eitaa logo
🌹کانال مولودی و اعیاد غریب آشنا (مبشری)
1.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
233 ویدیو
72 فایل
https://eitaa.com/joinchat/1922302029Cf52fe4bfa2 #غریب_آشنا #اشعار_و_نغمات_آیینی_مناسبتی_وکاربردی با محرَّم زخم ما نان و نمک ها خورده است تا ابد از شور عاشورا نمک گیریم ما #محمد_مبشری جهت تبادل و ارتباط مستقیم با شاعر @gharibe_ashena_mobasheri
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا دشمن به قصد کُشت می‌زد به جسم کوچک من مُشت می‌زد هرآن گه پایم از ره خسته می‌شد مرا با نیزه‌ای از پُشت می‌زد * توئی ماه من و من چون ستاره غمم گشته پدرجان بی‌شماره اگر روی کبودم را تو دیدی مکن دیگر نظر بر گوش پاره * بیا بشنو پدرجان صحبتم را غم تو بُرده از کف طاقتم را دو چشم خویش را یک لحظه وا کن ببین سیلی چه کرده صورتم را @gharibe_ashena_mobasheri313
از نيمه شب گذشته و خوابش نبرده بود طفل سه ساله اي كه، دگر سالخورده بود در گوشه ي خرابه ،به جاي ستاره ها تا صبح ،زخم هاي تنش را ،شمرده بود از ضعف،ناي پاشدن از جاي خود نداشت آخر سه روز بود، كه چيزي نخورده بود بادست هاي كوچكش، آرام و بي صدا از فرط درد، بازوي خود را فشرده بود اين نيمه جان مانده هم از، لطف زينب است ورنه هزار مرتبه در راه مرده بود پیش از طلوع، بانوی گوهر شناس شهر آن گنج را به دست خرابه سپرده بود @gharibe_ashena_mobasheri313
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی من برای دیدنت بالا و پایین می پرم من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات یاد داری تو کبودی های روی پیکرم هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر  سرم در میان کوچه و بازار شهر شام بود بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم @gharibe_ashena_mobasheri313
من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده، خاموشم همه کردند غير از چند پروانه، فراموشم اگر بيمار شد کس، گل برايش مي برند و من به جاي دسته گل باشد سر بابا در آغوشم پس از قتل تو اي لب تشنه، آب آزاد شد بر ما شرار آتش است اين آب بر کامم، نمي نوشم تو را در بوريا پوشند و جسم من کفن گردد! به جان مادرت، هرگز کفن بر تن نمي پوشم ز زهرا مادرم خود ياد دارم رازداري را  از آن رو صورت خود را ز چشم عمه مي پوشم دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد که مثل مادرم زهرا ز سيلي پاره شد گوشم اگر گاهي رها مي شد ز حبس سينه فريادم به ضرب تازيانه قاتلت مي کرد خاموشم فراق يار و سنگ اهل شام و خنده دشمن من آخر کودکم اين کوه سنگين است بر دوشم سپر مي کرد عمه خويش را بر حفظ جان من نگردد مهرباني هاي او هرگز فراموشم دو چشم نيمه بازت مي کند با هستي ام بازي هم از تن مي ستاند جان هم از سر مي برد هوشم بود دور از کرامت گر نگيرم دست «ميثم» را غلام خويش را گر چه گنه کار است، نفروشم @gharibe_ashena_mobasheri313
سه سالش بود اما درد بسیار نهالی بود و برگ زرد بسیار         شبیه پیرزن ها راه می رفت دلش پر بود از آه سرد بسیار         میان گریه گاهی حرف می زد شکایت از همه می کرد بسیار         اگر گاهی زمین می خورد آه اش همه را گریه می آورد بسیار         خدایی درد دارد مشت خوردن برای بچه از نامرد بسیار         کشید آنقدر موی این پری را که می ترسید از هر مرد بسیار         شبیه فاطمه بودن همین است کمی عمر و بجایش درد بسیار @gharibe_ashena_mobasheri313
بر نيزه ها از دور مي ديدم سرت را بابا تو هم ديدي دو چشم دخترت را؟         چشمانم از داغ تو شد باغ شقايق در خون رها وقتي که ديدم پيکرت را         اي کاش جاي آن همه شمشير و نيزه يک بار مي شد من ببوسم حنجرت را         بابا تو که گفتي به ما از گوشواره همراه خود بردي چرا انگشترت را         با ضرب سيلي تا که افتادم ز ناقه ديدم کبودي هاي چشم مادرت را         يک روز بودم ياس باغ آرزويت حالا بيا با خود ببر نيلوفرت را @gharibe_ashena_mobasheri313
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم         یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای از انحنای قد کمانش که بگذریم         از گم شدن میان بیابان کربلا یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم         تازه به زخم های کف پاش می رسیم از زخم های گوش و دهانش که بگذریم         حتی زنان شام به حالش گریستند از حال عمه ی نگرانش که بگذریم         خیلی نگاه حرمله آزار می دهد از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم         با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند از گوشواره های گرانش که بگذریم         دروازه کودکان بدی داشت لااقل      از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم         در مجلس یزید زبانش گرفته بود از حرف های سخت و بیانش که بگذریم         حالا به گریه کردن غساله می رسیم از دستهای زجر و توانش که بگذریم... @gharibe_ashena_mobasheri313
ديگر بس است زحمتِ عـمّه نمي دهم حتي شده است مِنّـتِ ديوار مي كشم بابا تحملِ نفسم مشكلم شده از پهلوئي كه خورده زمين كار مي كشم       با چوبِ خيزرانِ پدرهاي خود هنوز پيشِ خرابه دختركان گرمِ بازي اند گهواره ی علي ، گُلِ سر، كفشهاي من بابا برايشان فقط اسباب بازي اند       از مجلسي كه حرف كنيزي ما شنيد احوال خواهرت چقدر ريخته به هم بايد مرتبت كنم امشب كه نيزه نيست رگهاي حنجرت چقدر ريخته به هم       يك سنگ از ميان دو نيزه عبور كرد شكر خدا به جاي سرت خورد بر سرم جـان رباب، شكر خدا سنگ دومي جاي سر پسرت خورد بر سرم       يك چند بار را كه خود من شمرده ام افتاده اي ز نـيزه به روي زمين شان جز نيزه دار همسفري داشتي مگر؟ بوي تو مي دهد چقدر خورجينشان               پيشاني تو را كه مداوا نكرده اند قدري چكيد خون جبينت به روي من انگشتر تو داشت و زد روي گونه ام افتاد نقش روي نگينت به روي من       دندانِ شيريم كه شكست، سرم شكست هر كس كه ديد روي مرا اشتباه كـرد عمّه به معجـرم دو گِره زد، كشيدنش روي مرا كشيدنِ مـعجر سيـاه كرد       ** ته مانده هاي گيسوي نازم تمام شد در بينِ مُشت پيرزنـي گيـر كرده است لقمه به دست حرمله مي خورد نان ولي با پشتِ دست طفلِ تو را سير كرده است @gharibe_ashena_mobasheri313
من از این بازی دنیا گله دارم بابا دل خون از سفر و فاصله دارم بابا جای خلخال در این راه پر از شمر و سنان دور پاهام چرا سلسله دارم بابا من که با پای پیاده ندویدم هرگز زیر پایم چقدر آبله دارم بابا چشمت از خرمن موهام اگر کرده سوال دوسه تا سوخته گیسو بله دارم بابا محرمی نیست در این بادیه جز عمه و من ترس از بی کسی قافله دارم بابا با یتیمی من این حرمله شوخی کرده من چه مقدار مگر حوصله دارم بابا عمه ام نیز شبی رو به نجف کرده و گفت من دلی سوخته از حرمله دارم بابا @gharibe_ashena_mobasheri313
شمع ها می سوزد و زخمی ترین پروانه ام عطر نان تازه دارد غنچه ی پیمانه ام شانه های کوچکم از بس که می لرزد دگر عمه زینب سر نمیذارد به روی شانه ام حال که برگشته ای بابا به دختر ها بگو من عروسک داشتم روزی میان خانه ام "با"با" بابا زبان من نمی چرخد ببین بهر هر کاری؛دگر محتاج تازیانه ام دختر زهرایم و دیدی که آخر شام را نیمه شب آتش زدم با نعره ی مردانه ام راستی اصلا تو معنای کنیزی را بگو حرمله با خنده می گفت ای کنیز خانه ام من کبوتر بچه ای بودم پر و بالم شکست جان زهرا زود برگردان مرا به لانه ام آه یادم رفته اصلا ساکن نیزه شدی آه یادم رفته دیگر ساکن ویرانه ام گیسوانم سوختند و توی همه بسته شده اند من که می دانم همه از دست من خسته شده اند @gharibe_ashena_mobasheri313
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید، موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ... یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد چشمش به دنبال علی اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب «بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد؟ @gharibe_ashena_mobasheri313