📨#خاطرات_شهدا
🔴شهید مدافعحرم #غلامرضا_لنگری_زاده
🎙راوے: خواهر شهید
🌷غلامرضا متولد سال۱۳۶۵ و پسر بزرگ خانواده بود. برادرم از ۱۴سالگی به هیئت میرفت. نوجوانی و جوانیاش در هیئتها گذشت. مخصوصاً دهه فاطمیه در ایام شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام ارادت خالصانهاش را به بیبی نشان میداد.
🐬از کودکی در بسیج فعالیت میکرد و عاشق امام حسین علیهالسلام بود. اینطور نبود که فقط به هیئت برود و یک سینهزن و عزادار معمولی باشد.
🌷او پایهگذار و عضو هیئت امام علی علیهالسلامِ پانصددستگاه کرمان بود. به اردوی جهادی در روستاهای محروم کرمان هم میرفت و اسم این اردو را به نام شهید فرخ یزدانپناه گذاشته بود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🦋اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🦋
🇮🇷
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #محمد_جاودانی
♨️مدافع حجاب زینبی
🌟به روایت مادر شهید: محمد تأکید زیادی بر حجاب زنان و خانمهای جامعه داشت و همیشه به خواهرانش میگفت: «امام حسین تا لحظهای که زنده بود، اجازه نداد لشکر دشمن به طرف خانوادهاش برود؛ ما هم که پیرو امام حسین هستیم، باید تعصّب درباره حجاب و ناموس را از امام حسین علیهالسلام بیاموزیم! دشمن از حجاب شما بیشتر میترسد تا از توپ و تانک ما.»
🌟یکی از دوستانش تعریف میکرد وقتی محمد در گشتهای ارشاد و امر به معروف با خانم یا دختر بیحجابی برخورد میکرد، چهرهاش از ناراحتی سرخ میشد؛ با وجود این، وظیفهی هدایتگری و ارشادی خود را فراموش نمیکرد و با استدلالهای عقلی بهشون میفهماند که بیحجابی، آزادی نیست بلکه تهدیدی برای سلامت و زندگی خود آنان است. پسرم تا زنده بود، بر حجاب و عفاف خانمها تأکید داشت و از این بابت نگران بود.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎉اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎉
🇮🇷
💌#خاطرات_شهدا
🟠شهید مدافعحرم #حسین_بواس
♨️بــــارِ قاچــــاق
☄به روایت پدر و همرزم شهید: اولین سرمشق کاری حسین در کرمانشاه، مرز ایران و عراق در منطقه شیخصالح بود. بعد از آن ماموریت، برای نوبت دوم با همرزمانش راهی پیرانشهر سنندج شد و مدتی هم در آنجا و در لب مرز، مشغول مرزداری بود.
🧨روزی تصمیم گرفتیم صبح علیالطلوع جلوی کاروان قاچاق را بگیریم. رفتیم توی کوه و کمر؛ یکی از محلیها شروع کرد به کولیبازی درآوردن و با تلفن با خانوادهاش تماس گرفت که مرا با تیر زدند.
☄لحظاتی بعد عدهای با بیل و کلنگ به سمت ما آمدند و برای همین برگشتیم پادگان. وقتی رسیدیم، دیدم حسین نیست. دوباره راهی را که رفته بودیم، برگشتیم. یقین داشتیم حسابی کتک خورده اما ردّی از او نبود.
🧨وقتی رسیدیم پادگان، شهید بواس خوشحال و خندان بار قاچاق را که روی الاغ و قاطر بود، به تنهایی به پادگان آورده بود و ما در این فاصله کلی غصه خوردیم که مبادا کتک خورده باشد!
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🪅اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🪅
🌐
🇮🇷
💌#خاطرات_شهدا
🟠شهید مدافعحرم #محسن_کمالی دهقان
♨️توصیهی خادم بیریای مسجد
🕌یکی از توصیههای مهم شهیدم، محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید! اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ میگفت یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد!
❤️همیشه میگفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید! اگر امر به معروف و نهی از منکر میکنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد! نکتهی مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عملکردن مردم را جذب میکرد. از اینرو حرفهایش به دل مردم مینشست.
🕌محسن در انجام کار خیر، بیریا بود و کسی متوجه آن نمیشد. خادم مسجدمان میگفت وقتی همه مراسمها در مسجد به پایان میرسید و همه میرفتند، محسن همراه من میماند و همه مسجد را تمیز میکرد، بدون اینکه کسی او را ببیند.
🎙راوے: پدر شهید
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎈اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎈
🇮🇷
💌#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #محمود_هاشمی
♨️مینی رزمنده
🪖به روایت پدر شهید: «محمود ۱۵ساله بود که با وجود سن کم، خود را به جبهه رساند. من در جبهه اندیمشک بودم که به من خبر دادند محمود را که قصدِ آمدن به جبهه داشته، در قطار گرفتهاند و به خانه بازگرداندهاند.
❣محمود به بسیج میرود و در بسیج ثبتنام میکند و هر جور بود، خودش را به جبهه رسانده بود. به من خبر دادند پسرت اینجاست، تعجب کردم. او در عملیات فاو هم حضور داشت.»
🪖به روایت همسر شهید: «محمود هميشه از خاطرات جنگ به گونهای برایمان تعريف میكرد كه ما مشتاق شنيدن میشديم. بيشتر اتفاقات خندهدار و شاد را برای بچهها تعريف میكرد. يكی از خاطرات جالبی كه آقامحمود همواره برای ما تعريف میكرد، اين بود كه در زمان جنگ فرماندهان به خاطر اينكه سن و سال كمی داشت و ريزنقش بود، به او لقب «مينیرزمنده» داده بودند.
❣هنوز هم خيلیها محمود را با لقب همان دوران يعنی مينیرزمنده میشناسند. ايشان سالها در جنگ بود و بعد از جنگ هم در سپاه خدمت كرد.»
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🪴اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🪴
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم محمدحسین حمزه
♨️نوزادیِ پُر دردسر
🎙راوے: پدر شهید
👶🏻هنگام تولد، محمدحسین، بیماری کُلستومی (انسداد و چسبندگی رودهی بزرگ) داشت. دکترها میگفتند:«اگه عمل نشه، زنده نمیمونه».
🗣من که از مدتها قبل جبهه بودم، به سرعت خودم را رساندم سمنان. پرسنل بیمارستان گفتند اینجا امکانات عمل وجود ندارد و باید حتماً ببریدش تهران.
🚑وقت برای معطلکردن نداشتیم. آن روزها وضع مالی درست و حسابی نداشتم و در مضیقه بودیم. پس رفتم بیمارستان و خواهش کردم لااَقل یک آمبولانس در اختیارم بگذارند که ببَرمش تهران. قبول کردند.
🧑🏻🍼خبری از هماهنگی هم نبود. باید خودمان میرفتیم بیمارستانی را پیدا کنیم تا عملش کنند. صبحِ فردای همان روزی که محمدحسین به این دنیا پا گذاشت، بُردیمش تهران. هم برای شیرخوردن مشکل داشت و هم دفع غذایش.
⛔️چه باید میکردیم؟ مادرش هم وضعیت مناسبی نداشت. من و خواهرم بعد از نماز صبح بچه را برداشتیم و راه افتادیم. تازه باید میگشتیم تا جایی بستریاش کنند. چند تا بیمارستان رفتیم و هیچکدام نپذیرفتند.
🏩به هر حال بعد از کلی این در و آن دَرزدن، بیمارستان طالقانی پذیرفت. کار خدا بود. اگر حرف راننده آمبولانس را گوش نمیکردیم، معلوم نبود آنجا هم بپذیرند. راننده به ما گفته بود نگویید من همراه شما هستم و اِلّا دوباره برِتان میگردانند.
💔ما هم به محض ورود، بچه را گذاشتیم روی پیشخوان پذیرش و گفتیم اِلّا و لابد بستریاش کنید. گفتیم:«دیگه بُریدیم! کسی قبولش نمیکنه». آنقدر گفتیم و گفتیم که دلشان رحم آمد.
✍🏻البته همان اوّل توی دلمان را خالی کردند و گفتند:«تا صبح هم زنده نمیماند!» بچه نا نداشت. از ما تعهدی گرفتند که اگر اتفاق بدی افتاد، خیالشان راحت باشد! چارهای نبود و کاغذ را امضا کردیم.
🕋آن روزها نمیدانستیم خدا چه تقدیری برای محمدحسین رقم زده است. دکتر میگفت فعلاً رودههای بچه را از پهلو خارج میکنیم تا به وقتش، وقتی بزرگتر شد، عمل اصلی را انجام دهیم.
✂️در آن سن نمیشد خطر کرد. نیاز به تحمل داشت و بدن نحیف بچه، تاب نمیآورد. چارهای نبود. پهلوی محمدحسین را شکافتند و تا مدتها بچه از راه لولهای که از پهلویش زده بود بیرون، دفع میکرد.
🧮از آن روز دیگر یک پایمان آنجا بود و یک پایمان سمنان. فشار مالی هم ولکُن نبود و حسابی اذیت میکرد. بعضی وقتها پول اتوبوس رفت و برگشت را هم نداشتیم، چه رسد به دوا و درمان.
❄️در مدت کوتاهی سهچهار عمل کوچک روی بچه انجام شد. روزهای سختی بود؛ زمستانهای برفی دههی شصت! هر چند وقت یکبار او را بغلمان میگرفتیم و میرفتیم. بارها شده بود با همان بچه توی یخبندان محکم میخوردم زمین! هر چه بود، گذشت! سخت بود اما گذشت.
📕گزیدهای از کتاب «حمزه»، خاطرات شهید #محمدحسین_حمزه
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
🇮🇷
#خاطرات_شهدا🕊
🍃یکی از توصیههای مهم شهیدم،محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید. اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ میگفت "یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد.
🍃همیشه میگفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر میکنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد. نکته مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عملکردن مردم را جذب میکرد. از اینرو حرفهایش به دل مردم مینشست.
🍃محسن در انجام کار خیر، بیریا بود و کسی متوجه آن نمیشد. خادم مسجدمان میگفت وقتی همه مراسمها در مسجد به پایان میرسید و همه میرفتند، محسن همراه من میماند و همه مسجد را تمیز میکرد؛ بدون اینکه کسی او را ببیند.
✍راوی:پدر شهید
#شهید_محسن_کمالی_دهقان
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🇮🇷
#خاطرات_شهدا
ازش پرسیدم چجوری اومدی اینجا؟
گفت با التماس.
گفتم چجوری گلوله رو بلند میکنی؟
گفت با التماس.
گفتم میدونی آدم چجوری شهید میشه؟
با لبخند گفت با التماس :)
+ شادی روح شهید مرحمت بالازاده صلوات
#خـــاطرات_شهدا
مسئولین اصرار کرده بودند که عباس به حج برود ، گفت:
امنیت خلیج فارس و کشتی های
ایران فعلاً برای من واجبتر است
به همسرش قول داده بود با آخرین
پرواز به حج برسد ، به قولش عمل کرد ، اذان ظهرِ روز عید قربان لبیک گویان
در کابین هواپیما گلویش اسماعیلوار
ذبح شد و به ملاقات خدا رفت ...
سرلشکر خلبان
🌹 شهید عباس بابایی 🌹
#سبک_زندگی_شهدا
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #پرویز_بامری_پور
🎙راوے: خواهر شهید
🔮برادرم بسیار مهربان، دلسوز و قدردان پدر و خانواده بود و همیشه توصیه به خوببودن و احترام به یکدیگر داشت و خود نیز آن را رعایت میکرد. اخلاق و رفتارش آنقدر جذبکننده بود که همه دوستش داشتند. هیچوقت با کسی دعوا نکرد. در دوران خدمت وقتی مرخصی میآمد، دوستانش دائم زنگ میزدند که برگرد!
🔮در یک دستنوشتهای که پس از شهادتش پیدا کردیم، برایمان همین چیزها را نوشته که مثلاً «هر که با شما بدی کرد، شما با خوبی پاسخش را بدهید! در سلامکردن پیشقدم باشید! شما سلام کنید؛ مهم نیست آدمها جوابت را بدهند یا ندهند!» و مسائل اینچنینی. همیشه پرویز از لباس و غذا و مال خودش میگذشت و به دیگران میداد. او روی حلال و حرام هم خیلی حسّاس بود
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
⛱اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد⛱
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🇮🇷
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید سید محمدجواد حسن زاده
♨️سیّد رستم
💛همسر شهید نقل میکند: آقا سیدجواد همیشه در کار خیر پیشقدم بود و در واسطهگری ازدواج پیشقدمتر. هر کس قصد ازدواج میکرد، اول به سراغ «سید جواد» میرفت؛ آنقدر که در مدت یکسال نامزدی خودش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی بهواسطه او به انجام رسیده بود. بعد از شهادتش هم این رسم دیرینهاش ادامه دارد و خیلیها از حاجترواییشان به واسطه شهید حسنزاده گفتهاند.
❤️او در سوریه با نام «سید رستم» معروف بود. قدّ رشید و هیکل ورزیدهای داشت؛ تا جایی که دوستانش به شوخی به او میگفتند: «سعی کن توی کانال و به حالت خمیده و درازکشیده حرکت کنی که داعش تو را نبیند.»
🎂#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🇮🇷
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم مجید سلمانیان
♨️به نام خدا و با یاد خدا و برای خدا
🎙راوے: دوست شهید
اول صبح بود🌥
تاکســـــی رسید🚕
ســــــــوار شدیـــــــم
حاج مجید طبق معمول
خوش و بشی با راننده کرد🤝
راننده در همانحال گذاشت توی دنده💨
که حرکت کند ولی یِهو بیهوا
حاج مجید رو کرد به راننده و گفت:
خامــــــــوش کــــــــن!😡
راننده کُپ کرده و مات مونده بود
که چی شده و چه بکنه!🤭
مجــــــــدداً
حاج مجید با جدّیّت و ملاطفت گفت:
سوئیچ رو ببند آقا جان🔑
بندهخدا با تردید ماشینو خاموش کرد🤯
حاج مجید رو کرد به راننده که:
اول صبحکهمیخوایماشینروشنکنی
نیت کن برای☝️🏻
نون حلال خودت و زن و بچهات که👨👩👦
"به نام خدا و با یاد خدا و برای خدا"📿
نه این کار بلکه توی هر کاری✋🏻
همینطور باش انشاءالله!
حالا بگو و ماشین رو روشن کن!☺️
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🇮🇷