🍃🌸🍃🌸
🌸🍃✨
🍃✨
🌸
#زندگی_نامه
سهام در روز پنجم بهمن ماه سال ۴۷ در یکی از محله های هویزه دیده به جهان هستی گشود. از همان اوان کودکی دختری باهوش و زرنگ بود و آثار و اندیشه و فراست در سیمای معصومش حکایت از روح بلند او داشت. در ۷ سالگی به مدرسه رفت و دوره ی ابتدایی را در مدرسه ی حضرت زینب (س) به پایان رساند.
🎒کلاس اول راهنمایی ثبت نام کرد اما به دلیل آغاز جنگ تحمیلی و اشغال شهر هویزه نتوانست ادامه ی تحصیل دهد و به مدرسه نرفت. ۱۲ بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود که نسبت به مسایل داخل و خارج کشور احساس مسئولیت می کرد.
🕊سهام سرانجام در روز چهارم مهرماه سال ۵۹ در حالی که برای دفاع از زادگاهش به سمت دشمن بعثی با دستان کوچکش سنگ پرت می کرد و شعار می داد، بر اثر اصابت گلوله به سر، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
#شهادت
صبح سال ۵۹ بود؛ مادر بچه هایش را به پناهگاه برد. اما سهام آرام و قرار نداشت. به مادر گفت:
«اگر تمام درها را ببندید، من آرام نمی گیرم و باید بیرون بروم و از شهر خود در مقابل بعثیان دفاع کنم؛ مگر فقط مردها می توانند از میهن دفاع کنند؟ من هم می توانم، پس باید دفاع کنم.»
✔️دقایقی بعد فکری به ذهنش رسید. لباس هایش را عوض کرد تا کسی او را نشناسد. بعد قطعی آب را بهانه کرد و برای شستن ظرف ها به طرف رودخانه حرکت کرد. مادر مصرانه از او خواست برگردد، به دنبالش دوید ولی بی فایده بود. انگار سهام در دنیای دیگری بود؛ چیزی را جز هدف در مقابل چشمان خویش نمی دید.
🍽ظرف ها را زمین گذاشت و انگشت دست خود را به نشانه ی پیروزی بالا آورد. در یک لحظه از مقابل دیدگان مادر دور شد. وقتی به دشمن رسید، تنها کاری که می توانست انجام دهد، شعار بر ضد نظامیان غاصب بود که در مقابل او قرار داشتند.
❗️بعثیان تصور می کردند که او کودکی بیش نیست و نمی تواند کاری از پیش ببرد؛ لذا به او کمتر توجه می کردند تا این که این بار دامن خود را پر از سنگ ریزه نمود و به سمت آنان سنگ پرتاب کرد.
👌این عمل را تا به حد برافروختن خشم آن مزدوران ادامه داد و به قول شاهدان این صحنه ی تحسین برانگیز، فرمانده ی عراقی ها به ستوه آمد و دستور تیراندازی به سمت سهام را داد.
😔دقایقی بعد سهام بر اثر اصابت گلوله به سر به آسمان بال گشود و برگ زرین دیگری را در تاریخ دفاع مقدس رقم زد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
🌺خواهرم #شهید_سهام_خیام
@gharibshahid
🌱👆🌱👆🌱👆🌱
کانال #شهید_خلبان_قاسم_غریب
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃