هدایت شده از 🌷دفتری در قاب شیشه ای🌷
#م_رمضانی
#مهمان_عید_امسال
«خود سازی»
«خود سازی»
«خودسازی»
بیانیه گام دوم را یادمان نرفته.
گوشه گوشهاش پر بود از
سفارش به خود،
سفارش به روح،
سفارش به جان.
آری تا به خلوت خویش راه نبرده باشیم و تا در این عصر چموش سری به غار تنهایی خویشتن نزده باشیم صحبت از تغییر جوامع و تمدن سازی راه به جایی نخواهد برد.
تا «من»را نساخته باشیم،«ما»ساخته نخواهد شد.
چه خوب که در این چند روز باقی مانده از «رجب»
و در «شعبان» و «رمضان»پیش رو،کمی به خودمان برسیم.
سالیانی بس دراز است که این موقع از سال را به صورت پرداختهایم.امسال اما میتوان در این خلوت چهرهی جان را با اشک سرخاب کشید و صورت باطن را با توبه سپیداب بست.گیسوی بلند را به طرهی شهدا گره زد و خاک پایشان را سرمه چشمان منتظرکرد.
شهدایی که به سنت دیرین،بهار به بهار،مهمانشان بودیم و در دعای "حولحالنا" منتظر آمینشان.
آهای ابراهیم!
میشنوی؟
هر سال فرسنگها راه را به عشق تو طی میکردیم و خود را به «کانال کمیل»میرساندیم .
آهای شهدای گمنام آرمیده در «معراجالشهدای اهواز»!
هر سال به عشق همنشینی با شما سفرهی هفتسینمان را روبروی ضریحتان میچیدیم.
یادتان هست؟!
امسال دیگر نوبت شماست.
آخ که خدا میداند هر سال این موقع چقدر دلهامان هواییتان میشود!
از بس که در ایل و قبیلهی پاکی و طراوت بودید تا در و دیوار خانهی گلیمان بوی پاکی میگیرند و بوی طراوت، یاد شما کوران میکند درگوشه گوشه روحمان.
اصلا نسیم بهار،عطر چفیهی قرمزرنگ و معروف «شهبازی»را با خود میآورد و گویی برای جان گرفتن زمین و زمانمان چفیهاش را در مشرق کائنات تکان داده است.
وای اگر امسال مهمانمان نشوید؛که امسال در غار تنهاییمان منتظر شماییم .
منتظر شما تا تمام جنوب و غرب را برایمان بیاورید.
«کانال حنظله»را،
«دشت عباس»را هم،
«شلمچه»را هم،
«طلائیه »را هم،
«ارتفاعات قراویز»را هم.
عطر بهارنارنج کاشان و گلهای محمدی قمصرش از طرهی گیسوان شماست و چقدر حال بهارمان بد میشود اگر همه دیدهای این سالهامان را به بازدیدی ختم نکنید.
اصلا هر رفتی را مگر آمدی نبود؟
بود؟!
پس«بسم الله»،راهی شوید.
کلبههامان لایق قدوم شما نیست، میدانیم؛
ولی اگر لبخند نافذ «همت» نباشد و نجواهای «ردانی پورِ» روحانی.اگر«آوینی» برایمان از فتح الفتوح نگوید و «حاج احمد»از قدس و سواحل دریاچهی طبریّه،چگونه آماده شویم؟
چگونه به ساخت تمدنی نوین دلخوش کنیم؟!که ما جان و توانمان از شماست.
هیهات!
شما ما را در این وادی حیرانی تنها نخواهید گذاشت.
حتم داریم میآیید و حالمان خوب خواهد شد.
حتم داریم میآیید؛حلقه زده به دور «حاج قاسم»؛با همان چشمان گیرایش که چشمان خود خود خدا بود.
آری حتم داریم به خوب شدن حال و سالمان،که آمدن شما نوید آمدن«موعود»است.
که #ما_دلخوش_به_روایات_رجعتیم.
@daftarybaghabeshisheh
هدایت شده از 🌷دفتری در قاب شیشه ای🌷
گفته بودم از وقتی رفتی حال و روز زمین و زمانمان به هم ریخته!
گفته بودم دعا کن این سال،این سال لعنتی که تو را از جهانمان گرفت و به قدر قرنی قد کشید زودتر تمام شود!
گفته بودم سخت است،خیلی سخت که کنار سبزه و سنبل و سنجد،کنار سوره سوره (کوثر) و سبد سبد (حول حالنا) و سبو سبو (دعا)، تصویر چشمان سلیمانیات هفتمین سین سفره نوروزمان باشد.
گفته بودم کبوتر جلد چشمانت شده ام، و هر روز در فراق آن دو آشیان آسمانی پرهایم مینالند.گفته بودم سردار! گفته بودم مرد بیابانهای سکوت و اخلاص !نگفته بودم؟اما خبر از حرمت شکنی حرم نداشتم و نگفتم. نگفتم در غیبت شکوهت فریاد آتش زدن حریم عمه جانی دیگر بلند است.نگفتم در نبودت هیزم آوردهاند این منفور جماعت شیعهی انگلیسی،این داعشیان وطنی،این کاسه لیسان ملکه.
کاش خبر به آتش کشیدن حرم،خبر صادق نبود،اما هست.هست و کاذب شیرازی،کاسب شده است.پول میگیرد و آبروی شیعه میفروشد.پول میگیرد و خوراک میریزد در آخور دشمن برای نشخوار تازه انعام دو پای رسانه.
نگفتهبودم سردار!اما می گویم.
می گویم به خونت قسم! بساطشان را جمع خواهیم کرد.کور خواندهاند. کبوترحرم را دیدند و پرکشیدنش را، وهم برشانداشت که آسمان حرم را پر و بالی نیست.نمیدانند،به والله نمیدانند این سرزمین کبوتران چاهی بسیار دارد.کبوتران بسیاری که در سکوتند و وای به روزی که سر از چاه گمنامی درآورند.نمیدانند به والله نمیدانند اگر حرمت حرم شکسته شود،اگر آتشی دوباره پشت دربی دیگر زبانه کشد خانهی نفاق را تا ابد بر سر اهلش ویران خواهیمکرد.نمیدانند و بدانند لشکر کبوتران ابابیل در راهند.
#م_رمضانی
@daftarybaghabe
💠سهم ما اشک،سهم شما وصل.
خندهی آقا مهدی ثامنیراد و قهقهی سردار سلیمانی هر دو برای همین سالی است که نفرین شدهاش میخوانیم.
هزاروسیصد و نود و اشک، هم تمام شد.
اشکش برای ما بود و لبخندش برای آنانکه بلد بودند خرمن سال را زیر و رو کنند و یک مشت عاشقی و جنون، برای خودشان دشت کنند.
ما به نفرین سال دچار نبودیم.دلمان شورهزار بود وشوربختانه کسی هم پیدا نشد که بگوید: آدم ناحسابی! میان شورهزار را چه جای آب حیات؟!
میان شورهزار،فقط تشنگی روی تشنگی میبارد و رمق جانت را برای دویدن میگیرد.
خرمن خرمن عشق بود در همین سالی که لعنتیش میخوانیم.عشق بود؛اما نه برای من و تو. که برای مجنون بیابانگرد. مجنون اگر بودیم معرکهی عشق را پیدا می کردیم.در معرکه نبودیم که چشمانمان مدام بهانه گرفت و سیل غم، سال و ماهمان را ویران کرد.
در معرکه نبودیم که دستانمان خالی است.
وسط معرکه اگر بودیم فرقی نداشت پر قنداقمان به دههی چهل گره خورده یا شصت یا هفتاد. نود و هشت است یا هزار و چهارصد و غم.
آری وسط معرکه که نباشی هر سال خروارخروار غم درو خواهی کرد،درست مثل دهقانی که شب و روز وهم انبار کرده و زمستان آرزو برداشت می کند.
هزار و سیصد و نود و اشکمان هم تمام شد.
یکی آمد.
در باران.
عاشقپیشه.
با ردایی چهارساله که به تن نداشت.
بی پا.
بی سر.
ابر بود انگار .
فقط ابر.تا ببارد بر آتش گر گرفتهی دل همسری و دختری.
دیگری اما رفت.
در باران.
عاشق پیشه.
با ردایی که بر تن نداشت.
با پا.
با سر.
اما بی عقیق.عقیقش ماند برای ما.
و عقیق سلیمانی همان جادوییاست که یهود صهیونیست سالهاست به دنبال یافتنش به بیراهه زده.
ما با همین عقیق و با اوراد و اذکار لبان زینب سلیمانی و فاطمه سلما ثامنی جادوی قرن را به جهان نشان خواهیم داد و فتح قدس شریف را.
آری در سالی که گذشت یکی رفت و یکی آمد؛ و هر بار این ما بودیم که ذوب میشدیم در آتش نمرود جدایی؛که آقا مهدی و حاج قاسم صدای قهقهی مستانهشان گوش فلک را پر کرده بود.
باید دید .
باید دید کجای ماجرا بودهایم که نود و اشک سهم ما بود و نود و وصل سهم ایشان.
#م_رمضانی
#وصال
#شهید_سردار_سلیمانی
#شهید_ثامنی_راد
@daftarybaghabeshisheh
🌿🌹🌿 سخنرانی نوروزی حضرت آقا را گوش کردید؟نکات قابل توجه بسیاری داشت!اما آنچه که این میان بسیار زیبا بود و انتظار نداشتیم بدان اشاره کنند بیان عفیفانه ،مودبانه،رندانه و هوشیارانهی معظمله به ازدیاد نسل بود.
یک بار دیگر سخن ایشان را در اینباره مرور کنیم.
🔹 امروز حفظ جمعیت جوان کشور یکی از ابزارهای قدرت است. کشورما کشور جوانی است و اگر موالید در این کشور به قدر کافی #تولید نشوند -که الان نیست- چند صباح دیگر نسل جوان در کشور کمیاب می شود.
آیه آیه میبارد از لعل لبان حضرتش.همه چیز در کنار هم با عفت کلامی مثال زدنی.
این را بگذاریم در کنار طنزهای مضحک و حواشیهای ساخته شدهی این دو روز در خصوص شعار سال و فرزند آوری و ازدیاد نسل،به واقع مشخص خواهد شد ارزش هر کس به قدر سخن و درفشانی اوست.
یکی شعار (جهش تولید) را به بیشرمانهترین گونهی ممکن به ابتذال میکشد و چهرهی حیوانی خود را به نمایش میگذارد و دیگری این چنین پاک و مطهر از تولید بیشتر حتی در موالید انسانی سخن میگوید.
حال شما بگویید کدام یک لیاقت و ارزش جانفشانی دارند؟!
مقام معظم جان!مقام معظم عشق!تا ابد دوستت داریم.
#م_رمضانی
@daftarybaghabeshisheh
هدایت شده از 🌷دفتری در قاب شیشه ای🌷
💠 إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَة
اگر با ضربه ابن ملجم از دنیا رفتم ضربه ای مانند آنچه به من زد به او بزنید.
معروفه.
ضَرْبَةً بِضَرْبَة.
بگو:
ضَرْبَةً بِضَرْبَة
چی؟
ضَرْبَةً بِضَرْبَة.
دوباره بگو:
ضَرْبَةً بِضَرْبَة
یعنی باید یک سری از ما شب و روز این جمله رو با خودمون بگیم.
چرا؟!
برای اینکه وقتی یک بازیگر دست چندمی توهین کرد به ارزش هامون قد توهینش بهش ضربه بزنیم نه بیشتر.
دادگاهی کردن این دلقک کافی بود ولو خیلی هم گوشمالی سفت و محکمی بهش نداده باشن ولی برای تادیبش انشاءالله که کافی بود، ولی دیگه افراط تا کجا؟
قتل؟
آدرس خونهاش کجاست؟!
بسه شما رو به خدا.
به #امیر_نوری گفتیم بنشین سرجات به یک سری هم باید بگیم انگار.
خب آدم ریشوی مذهبی حکم قتل این بچه دلقک رو میدی نمیگی فردا ضد انقلاب یک بلایی سرش مییارن و میبندن به پای اسلام و انقلاب و بچه مذهبی ها؟
💠زبونش زیاده یک پرس عقل لطفا.
#م_رمضانی
@daftarybaghabeshisheh
#م_رمضانی
وقتی تو غار تنهائیت،دل تنگ قوم و خویش و دوست و رفیقت شدی،وقتی کلافه شدی و دلت حسابی گرفت،وقتی هوای پدر و مادرت به سرت زد و گوشی رو برداشتی تا از دور حالشون رو بپرسی، وقتی خدا خدا کردی این روزهای لعنتی زودتر تموم و محیط بیرون برای برگشتنت امن امن بشه ، یاد عزیزی بیفت که چهارده قرن همین حس رو داره.دلش می خواد بیاد به هممون سر بزنه ،دلش می خواد از پرده غیبت بیرون بیاد اما هنوز محیط دلمون و اطرافمون رو برای اومدنش امن نکردیم.
شاید لازم بود.
شاید لازم بود یه کمی...خیلی کم،به قدر نمی از دریا طعم غیبت و تنهایی رو بچشیم تا بفهمیم چقدر سخته.
خیلی سخت!
دعا کنیم برای برگشتن خودمون و برای برگشتن خلوت نشین همه دوران ها.دعا کنیم که دیگه برگرده.که دیگه دنیا مهیای اومدنش بشه.انشاالله.
#غیبت
#تنهایی
#کرونا.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@daftarybaghabeshisheh
☘☘ از موقعی که شروع کرد به تعریف خاطرات پسرش خنده رو لباش بود و تا دمدمای پایان مصاحبه نه کمرنگ شد و نه گم.شیرین پیرمردی بود با لهجهی اصفهانی.
اهل اردستان اصفهان،چهل سالی مقیم تهران و حوالی تهران و الان هم که اسلامشهر .
از سپیدی پرقنداق تا سرخی کفن پسر نوزده سالهی شهیدش هر خاطرهای که تعریف کرد پر بود از خنده و شیطنت.برعکسِ مابقی ابوالشهدا که از گفتن شیطنتهای پسرشون طفره میرن از چموشی پسرش میگفت و میخندید.
_جونوری بود برای خودش.در و پنجرهی سالم نداشتیم تو خونه از دستش.
تا برای پسر شهیدش از کلمه جونور استفاده کرد ملتفت شدم اصلا پیرمرد اینجا نیست.غرق در خاطرات خودشه و مجیدش.خاطراتی که برای سی_چهل سال پیش نبود.همین الان حاضر بودن.درست روبروش.همین امروز .
بیست و سه آذرِ نود و هشت.حتی موقعی که داشت از باز کردن بندهای کفن مجیدش میگفت با اینکه صداش حزن داشت اما نگاهش همون نگاه شادی بخش بود.تولد دوباره می دونست این زنده شدن تو لباس سرخ شهادت رو.
اما امان....
امان از خاطرات پسر جانبازش.
پا به پای خاطرات حمید، محزون و محزون تر میشد و لحظه به لحظه روی صورتش مه می نشست.
غم سنگینش اما نه موقع تعریف کردن از تخلیه چشم چپ حمید بود ، نه موقع گفتن از جراحات مدامش،نه موقع تعریف کردن از عروسی دوباره عروسش به دست خودش برای اینکه دختر طفل معصوم یک عمر پاسوز نشه، نه حتی موقعی که از دق مرگ شدن زنش برامون میگفت.
مرد محاسن سفید کردهی خنده رومون تا به موجی شدن پسرش رسید شونههاش ارگ بم شد و آوار آوار فروریخت. من هم که کاشی بند خوردهی رو به شکستن.نمیتونستم راحت زل بزنم به هق هق پیرمردی درد کشیده.اشکام که جاری شد از خجالت زدم روی شونههای رفیقم که قطع کن.
فیلم برداری قطع شد و اجازه گرفتم و بیرون زدم.
حیاتی پر از درخت خرمالو.
همان تصویر عاشقانهی همیشگی.
همان زیبایی مطلق دوست داشتنی.
خرمالو!
شاعرانه ترین میوهی ممکن من .
چه شانسی!فقط دیدن خرمالوهای یخ زدهی مقاوم حال و روزم رو خوب میکرد.نفس که گرفتم ، برگشتم روبروی پیرمرد.هنوز صورتش سرخ بود.اناری سرخ میون کلی برف .
باید بی رحمانهترین سوال ممکن رو میپرسیدم و پرسیدم.
_میشه بگید وقتی آقا حمید رو موج میگیره چی کار میکنه و واکنش شما چیه؟
نگاهم کرد.
دلم فرو ریخت.
نگاهم کرد.
سرمو انداختم پایین.
نگاهم کرد و نگاهش نکردم.
سکوت که زیاد شد گفتم:
باشه سوال بعدی مو می پرسم.
نگفتید تو کدوم عملیات....
نگذاشت حرفم رو تموم کنم.
شروع کرد:
وقتی موج می گیردش می افته به جون من.تموم بدنم کبوده.چند بار همسایه ها به دادم رسیدن.دو باری قفسهی سینهام شکسته و یک بار هم از فرط فشار زیادِ خرخرهم با دستای سنگینش مرگ رو تا دو قدمیم دیدم.
حق دادم گریه بیفته مرد پیرمرد.
حق دادم داغ حمید سنگینتر باشه براش.
حق دادم بهش.اما ساده بودم!
حواسم به صلابت نهفته توی صداش وقتی داشت از کتک خوردناش می گفت نبود.
صداش وقتی شکست و شونه هاش وقتی دوباره لرزید که گفت: جگرم وقتی آتیش می گیره که حالش خوب می شه و میفهمه چه بلایی سرم آورده.اون نگاه معصوم پر از شرمش،اون گریه ها و به آغوش کشیدنای بعدشه که پیرم کرده.شرم و خجالت حمید از کاری که با پدرش کرده ،برای من پدر از شهادت مجید و جانبازی خودش سختتره.
فقط تونستم خیره خیره نگاش کنم.
پدره دیگه.
شرم و معذرت خواهی حمید پیرش کرده نه شهادت و جانبازی پسراش .
می تونم بفهمم؟شرمنده شدنای آقاحمید پدر رو پیر کرده.شرمنده شدنای آقاحمید.....
#م_رمضانی
@daftarybaghabeshisheh