eitaa logo
قرارگاه رهروان ولایت🇵🇸
356 دنبال‌کننده
924 عکس
457 ویدیو
9.2هزار فایل
.پل ارتباطی با خادم کانال @Sardarhajizadeh313
مشاهده در ایتا
دانلود
پادشــاه یک شب ســرد زمستــان از قصـر خارج شــد . هنگام بازگشت ، سرباز پیری را دیـد که با لباسی اندک در سرما میداد از او پرسید آیا سـردت نیست؟ نگهبان پیر گفت چرا‌ ای پادشاه ، اما لباس گرم ندارم و مجبـورم تحمل کنم گفت الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباس ‌های گرم مرا را برایت بیاورند نگهبان ذوق‌زده شد و از پادشاه کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر ، وعده‌اش را فراموش کرد روز بعـد جســد سرمــازده پیرمــرد را در حـوالی پیدا کردنــد ، در حــالی که در کنـارش با خطی ناخوانا نوشتـه بود به سرمـا عادت داشتم اما وعده ی لباس گرمت مرا از پای درآورد ایـن روزهـا از ایـن هـا زیاد میشنویم انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست. @noktehayenabekotah ━━━━━━━━━━━
ابوریحان در خـانه یکی از بزرگان میهمان بود از اندرونی خانه ، صدای میزبان را می شنید که در حال و اندرز است مردی به او میگفـت هر روز نقشی بر دکان خـود افــزون کنــم و گلــدانی خوشبــوتر از پیــش در پیشگاهش بگذارم بلکه از آن گذرد و به زندگیم باز آید میــزبان او را نصیحــت کرد که عـمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمیداند آن زن اگر تـو را می خــواست حتـما پــس از سالهـا باز میگشت پـس یقین دان، دل در گروی مردی دیگر داردو تو باید به فکر خویش باشی ســه روز بعــد ابوریحان در حــال خداحافظی از دوستش بود که خبر آوردند همان بنده که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ افتاده و سه روز است هیچ نخورده میزبــان قصـد لباس کـرد برای دیدار آن مــرد ، ابوریحان دستــش را گرفــت و گفــت نَفَسی که سردی را بر گرمای امید میدمد مرگ را بــه بالینش فرستــاده . میزبان ســر خـم نمود و سکوت کرد ابوریحان شخصا به دیدار آن مردرفت وبا سخن های زیبـا گرمای امیدی به او بخشید که آن مـرد دوباره آب نوشید . بزرگی میگفـت هیچگاه امید کسی را نکن ، شایدامید تنها دارایی او باشد انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست. @noktehayenabekotah ━━━━━━━━━━━
شیخ احمد جامی بر بالای منبر گفت مردم هرچه میخواهید از مـن بپرسید . زنی از میـان جمعیت فریاد زد ای مــرد ی بیهوده نکن ، خداوند رسوایت خواهد کرد هیچ کس جز امیرالمومنین علــی علیـه السلام نمیتواندبگوید که پاسخ تمام سؤالات را میداند گفت اگر سؤالی داری بپـرس . زن پرسید مورچه ای که بر سر راه سلیمان نبی آمد ، نر بود یا ماده ؟ شیخ گفـت سؤال دیگری نداشتی؟ این دیگر چه سؤالی اسـت؟ من که نبوده ام ببینم نر بوده یا ماده. زن گفــت نیازی نبـود که آنجا باشی ، اگر کمی با قرآن آشنایی داشتی میدانستی. در آمــده که "قالــت نمله" مشخص میشــود مورچه ماده بوده مردم به جهل شیخ و زیرکی زن خندیدند . شیخ از روی عصـبــانیــت گفــت ای زن آیــا با اجــازه شوهــرت در اینجا هستی یا بدون اجـازه؟ اگر با اجازه آمده ای که خدا شوهرت را لعن کند و اگر بی اجازه آمده ای ، خدا خودت را کند زن گفت ای شیــخ بگو بدانیم آیا آن زن با اجازه به جنـگ امــام زمــان خــود ، علی علیه السلام رفته بـود و یا بدون اجازه؟ شیخ بیچاره نتوانست جواب گوید ، علامه امینی لطف کنید مطالب را با لینک کانال نکته های ناب منتشر کنید . @noktehayenabekotah ━━━━━━━━━━━
در سـال قحطی ، در مسجدی واعظی روی منبـر بــود و میگفت کسی که بخـواهــد صدقــه بدهد هفتاد شیطان به دستش میچسبند و نمیگذارنـد، بدهد مؤمنی پای منبر این سخنان راشنید با تعجّب‌ به رفقا گفت صدقه دادن که ایــن چیــزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در خانه دارم، می ‌روم و برای فقــرا به خواهـم آورد و از جایش حرکت کرد. وقتی که به خانه رسیــد و زنش از قصدش آگاه شد . شــروع به سرزنش او کـرد که در این سالِ ، رعایتِ زن و فرزنــد و خودت را نمی ‌کنی؟ شایـد قحطی طولانی شد ، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و… به قــدری او را وسوســه کــرد که آن مــرد دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت . از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند ، را دیدی؟ پاسخ داد: من شیطان‌ ها را ندیدم لکن مادر شیطان را دیدم که نگذاشت در روایتـی از آمده است زمان انفاق هفتاد هزار شیطان انسان را وسوسـه و التماس می‌ کنند که چیزی نبخشد. انسان میخواهد در برابر شیاطین مقاومـت کند، امــا شیطان به زبـان زن یا رفیــق و… مصلحـت‌ بینی میکند و نمیگـذارد ✍ کانال نکته های ناب کــوتاه ❁ @noktehayenabekotah ━━━━━━━━━━━━
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمـان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷـﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘـﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﻩ ﻫﻢ تصمیم گرفت ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮم ﺑﺨﻮﺍبد . ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ همه جا ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ . ﺗﺎ ﺍینکه ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿـﺮی ﺣﺎﺿـﺮ ﺷـﺪ ﺩﺭ ﻗﺒـﺮ بخوابد . فقط ﯾــﮏ ﺷﺐ تا صبح و سپس پادشاه مردم می ‌شد ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ. روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ برایش ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ نمیرد ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺪ مرد فقیر بالاخره به خواب رفت. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾـﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ . ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ او ﭘﺎﺳــﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾـﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند ﺩﺭ چه ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ الاغ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘـﻢ . ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیــر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿــﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼــﺮﺍ ﺩﺭ ﻓـﻼﻥ ﻭ ﻓـﻼﻥ ﺭﻭﺯ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷــﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ، جواب پس میداد. از خواب پرید و تا صبح در قبر ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ بود ﺗﺎ ﺍینکه ﺻﺒﺢ شد. مــردم همه برای دیدن پادشاه جدید به قبرستان آمدند ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒـﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ کردند ، ﻣـﺮﺩ ﻓﻘﯿـﺮ ﭘﺎ به ﻓـﺮﺍﺭ گذاشت ﻭ ﻣــﺮﺩﻡ بدنبـال ﺍﻭ ﺻﺪﺍ میـزدند ﮐــﻪ ﺍﯼ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑــﻦ . ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿـﺮ هــم ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ میگفت ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬــﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ جواب پس دادم ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ دیگر ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ... ✍ کانال نکته های ناب کــوتاه http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50 ━━━━━━━━━━━━
دهخدا مـادری داشت بسیــار عصبی و پرخاشگر طوری که دهخدا بخاطر مادرش نکرده بــود و پیــرپسر مجــردی بـود در کنــار مــادرش زندگی می‌کرد نصف شبی مادرش او را از خــواب شیرین بیدار کرد و آب خواست . رفت و لیـوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبیدو گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه ‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست گفت خدایا من چه گناهی کرده ‌ام بخاطر مادرم بر نفســم پشت‌ پـا زده‌ ام . مــن خــود ، خـود را کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد . خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی ‌ام را از من نگیر گریست و خوابیــد شب در عالم رؤیـا دیـد نوری سبز از سـر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفـت در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم از فردای آن روز دهخــدا شاهکار تاریــخ ادبیات را که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال وحکم بود را گردآوری کرد و نامـش برای همیشه بدون نسل ، در تاریخ جاودانه شد ✍ کانال نکته های ناب کــوتاه http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50 ━━━━━━━━━━━━
حاکم ماهرترین نقاش را مامـور کرد که در مقابل مبلغی زیـاد ، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند نقاش به جستجو پرداخت که چـه بکشد که نماد باشد؟ چون فرشته برایـش قابل رویت نبود ، کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا کرد و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف کردند نقاش به جاهای بسیاری میرفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود ، اما تصویر مورد نظرش را پیدا نمیکرد چون همه خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند سال ها گذشت امـا نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، پس از چهل سال که حاکم احساس کرد دیگــر عمرش به پایان نزدیک است به نقاش گفت هر طـور که شــده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود نقاش دوباره گشت تا یــک مجـرم زشت چهره و مست با موهایی درهـم ریخته را در گوشه ای از شهـر یافت . در مقابـل مبلغی بسیار ناچیز اجازہ گرفت نقاشیش را به عنوان رسـم کند، او هم قبول نمود نقاش متوجه شد که اشک از چشمان ایـن مجرم میچکـد . از او علت را پرسیـد؟ گفـت من همــان بچه ی معصومی هستــم که تصویـر فرشته را از من کشیدی ، امروز اعمالــم مرا به شیطان تبدیل نموده . اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ✍ کانال نکته های ناب کــوتاه ❁ @noktehayenabekotah ━━━━━━━━━━━━
اشــراف زاده ای ، در راه پیـرمــردی دیــد که بـار سنگینی از هیــزم بر پشــت حمـل میکنــد ، لنــگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا می داد به پیرمرد نزدیک شـد و گفت مگر تو گاری نداری که بــار به ایــن سنگینی میبری؟ هر کسی را بهـر کاری ساخته اند . برای بار بردن است پیرمــرد خنــده ای کرد و گفــت این گونه هم که فکـر میکنی نیست. به آن طرف نگاه کن. چه می بینی؟ با لبخنــدی گفــت پیـرمــردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است پیرمـرد گفــت میدانی آن مــرد ، اولادش از مــن افزون تر است ولی فقرش از من بیشتر است؟ اشــراف زاده گفــت بــاور نــدارم ، از قـرائــن بر می آیــد فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید کرد پیرمــرد گفــت آقا! آن گاری مـال مــن و آن مــرد همنــوع مــن اســت . او گاری نداشت و هر شب کودکانش مــرا آزار میداد چـون فقرش از من بیشتر بـود گاری خـود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد بارسنگین هیــزم ، با صدای خنــده ی کودکان آن مرد ، چــون کاه بر من میشود . آنچــه به من فرمان میراند خنده کودکان است ✍ کانال نکته های ناب کــوتاه http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50 ━━━━━━━━━━━━
پســری بـا اخــلاق و نیــک سیــرت امــا فقیـر بـه خواستگاری دختری رفت . پدر دختر رو به پسـر کرد و گفت تو فقیـری و دختــرم رنج و سختی ندارد ، پس من به تو دختر نمیدهم چنــد وقتی بعــد پســری پولــدار امـا بدکردار به همــان دختــر رفت . پـدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت ان شاءالله خدا او را هدایت میکند دختر گفت پدر ، مگر خدایی که هدایت میکند با خدایــی که روزی میدهــد فــرق دارد؟ بعضی از مــا همیــن است خــدا را هــم تا جایی قبول داریم که منفعتمان باشد لطفا کنید مطالب نکته های ناب را با لینک کانال منتشر کنید ❁ @noktehayenabekotah ━━━━━━━━━━━━
حکایت امام سجاد ع.pdf
حجم: 237.8K
💠 حکایتی از زندگانی امام سجاد (ع) 👤 ارسال شده در گروه تلگرامی معاون پرورشی ❇️ 🌷 کانال معاون پرورشی | @mplib