويم: براى شادى ارواح شهدا صلوات، ديدم در شأن من نيست و من حجة‌الاسلام و... به خودم گفتم: بى‌انصاف! تو خودت و تلويزيونت از شهدا است، تكبّر نكن. بلند شدم و باز نشستم. 🧐 مسافران گفتند: آقا چته‌؟ صندليت ميخ داره‌؟ گفتم: نه. خودم گير دارم! بالاخره از بهشت زهرا (سلام الله علیها) گذشته بوديم كه بلند شدم و گفتم: صلوات ختم كنيد. آنجا بود كه فهميدم علم و شخصيّت، سبب تكبّر من شده است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| در اسارت در خانه به تماشاى تلويزيون نشسته بودم كه فيلم اسيران ايرانى را نشان مى‌داد. خبرنگار بى‌حجاب سازمان ملل مى‌خواست با نوجوان كم سن و سال ايرانى مصاحبه كند. نوجوان شوشترى به او گفت: اى زن! به تو از فاطمه اينگونه خطاب است ارزنده‌ترين زينت زن، حفظ‍‌ است و به اوگفت: تا حجابت را درست نكنى، من با تو مصاحبه نمى‌كنم. آن شب خيلى گريه كردم. باخود گفتم: آيا تبليغ چند سالۀ من در تلويزيون با ارزش‌تر بوده يا تبليغ چند دقيقه‌اى اين نوجوان اسير؟ ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| در عبادت كنار ضريح حضرت على بن موسى‌الرضا عليه السلام مشغول دعا بودم. حالى پيدا كرده بودم كه كسى آمد و سلام كرد و گفت: آقاى قرائتى! اين پول را بده به يك فقير. گفتم: آقاجان خودت بده. گفت: دلم مى‌خواهد تو بدهى. گفتم: حال دعا را از ما نگير، حالا فقير از كجا پيدا كنم. خودت بده. او در حالى كه اسكناس آبى رنگى را لوله كرده بود و به من مى‌داد دوباره گفت: تو بده. 😡 آخر عصبانى شدم و گفتم: آقاجان ولم كن. بيست تومن به دست گرفتى و مزاحم شدى. گفت: حاج آقا! هزار تومانى است، دلم مى‌خواهد شما به فقيرى بدهى. وقتى گفت: هزار تومانى است، شل شدم و گفتم: خوب، اينجا مؤسسۀ خيريه‌اى هست، ممكن است به او بدهم. گفت: اختيار با شما. وقتى پول را داد و رفت، من فكر كردم و به خودم گفتم: اگر براى خدا كار مى‌كنى، چرا بين بيست تومانى و هزار تومانى فرق گذاشتى‌؟! 😔 خيلى ناراحت شدم كه عبادت من خالص نيست و قاطى دارد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| گفتگو كنار ضريح پيامبر صلى الله عليه و آله به دنبال فرصتى بودم كه ضريح پيامبر صلى الله عليه و آله را ببوسم كه يكى از وهابى‌ها متوجّه شد و گفت: اين آهن است و فايده‌اى ندارد! گفتم: ضريح پيامبر آهن است ولى آهنى كه در جوار پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، اثر خاصى دارد. مگر شما قرآن را قبول نداريد؟ قرآن مى‌گويد: پيراهن يوسف چشمان يعقوب را شفا داد. پيراهن يوسف نيز مانند پيراهن ديگران بود؛ امّا چون در جوار يوسف بود اين اثر را گذارد و شفا داد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| الصّلح خير در خيابان‌هاى مدينه قدم مى‌زدم كه رفتار يك ايرانى نظرم را به خود جلب كرد. او با يكى از كاسب‌هاى مدينه بر سر جنگ ايران و عراق جرّ و بحثش شده بود. مرد كاسب مى‌گفت: حالا كه صدام پيشنهاد صلح داده، چرا شما صلح را نمى‌پذيريد؟ قرآن مى‌گويد: « و الصلح خير »! زائر ايرانى نمى‌توانست او را قانع كند. ديگر زائران ايرانى كه نگاهشان به من افتاد گفتند: آقاى قرائتى! بيا جواب اين آقا را بده. من به يكى از ايرانى‌ها گفتم: يكى از طاقه‌هاى پارچه را از مغازه‌اش بردار و فرار كن. 😁 او همين كار را كرد. صاحب مغازه خواست فرياد بزند، گفتم: « والصلح خير »!😅 خواست ايرانى را تعقيب كند گفتم: « والصلح خير »!😀 گفت: پارچه‌ام را بردند. گفتم: حرف ما هم با صدام همين است. دزدى كرده و خسارت زده، مى‌گوئيم جبران كند، بعد صلح كنيم. گفت: حالا فهميدم. 😄 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| تنظيم باد در اعمال حج، در رمى جمرات، بايد هفت سنگ پرتاب كرد. من شش سنگ زده بودم و ديگر سنگى براى پرتاب نداشتم. در اثر ازدحام جمعيّت داشتم خفه مى‌شدم و يك سنگ مى‌خواستم. به هركَس گفتم: آقا! من قرائتى هستم، يك سنگ به من بدهيد من اينجا گير افتاده‌ام. هيچ كَس به من كمك نكرد. بالاخره با دست خالى و با هزار زحمت برگشتم، ولى چقدر خوشمزه و شيرين بود، چون احساس كردم تنظيم باد شده‌ام. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| بى‌كسى قيامت را در منا فهميدم در منا بند كفشم 👞 پاره شد. هوا بسيار گرم 🌡️ و اسفالت خيابان خيلى داغ بود. با پاى برهنه 👣 راه مى‌رفتم و از داغ بودن زمين به هوا مى‌پريدم. كاروان‌هاى ايرانى مرا مى‌ديدند و مى‌گفتند: آقاى قرائتى سلام؛ امّا هيچ كَس به من دمپايى نداد! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| كوخ‌نشينان در جبهه در جبهۀ كردستان از جوانى پرسيدم: بابات چكاره است‌؟ گفت: نابينا و خانه‌نشين. گفتم: برادرت چكار مى‌كند؟ گفت: ٦ساله كه اسير است. گفتم: مادرت‌؟ گفت: مريض است. گفتم: خودت براى چه به جبهه آمده‌اى‌؟ گفت: آمده‌ام تا از دين و مرز كشور اسلاميم حفاظت كنم. راستى كه ما چقدر به اين بچه‌ها مديون و بدهكاريم! 😔 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| كارت شناسايى 🛂 در جبهه كارت شناسايى نداشتم. به اطمينان اينكه فرد شناخته شده‌اى هستم، بدون كارت در هر پادگانى وارد مى‌شدم؛ تا اينكه در يك پادگان يكى از بچه‌هاى بسيج مانع ورود ما شد و گفت: نمى‌گذارم داخل شويد. اطرافيان گفتند: ايشان آقاى قرائتى است. گفت: هركه مى‌خواهد باشد. از او پرسيدم: اهل كجائى‌؟ گفت: فلان روستا. گفتم: برق و تلويزيون دارى‌؟ گفت: نه. گفتم من را مى‌شناسى‌؟ گفت: نه. گفتم: امام خمينى را مى‌شناسى‌؟ گفت: بله. گفتم: امام را ديده‌اى‌؟ گفت: نه. پرسيدم: عكس او را ديده‌اى‌؟ گفت: بله. او گرچه امام را نديده بود؛ ولى خداوند به خاطر حقيقت راه امام، مهر امام را در دل او انداخته و او را به راه جهاد و حمايت از دين كشانده بود. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| مادرى قهرمان در سفرى به جزيرۀ هرمز، زنى را ديدم كه هشت شهيد داده بود. از او پرسيدم: چه انتظارى دارى‌؟ گفت: هيچى. الآن هم اگر پسرى داشتم تقديم مى‌كردم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| حساب مال از خون جداست يكى از بازارى‌ها به من گفت: با توجّه به خدمات بازارى‌ها، چرا شما كمتر از آنها تجليل مى‌كنى‌؟ گفتم: درست است كه شما پشتوانۀ انقلاب بوده‌ايد؛ امّا در جنگ، اين جوانها هستند كه با خون🩸 خويش حرف اوّل را مى‌زنند. آنگاه مثالى زدم و گفتم: هم به خدمت كرده هم حضرت على‌اصغر؛ امّا شما براى على‌اصغر بيشتر گريه كرده‌اى يا حضرت خديجه‌؟ حساب مال از خون جداست. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| عاشورا در هند ماه محرم در هند بودم. هند بيش از بيست ميليون شيعه دارد. در شهرى بودم كه هفتاد هزار شيعه داشت و متأسّفانه يك طلبه هم در آنجا نبود. آنان گودالى درست كرده بودند كه پر از آتش🔥 گداخته بود و با پاى برهنه👣 و با نام حسين عليه السلام از روى آتش مى‌گذشتند. وقت خوردن غذا كه رسيد، يك نانى به اندازۀ نان سنگك، براى ٤٠ نفر آوردند و عاشقان حسينى با لقمه‌اى نان متبرّك، صبح تا شام عاشورا بر سر و سينه مى‌زدند. اين در حالى است كه در ايران در يك هيئت دهها 🥘🥙 ديگ غذا مى‌گذارند و چقدر حيف و ميل مى‌شود. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| جذب نسل نو مرا به مسجد بسيار شيكى در تهران كه هزينۀ هنگفتى براى آن شده بود، دعوت كردند. ديدم يك مشت پيرمرد در مسجد هستند. گفتم: خدا قبول كند؛ امّا بهتر نبود به جاى اين هزينۀ بسيار بالا، مسجد را ساده‌تر مى‌ساختيد؛ امّا براى جذب جوانان و نسل نو برنامه‌ريزى مى‌كرديد.👌 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| خدا خواب است! در هندوستان به بت‌خانه‌اى🗿 رفتم، كليددار بت‌خانه گفت: خدا الآن خواب است. گفتم: تا كى مى‌خوابد؟ گفت: تا شش ساعت ديگر. خنده‌ام😁 گرفت، ولى مترجم گفت: لطفاً نخنديد، ناراحت مى‌شوند. بعد از بيدار شدن خدا، به ديدن او رفتيم. مجسمه‌اى بود كه برگى در دهان داشت. اين آيه به يادم آمد كه « يَعْبُدُونَ‌ مِنْ‌ دُون اللّه ما لا يَضُّرُهُم وَ لا يَنْفَعُهُم» به جاى خداوند چيزى را مى‌پرستند كه نه نفعى براى آنان دارد و نه ضررى. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| هدايا را ساده نپنداريم 🎁 📗 براى سخنرانى به كارخانه‌اى رفته بودم. در آنجا كارگرى به من كتابى داد، معموًلا كتابى كه مجّانى به انسان مى‌دهند، مورد بى‌توجّهى قرار مى‌گيرد، كتاب را آوردم منزل و كنارى گذاشتم. بعد از چند روز تصادفاً نگاهى به كتاب انداختم، ديدم اللّه‌اكبر عجب كتاب پرمطلبى است! آنگاه يك برنامه تلويزيونى از آن كتاب كه نوشتۀ يكى از علماى مشهد بود تهيه كردم. آرى، گاهى يك كتاب عصارۀ عمر يك دانشمند است، گاهى يك هديه، درآمد ماهها زحمت يك كارگر است و گاهى يك سخن، نتيجه و رمز پيروزى يا شكست انسانى است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| قول، قول است 🕢 در منزل مهمان داشتم، به آنان وعده داده بودم ساعت ٦ خودم را مى‌رسانم، ولى به دليل ترافيك و مشكلاتى در مسير، ساعت ٦/٥ رسيدم. 🤔 مهمان پرسيد: چرا دير آمدى‌؟ گفتم: در راه چنين و چنان شد. گفت: سؤالى دارم؛ گفتم: بفرماييد. گفت: اگر شما با مقام رهبرى ساعت ٦ ملاقات داشتى چه مى‌كردى‌؟ گفتم: سر دقيقه مى‌رسيدم. گفت: پس پيداست تو به من اهميّت ندادى، تو به من ظلم كرده‌اى. من و امام زمان عليه السلام از نظر حقوق اجتماعى مساوى هستيم، قول، قول است. شرمنده شده و معذرت خواهى كردم.😔 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| تشييع جنازه سوار ماشين بودم و از كنار جمعيّتى مى‌گذشتم كه جنازه‌اى را تشييع مى‌كردند. گفتم: اين مرحوم كيست‌؟ كمالى را برايش تعريف كردند كه مرا به خضوع واداشت. از ماشين پياده شده و به تشييع‌كنندگان پيوستم. گفتند: ايشان خانه‌اى در مشهد خريده بود و به فقرايى كه از تهران به زيارت عليه السلام مى‌رفتند نامه مى‌داد كه به منزل او بروند تا كرايه ندهند و اينگونه خودش را در زيارت على‌بن موسى‌الرضا عليهما السلام با ديگران سهيم مى‌كرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────