صد یوسف مصری به خدا مست رقیه ست
جبریل امین نوکر دربست رقیه ست
در لشگر ارباب پس از حضرت عباس
فرماندهی کل قوا دست رقیه ست
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
در جدالم با یزید اصلا سه ساله نیستم
بر سر دوش ابالفضل عمر خود را زیستم
نوه ی حیدرمو اینگونه گویم کیستم
شام را ویران نسازم من رقیه نیستم
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
خواهم ز خدا که پاک پاکم بکند
در عشق حسین سینه چاکم بکند
یک حاجت دیگرم همین است خدا
زیر قدم رقیه خاکم بکند
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
در دفتر شعر کربلا این خاتون
عمریست به دردانه تخلص دارد
بالای ضریح او ملک بنوشته
در دادن حاجات تخصص دارد
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#زمزمه
یه دختر حزینم ، بی بال و پر ترینم
چون دیگه جون ندارم ، یه گوشه ای میشینم
رو خاک به جای پر بابا ، عکس قفس کشیدم
یه لاله رو لبم نشست ، هر بار نفس کشیدم
نیمه شبا از پام چقدر ، من خار و خس کشیدم
بر لب رسیده جون من
از راه اومد مهمون من
**
تو ماه و من ستاره ، پیش همیم دوباره
حرف می زنیم ولی ما ، با زبون اشاره
خدا نیاره دختری ، لکنت زبون بگیره
تو بیابون تازیونه ، ازش امون بگیره
فقط باید سر باباش ، بیاد که جون بگیره
بسته شده پاهای من
من و ببر بابای من
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
#محمد_مبشری
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
مرا دشمن به قصد کُشت میزد
به جسم کوچک من مُشت میزد
هرآن گه پایم از ره خسته میشد
مرا با نیزهای از پُشت میزد
*
توئی ماه من و من چون ستاره
غمم گشته پدرجان بیشماره
اگر روی کبودم را تو دیدی
مکن دیگر نظر بر گوش پاره
*
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو بُرده از کف طاقتم را
دو چشم خویش را یک لحظه وا کن
ببین سیلی چه کرده صورتم را
#سید_هاشم_وفایی
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
از نيمه شب گذشته و خوابش نبرده بود
طفل سه ساله اي كه، دگر سالخورده بود
در گوشه ي خرابه ،به جاي ستاره ها
تا صبح ،زخم هاي تنش را ،شمرده بود
از ضعف،ناي پاشدن از جاي خود نداشت
آخر سه روز بود، كه چيزي نخورده بود
بادست هاي كوچكش، آرام و بي صدا
از فرط درد، بازوي خود را فشرده بود
اين نيمه جان مانده هم از، لطف زينب است
ورنه هزار مرتبه در راه مرده بود
پیش از طلوع، بانوی گوهر شناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
#محسن_عرب_خالقي
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات
یاد داری تو کبودی های روی پیکرم
هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم
در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم
هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم
در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم
بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
#علیرضا_خاکساری
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده، خاموشم
همه کردند غير از چند پروانه، فراموشم
اگر بيمار شد کس، گل برايش مي برند و من
به جاي دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو اي لب تشنه، آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است اين آب بر کامم، نمي نوشم
تو را در بوريا پوشند و جسم من کفن گردد!
به جان مادرت، هرگز کفن بر تن نمي پوشم
ز زهرا مادرم خود ياد دارم رازداري را
از آن رو صورت خود را ز چشم عمه مي پوشم
دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
که مثل مادرم زهرا ز سيلي پاره شد گوشم
اگر گاهي رها مي شد ز حبس سينه فريادم
به ضرب تازيانه قاتلت مي کرد خاموشم
فراق يار و سنگ اهل شام و خنده دشمن
من آخر کودکم اين کوه سنگين است بر دوشم
سپر مي کرد عمه خويش را بر حفظ جان من
نگردد مهرباني هاي او هرگز فراموشم
دو چشم نيمه بازت مي کند با هستي ام بازي
هم از تن مي ستاند جان هم از سر مي برد هوشم
بود دور از کرامت گر نگيرم دست «ميثم» را
غلام خويش را گر چه گنه کار است، نفروشم
#غلامرضا_سازگار
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
سه سالش بود اما درد بسیار
نهالی بود و برگ زرد بسیار
شبیه پیرزن ها راه می رفت
دلش پر بود از آه سرد بسیار
میان گریه گاهی حرف می زد
شکایت از همه می کرد بسیار
اگر گاهی زمین می خورد آه اش
همه را گریه می آورد بسیار
خدایی درد دارد مشت خوردن
برای بچه از نامرد بسیار
کشید آنقدر موی این پری را
که می ترسید از هر مرد بسیار
شبیه فاطمه بودن همین است
کمی عمر و بجایش درد بسیار
#مهدی_صفی_یاری
#کانال_تخصصی_غریب_آشنا
#شعر_و_سبک
@gharibe_ashena_mobasheri313