#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
بند ۱
سلام ای بضعه ی شاه عالمین
بی بی یا سکینه یا بنتَ الحسین
فدای مکتب
شاگرد زینب
محبین را دریاب
کوثر ارباب
سلامٌ علیکِ یا بنتَ الحسین...
بند ۲
رحلت تو دارد شور شهادت
نام تو را بردن ما را عبادت
بی بی سکینه
ماه مدینه
ای نور عالمتاب
کوثر ارباب
سلامٌ علیکِ یا بنتَ الحسین...
بند ۳
یادت نمیرود داغ عاشورا
لبهای عطشان و سرهای جدا
مشکِ خشکیده
دستِ بریده
بودی از غم بیتاب
کوثر ارباب
سلامٌ علیکِ یا بنتَ الحسین...
#امیر_عباسی
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
نهجُ البـــــلاغه از نگاهش موج میزد
در خطبه اَش می شد علی را جستجو کرد
در سرزمینِ شامیان همپایِ زینب
کاخ ستم را با کلامش ، زیرو رو کرد
#منصوره_محمدی_مزینان
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل
که از سکوت غصهدار حنجرت شناختم
تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را
میان پارهپارههای دفترت شناختم
قیام در قعود را، رکوع در سجود را
من از نماز لحظههای آخرت شناختم
غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را
به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم
شکست عهد کوفه... این گناه بیشمار را
به زخمهای بیشمار پیکرت شناختم
تو را به حس بیبدیل خواهر و برادری
به چشمهای بیقرار خواهرت شناختم
اگرچه روی نیزهای ولی نگاه کن مرا
نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟
#رضا_حاج_حسینی
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
امشبم را سحر نمیآید
خواب، در چشمِ تر نمیآید
مدحش از من که بر نمیآید
چون سکینه دگر نمیآید
دختر شاه...گوهر نایاب
بیقرینه... درست مثل رباب
روضه میخواند، روضه با احساس
روضهاش داشت عطر و بوی یاس
شرم یک مرد... روضهای حساس
وای از مشک پارهی عباس
روضهی دست و چشم و مشک عمو
روضهی قطرهقطره اشک عمو
روضهخوان چشمهای خود را بست
مادرش دست میزند بر دست
رأس اصغر به روی نیزه نشست
پای نیزه قد سکینه شکست
خواهر اصغر است حق دارد
به خدا خواهر است حق دارد
به روی ناقه خواند نافله را
دور ناقه شنید هلهله را
چه کند خندههای حرمله را
چشم دشمن به سوی قافله را
مثل یک مرد... مثل عمهی خود
صبر میکرد... مثل عمهی خود
قلبش از غصهها کباب شده
بعد سقا فقط عذاب شده
مثل او از خجالت آب شده
وارد مجلس شراب شده
خیزرانِ یزید پیرش کرد
حرف مردی پلید پیرش کرد
دختر بیقرینهی پدرش
روضهخوان مدینهی پدرش
همهجا شد سکینهی پدرش
یادش افتاده سینهی پدرش...
... زیر پای سوارها افتاد
روی گل، ردِ خارها افتاد
یادش افتاد آه آهِ حسین
غرق در خون همهسپاه حسین
بود یک نیزه تکیهگاه حسین
داد میزد که قتلگاهِ حسین...
... پر شد از خونِ زخمهای تنش
پر شد از تیر و نیزهها بدنش
وسط حجرهی محقر خود
چشم گریان... میان بستر خود
باز در لحظههای آخر خود
یادش افتاد داغِ خواهر خود
کنج ویرانه خواهرش جان داد
سر بابا برابرش... جان داد
#علی_سپهری
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
بعد روز دهم به هر مجلس
راوی و روضه خوان شدی بانو
من چه گویم؟ که در کلام حسین
"بهترینِ زنان" شدی بانو
عمه ی تو عقیله ی هاشم
و به اهل قریش عقیله تویی
"کرم الوافری" و " عقل التّام"
صاحب "سیرة الجمیلة" تویی
پدرت که حسین، جای خودش
تو و اصغر چه مادری دارید!
غصه ی هر دوتان رباب شده
حسِّ خواهر برادری دارید
از همان لحظه ی تولد، تو
خوش نشستی به سینه ی بابا
محض روی پدر تبسم کن
راحت جان! سکینه ی بابا!
پاشو از پیش پای این مرکب
پدرت را نکش، کنار بایست
غم ناموس قاتل مرد است
اشک دختر عذاب هر پدریست
عصر روز دهم به بعد خودت
جای اصغر بمان کنار رباب
مادرت را ببر ازین صحرا
بعد اصغر تویی قرار رباب
#داود_رحیمی
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
من دختر حسین،سکینه،مطهرم
من یادگار آل علی و پیمبرم
آغوش گرم زینب کبراست جای من
گلبوسه ی عموست به رخسار انورم
از کودکی مصیبت تلخی چشیده ام
در کربلا ز سوز عطش سوخت حنجرم
اما پدر ز اهل حرم بود تشنه تر
حتی ز حنجر علی اصغر برادرم
یادم نمی رود که ز ظلم حرامیان
از ضرب تازیانه سیه گشت پیکرم
وقت غروب غارت خیمه شروع شد
وقت غروب آتشی افتاد در حرم
دنبال من دوید عدو گیسویم کشید
شد گیسویم کشیده به همراه معجرم
آن کس که تیر بر گلوی شیرخواره زد
با کعب نی به من زد و بر جسم مادرم
دیدم سر بریده ی بابا به روی نی
از نیزه ها فتاد سرش در برابرم
بزم شراب از نظرم کی رود که من
دیدم به طشت زر سر بابای اطهرم
دیدم که چوب بر لب و دندان او نشست
دندان او شکسته شد ای خاک بر سرم
یک سرخ مو بلند شد از جا اشاره کرد
دیدم کنیز خواست و لرزید خواهرم
شائق یقین بدان کمک ما اگر نبود
در تو،توان شعر سرودن دگر نبود
#محمود_اسدی_شائق
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
نشست مرد و به دامن گرفت دختر را
چشید طعم نفس های گرم مادر را
چگونه لب به وصیت گشاید او این دم
چگونه بار ببندد وداع آخر را
به چشم خسته ی او خیره می شود لَختی
که بغض کرده گلو پاره های اصغر را
کشید دست به لب های خشک و لرزانش
و پاک کرد رَدِ اشک های پرپر را
اگرچه مایه ی آرامش پدر بودی
بیا و تجربه کن حس و حال دیگر را
رباب را به تو من می سپارم از امروز
غزل کن آتش آن خاطر مُکدَّر را
عمو نداشت؛ برادر نداشت؛ دشمن داشت
پدر، چگونه رها کرده بود دختر را
#پروانه_نجاتی
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
دختر اشک و ناله ی ، غربت شاه عالمم
خواهر آن سه ساله ی ، خرابه ی شام غمم
وارث داغ کربلا ، شاهد یک دشت بلا
چنین همیشه مبتلا ، به محنت دو عالمم
خاطره ی معجر من ، خاک عزا بر سر من
کبودی پیکر من ، همیشه رخت ماتمم
ز بعد نیم قرن اگر ، ز تازیانه ها اثر
به جسم من بُوَد دگر ، مانده همیشه مرهمم
نیلی و بی تاب شدم ، دل، همه خوناب شدم
شمع شدم آب شدم ، همره اشک نم نمم
چه گویم از اسارتم ، ز خاطرات غارتم
ز محنتم ز غربتم ، ز سیلی دم به دمم
رسیده عمر، خاتمه ، کنم به ناله زمزمه
شدم شبیه فاطمه ، نشانه این قد خمم
#محمد_مبشری
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
الا ای زینت شهر مدینه
گل زهرای اطهر یا سکینه
تو در بحر ولایت دُرِّ نابی
گل ارباب و فرزند ربابی
گل باغ ولا نور دو عینی
عزیز مرتضی دخت حسینی
جلیل القدر و پاک و اطهری تو
به زینب عمه ات همسنگری تو
تو در علم و بلاغت مصطفایی
تو در حلم و فصاحت مرتضایی
تو تالیِّ دو عمه ، زینبینی
به ایثار و وفا همچون حسینی
چنان زهرای اطهر عصمت تو
بسان عمه زینب عِفَّتِ تو
زبانزد گشته در عالم عفافت
بود پاکی همیشه در طوافت
تو فخر شاه دشت کربلایی
به درد عالمی مشکل گشایی
بود جود و کرم شرمنده ی تو
سخاوت تا به محشر بنده ی تو
وقار تو بسان مادر توست
بود فخرت رقیه خواهر توست
تو دیدی ماجرای کربلا را
تو دیدی پر ز خون دشت بلا را
تو دیدی پیکر در خون اکبر
تو دیدی حنجر پر خون اصغر
تو پرپر دیده ای آلاله و یاس
تو دیدی بر زمین دستان عباس
تو دیدی شمر دون خنجر کشیده
سر باب غریبت را بریده
تو دیدی عمه را قامت خمیده
تو دیدی پیکر در خون طپیده
تو دیدی آتش در خیمه ها را
تو دیدی سر بروی نیزه ها را
تو دیدی کوفه و شام بلا را
سر و چوب جفا ، طشت طلا را
تو دیدی اشک و سوز و داغ و ناله
تو دیدی نیمه شب دفن سه ساله
منم مولاتنا عبد و غلامت
بود ورد زبانم ذکر نامت
سکینه جان نما بر من دعایی
که گردم بار دیگر کربلایی
#محمد_مبشری
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حسین_جانم
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
هر جا به کربلا که نگاهی کنید ... بود
از خیمه تا میانه ی گودال ... دخترست
چنگال گرگ و برگ گل و باغبان به خون
برگ گلی و گرگی و چنگال ؟!! ... دخترست!
نعل سم و شکستن هر استخوان .... قبول!
پیش نگاه دختر و پامال ...؟! دخترست!
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
ای خون خدا در همه ذرات وجودت
ای آیت ثاراللهی در ذات وجودت
وقتی پدرت نور ، معمای سفینه است
زیبنده ی تو نام دل آرام سکینه است
تو دختر و پیغمبر ایام قیامی
تو شاعره ی دفتر ایام قیامی
با داغ دل از باغ خزان دیده سرودی
هجده گل بر نیزه شده چیده سرودی
در هر رگ اشعار شما ظلم ستیزیست
دیدند به کردار شما ظلم ستیزیست
دیدند که غم دیده ای و شِکوه نکردی
هر چند ستم دیده ای و شِکوه نکردی
زینب که شده نائبه حضرت زهرا (س)
تو نائبه مطلقه ی زینب کبرا (س)
از هاشمیون هر که به میدان شده راهی
در پشت سرش چشم تو گریان شده راهی
هنگام وداع ِ پدری با پسر خویش
تو ناله زدی در پی او از جگر خویش
در هر نفس توست بهاران مکرر
مانند نسیم است به لالایی اصغر
در راه قمر با همه احساس نشستی
تا منتظر حضرت عباس نشستی
او رفت ، بیاید ، عجب از طالع سرگشت
دیدی طرف خیمه پدر غم زده برگشت
در عصر خداحافظی آغوش گشودی
دل از دل غمدیده بابا تو ربودی
می خواسته ای بر تو محبت بگذارد
دستی به نوازش بکشد ، بوسه سپارد
دیگر به وصالش نرسیدی ، به چه احوال
او را تو گرفتی به بغل در دل گودال
پیغام دوباره به شما گفت ، بگویی
از حنجره اش دُرّ سخن سُفت ، بگویی
با خوردن آبی دل خود شاد نمایید
از حنجر خشکیده من یاد نمایید
#محسن_غلامحسینی
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
#حضرت_سكينه_علیهاالسلام:
چون پدرم كشته شد، آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم، حالت اغما و بیهوشى بر من روى داد در آن حال شنيدم پدرم میفرمود:
شيعتى ما اِن شربتم، ماءَ عَذب فاذكرونى
اِذ سمعتم بغريبٍ اَو شهيد فاندبونی...
📗 منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج۲، ص۹۳۰؛ به نقل از مصباح کفعمی، ص۹۶۷.
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم
میرسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم:
شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی
راه را گم کرده بودم، آخر آیا میرسیدم؟
خسته و تنها در آن صحرا، چه غربتها که دیدم
هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم
دشت ساکت بود، اما این صدا را میشنیدم:
اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش...
کاش من هم میشدم از کشتگان یک نگاهش
آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش
راه او آغاز میشد از میان قتلگاهش...
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی
میزد آتش بر جهانی غربت بیانتهایش
کودک ششماهه هم میخواست تا گردد فدایش
ناگهان شد غرق خون با یک سهشعبه ربنایش
کاش آنجا آب میشد آب از هُرم صدایش:
كَيْفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ يَرْحَمُونی
بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری
هر دلی بیتاب میشد با طنین سرخ قاری
دخترش راوی خون بود آن میان با بیقراری
میسرود این اشکها را تا بماند یادگاری:
وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی
#یوسف_رحیمی
@gharibe_ashena_mobasheri313