eitaa logo
قرارگاه فرهنگی جهادی شهیدحاج قاسم سلیمانی و شهدای گرانقدرشهرکهک
451 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
75 فایل
من کان لله کان الله له... هر که برای خدا باشد خدا برای اوست جهت ارائه و انعکاس برنامه های قرآنی، فرهنگی،جهادی،محرومیت زدایی۰۰۰۰۰ ارتباط باادمین👇👇 @mahdiaj
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮کلیدهای تربیت و رفتارفرزند(۸۵) 💐🍃💞💐🍃💞💐🍃💞💐🍃💞💐 🔵کلید صد و سی و پنجم از راه‌های ترغیب فرزند به 💠 💠 اثر رفتن به را فراموش نکنید. اگر مشغله دارید و نمی‌توانید هر روز به بروید، حداقل هفته‌ای یک روز مسجد به صورت داشته باشید. 💠 سعی کنید را انتخاب کنید که فرزندان بتوانند در کنار ، به و بازی نیز مشغول شوند. 💠 رفتن را با خاطره‌های همراه کنید. کودکی و نوجوانی تا آخر همراه فرزندانتان است. 💐🍃💞💐🍃💞💐🍃💞
🔸️﷽🔸️ ⚡(۱۶) ⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی 💢۴_حسابرسی ص ۲۴ 🔹️خوشحال شدم. به صفحه اول كتابم نگاه كردم. از همان روز بلوغ، تمام كارهاي من با جزئيات نوشته شده بود. كوچكترين كارها. حتي ذره اي كار خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند. 🔹️تازه فهميدم كه »فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره« يعني چه. هر چي كه ما اينجا شوخي حساب كرده بوديم، آنها جدي جدي نوشته بودند! 🔹️در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهاي روزانه من، چيزي شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتي به آن خيره مي شديم، مثل فيلم به نمايش در مي آمد. 🔹️درست مثل قسمت ويدئو در موبايلهاي جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده مي كرديم. آن هم فيلم سه بعدي با تمام جزئيات! يعني در مواجه با ديگران، حتي فكر افراد را هم مي ديديم. لذا نمي شد هيچ كدام از آن كارها را انكار كرد. غير از كارها، حتي نيتهاي ما ثبت شده بود. 🔹️آنها همه چيز را دقيق نوشته بودند. جاي هيچ گونه اعتراضي نبود.تمام اعمال ثبت بود. هيچ حرفي هم نمي شد بزنيم. اما خوشحال بودم كه از كودكي، هميشه همراه پدرم در و بودم. 🔹️از اين بابت به خودم افتخار مي كردم و خودم را از همين حالا در بهترين درجات بهشت مي ديدم. همين طور كه به صفحه اول نگاه مي كردم و به اعمال خوبم افتخار مي كردم، يك دفعه ديدم، تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است! 🔹️صفحه پر از اعمال خوب بود اما حاال تبديل به كاغذ سفيد شده بود! باعصبانيت به آقايي كه پشت ميز بود گفتم: چرا اينها محو شد. مگر من اين كارهاي خوب را انجام ندادم!؟ 🔹️گفت: بله درست ميگويي، اما همان روز غيبت يكي از دوستانت را كردي. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.باعصبانيت گفتم: چرا؟ چرا تمام اعمال من!؟ 🔹️او هم غير مستقيم اشاره كرد به حديثي از پيامبر(ص)كه مي فرمايند: سرعت نفوذ آتش در خوردن گياه خشک، به پاي سرعت اثر غيبت در نابودي حسنات يک بنده نمي رسد. 📚بحاراالنوار: ج ٧٥ ،ص ٢٢ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
🔺️نماز اول وقت(۱) ص ۷۴ ✔جمعي از دوستان شهيد 🔺️محور همه فعاليتهايش نماز بود. ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت مي خواند. بيشــتر هم به و در. 🔺️ديگران را هم به نمازجماعت دعوت مي کرد.مصداق اين حديث بود كه اميرالمؤمنين علیه السلام مي فرمايند: هر که به مسجد رفــت و آمد کند از مــوارد زير بهره مي گيرد: »برادري کــه در راه خدا با او رفاقت کند، علمي تــازه، رحمتي که در انتظارش بوده، پندي که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک گناه. ⚡ -مواعظ العدديه ص 281 🍁@shahidabad313 🔺️ابراهيــم حتــي قبل از انقـلاب، نمازهاي صبح را در مســجد و به جماعت مي خواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي مي انداخت؛ »به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد است.« 🔺️بهتريــن مثال آن، نماز جماعت در گود زورخانــه بود. وقتي كار ورزش به مي رسيد، ورزش را قطع مي کرد و نماز جماعت را بر پا مي نمود. 🔺️بارها در مسير سفر، يا در جبهه، وقتي مي شد، ابراهيم مي گفت و با، همه را تشويق به نماز جماعت مي کرد. 🍁@pmsh313 🔺️صداي رساي ابراهيم و اذان زيباي او همه را مجذوب خود مي کرد.او مصداق اين کلام نوراني پيامبــر اعظم(ص)بود که مي فرمايند: »خداوند وعده فرمــوده؛ مؤذن و فردي که وضو مي گيرد و در نماز جماعت مســجد شرکت مي کند، بدون حساب به بهشت ببرد. ⚡-مستدرک الوسائل ج 6 ص 448 🔺️ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاي مساجد محل شده بود. او از دوران جواني يک عبا براي خودش تهيه کرده بود و بيشــتر اوقات با نماز مي خواند. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
💚برخورد با دزد❤️ ص ۷۷ ✔عباس هادي ⬅️نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. ⬅️شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! 🍁@pmsh313 ⬅️بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. ⬅️چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد مي كشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! 🍁@shahidabad313 ⬅️رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... ⬅️دزد گريه مي كرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را مي دانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم. ⬅️ابراهيــم فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. 🍁@pmsh313 ⬅️از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حلال باش. 💥مال حرام زندگي را به آتش مي كشد. پول حلال كم هم باشد دارد. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💚ماجراي مار❤️ص ۱۷۵ ✔مهدي عموزاده ☘ســاعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي مي كرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم. 🍁@shahidabad313 ☘مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما مي آيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است! ☘كنار كوچه ايســتاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام بازي مي كني؟ ☘گفت: من كه با اين پا نمي تونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه مي ايستم.بازي من خيلي خوب بود. اما هر كاري كردم نتوانســتم به او گل بزنم! مثل حرفه اي ها بازي مي كرد. ☘نيم ســاعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچه ها فكر نمي كنيد الان دير وقته، مردم مي خوان بخوابن! 🍁@pmsh313 ☘تــوپ و دروازه ها را جمع كرديم. بعد هم نشســتيم دور آقا ابراهيم. بچه ها گفتند: اگه ميشه از تعريف كنيد. ☘آن شــب خاطره عجيبي شنيدم كه هيچ وقت فراموش نمي كنم. آقا ابراهيم مي گفت: در با جواد افراســيابي رفته بوديم شناســائي. نيمه شب بود و ما نزديك سنگرهاي عراقي مخفي شده بوديم. ☘بعد هوا روشــن شــد. ما مشــغول تكميل شناســائي مواضع دشمن شديم. همين طور كه مشــغول كار بوديم يك دفعه ديدم مار بســيار بزرگي درســت به سمت مخفي گاه ما آمد! 🍁@pmsh313 ☘مار به آن بزرگي تا حالا نديده بودم. نفس در سينه ما حبس شده بود. هيچ كاري نمي شد انجام دهيم. ☘اگر به ســمت مار شــليك مي كرديم عراقيها مي فهميدنــد، اگر هم فرار مي كرديــم عراقي ها ما را مي ديدند. مار هم به ســرعت به ســمت ما مي آمد. فرصت تصميم گيري نداشتيم. ☘آب دهانم را فرو دادم. در حالي كه ترسيده بودم نشستم وچشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه(س) دادم! ☘زمان به سختي مي گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز كردم. با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده! ☘آن شــب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم. بعد هم گفت: ســعي كنيد آخر شــب كه مردم مي خواهند استراحت كنند بازي نكنيد. 🍁@shahidabad313 ☘از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبح ها براي نماز مي رود. من هم به خاطر او مسجد مي رفتم.تاثيــر آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود. ☘مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش را تحمل كنيم و راهي جبهه شديم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | امام خمینی (ره) 🔹 این مساجد است که این بساط را درست کرد، این است که نهضت را درست کرد. 🔺 در عهد رسول الله هم و بعد از آن هم تا مدت ها مسجد مرکز اجتماع سیاسی بود مرکز تجییش جیوش بود. 🔸 محراب یعنی مکان حرب مکان جنگ، هم جنگ با شیطان و هم جنگ با طاغوت. از محراب ها باید جنگ پیدا بشود چنانچه پیشتر از محراب ها و از مسجدها پیدا می شد. 💯 ای ملت! مسجدهای خودتان را حفظ کنید. ای روشنفکران! مسجدها را حفظ کنید، نباشید نباشید ای ! 👈 مسجدها را حفظ کنید، بروید به ، نمی روید این مسجدها را حفظ کنید تا این نهضت به ثمر برسد، تا مملکت شما نجات پیدا کند صحیفه نور؛ جلد ۷؛ صفحه ۵۵ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💠سال ۱۳۶۷ بود كه هادي به دنيا آمد. او در و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. وقتی تقويم را میبینند درست مصادف است باشهادت امام هادي(ع) بر همین اساس نام او را محمدهادي میگذارند. 📚در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شد و خادمی را تحویل داد. دوران راهنمایی را در مدرسه ی توپچی درس خواند. از همان سال های اولیه ی دبیرستان،زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد! 🔹هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد. زیرا راهی جز طلبگی در پاسخگوی غوغای درون هادی نبود. هادی انرژی‌اش را وقف و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. 💠شهید هادی ذوالفقاری سه بار برای مبارزه با راهی منطقه سامراء شد. روز ۲۶ بهمن بود، در حومه ی ،ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و هادی به آرزویش رسید...🕊 ▪️خبر رسید که هادی ذوالفقاری شده. سه روز از اش گذشته بود. روز سوم خبر دادند در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون آمده که پیکر شهدا راآورده بیشتر این شهدا از سامرابودند. ودر میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو است. شهید ذوالفقاری بود صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. 🌱 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🔸️روزهاي آخر ص ۱۹۷ ✔علي صادقي،علي مقدم 💚حالت شهادت در چهره ابراهیم❤️ 🔸️...اواسط بهمن بود. ساعت نه شب، يكي تو كوچه داد زد: حاج علي خونه اي!؟ آمدم لب پنجره. ابراهيم و علي نصرالله با موتور داخل كوچه بودند، خوشحال شدم و آمدم دم در. 🔸️ابراهيم و بعد هم علي را بغل كردم و بوسيدم. داخل خانه آمديم.هوا خيلي ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خورديد؟ ابراهيم گفت: نه، زحمت نكش. 🍁@pmsh313 🔸️گفتم: تعارف نكن، تخم مرغ درســت مي كنم. بعد هم شــام مختصري را آماده كردم. گفتم: امشب بچه هام نيستند، اگر كاري نداريد همين جا بمانيد، كرسي هم به راهه. 🔸️ابراهيم هم قبول كرد. بعد با خنده گفتم: داش ابرام توي اين سرما با شلوار كردي راه ميري!؟سردت نميشه!؟ او هم خنديد و گفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام كردم! 🔸️بعد سه تا از شلوارها را درآورد و رفت زيركرسي! من هم با علي شروع به صحبت كردم.نفهميــدم ابراهيم خوابش برد يا نه، اما يك دفعه از چا پريد و به صورتم نگاه كرد و بي مقدمه گفت: حاج علي، جان من راست بگو! تو چهره من مي بيني؟! 🍁@shahidabad313 🔸️توقع اين ســؤال را نداشتم. چند لحظه اي به صورت ابراهيم نگاه كردم و با آرامش گفتم: بعضي از بچه ها موقع شــهادت حالــت عجيبي دارند، اما ابرام جون، تو هميشه اين حالت رو داري! 🔸️ســكوت فضاي اتاق را گرفت. ابراهيم بلند شد و به علي گفت: پاشو، بايد سريع حركت كنيم. با تعجب گفتم: آقا ابرام كجا!؟گفت: بايد سريع بريم. بعد شلوارهايش را پوشيد و با علی راه افتادند. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💢حضور ص ۲۲۶ 💚دعا برای دختر باحجاب❤️ 💢...آمده بود. از من، سراغ دوســتان آقا ابراهيم را گرفت! اين شخص مي خواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند. پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمك كنم. 💢گفت: هيچي، مي خواهم بدانم اين كي بوده؟ قبرش كجاست!؟ كمــي فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه ســكوت گفتم: 💢#شهيد_گمنام است و قبر ندارد. مثل همه شهداي گمنام. اما چرا سراغ اين شهيد را مي گيريد؟ 🍁@shahidabad313 💢آن آقا كه خيلي حالش گرفته شــده بــود ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير شــهيد هادي قرار داره، من دختر كوچكي دارم كــه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشان رد مي شه و مي ره مدرسه. 💢يك بار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!؟ من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمنها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما حمله كنه. بعد هم شهيد شدند. 💢دخترم از زماني كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشان رد مي شد به عكس شهيد هادي سلام مي كنه. 🍁@pmsh313 💢چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را مي بينه! به دخترم مي گويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام مي كني من جوابت رو مي دم! براي تو هم دعا مي كنم كه با اين سن كم، اينقدر را خوب رعايت مي كني. 💢حالا دخترم از من مي پرسه: اين شهيد هادي كيه؟ قبرش كجاست!؟بغض گلويم را گرفت. حرفي براي گفتن نداشــتم. فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه مي خواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
✳️ نابینایی که جهنم را می‌بیند! 🔻 آن‌هایی که [در ] هستند [و می‌گویند «رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِيٓ أَعْمَىٰ وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا» ای پروردگار من برای چه مرا نابینا محشور كردی، در حالی كه [در دنیا] بینا بودم؟ (طه، ۱۲۵)] همین‌ها و را نمی‌بینند اما را به‌خوبی می‌بینند که می‌گویند «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» ای پروردگار ما بینا شدیم و شنوا گشتیم (سجده، ۱۲). این‌ها همان‌هایی هستند که در دنیا و و و را نمی‌دیدند اما را می‌دیدند. آن که در دنیا فقط مرکز فساد را می‌بیند و مراکز و را نمی‌بیند، در قیامت هم فقط جهنم را می‌بیند و بهشت و بهشتیان را نمی‌بیند. 👤آیت الله_جوادی_آملی 💠 #️⃣ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
دعوت_به_نماز 🦋 رفتار با کودکان در مسجد 🦋 🌹 همون خدایی که به ماـ گفته نماز بخون و نمازت رو اول وقت بخون و به جماعت بخون و توی مسجد بخون، همون خدا گفته با بچه ها مهربون باش و بهشون محبت کن و احترامشون رو حفظ کن و حقشون رو ضایع نکن؛ 💠 اما [ بعضی نماز خوان ها] همین که بچه میاد توی و به سروصدای بچه گونه راه میندازه، شروع میکنن به داد و هوار کردن سراون بچه و ترسوندن و ضایع کردنش پیش دیگران. 🌹 وقتی بهش میگی آقای فلانی! خانم فلانی! این کار درست نیست، خدا به این کار راضی نیست، انگار گوشش سنگینه و نمیشنوه. 💠 مگه خدایی که گفته نماز بخون با خدایی که گفته با بچه ها این طوری رفتار نکن، دو تا خداست؟ نه دو تا نیست. 📚 خدایی که هست، خدایی که داریم، استاد عباسی ولدی، صفحه ۲۴. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🔻نظر آیت الله خوشوقت در مورد تربیت فرزندان در مسجد: 🔹راحت‌ترین راه این است که پدر، دست خانواده را بگیرد و به بیاورد. در مسجد چیزهایی می بینند که آن‌ها را تربیت می‌کند. بچه می‌‌بیند مردم نماز می‌‌خوانند؛ لذا نماز خواندن بر او چاپ می‌‌خورد. می‌‌بیند در رمضان روزه می‌‌گیرند، چاپ می‌‌خورد. می‌‌بیند عده‌ای منبر می‌‌روند و از ولایت امیرالمؤمنین می‌‌گویند، چاپ می‌‌خورد.... 🔸خلاصه همه‌ی اینها مربی است. بدون زحمت، خود به خود بچه‌‌‌ها بار می‌‌آیند. انسان می‌‌بیند بعد از مدتی بچه نماز می‌‌خواند و حمد و سوره‌اش هم درست شده است. اما اگر بخواهی آن‌ها را به مسجد نیاوری و خودت آن‌ها را درست کنی، حتی اگر ۲۴ ساعت هم بنشینی، درست نمی‌‌شود. 🔹در مسجد بدون زحمت هم یاد می‌‌گیرد، هم با آدم‌های خوب معاشرت می‌کند و خستگی اش در می‌‌رود و اُنسش تأمین میشود، و هم .... بنابراین باید پدر و مادر حواسشان جمع باشد و بچه‌‌‌ها را به عنوان امانت بپذیرند و تربیت کنند. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem