eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
433 دنبال‌کننده
37.2هزار عکس
12.5هزار ویدیو
195 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند "مدیونیم"…. مثل هاتگرام @gharibshahid ایتا https://eitaa.com/gharibshahid
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 💠 ريز بينی و دقت عمل در مسائل مختلف، از ويژگيهای ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از دوستانش متمايز ميکرد. 📆 فروردين ۱۳۵۸ بود. به همراه ابراهيم و بچه های کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردی که قبل از انقلاب فعاليت نظامی داشته و مورد تعقيب ميباشد در يکی از مجتمع های آپارتمانی ديده شده. ✅ آدرس را در اختيار داشتيم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم.وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيری شخص مظنون دستگير شد. 🔷 ميخواستيم از ساختمان خارج شويم. جمعيت زيادی جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خيلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودند. 🚶 ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت : صبر کنيد! با تعجب پرسيديم : چی شده!؟ 😕 چيزی نگفت. فقط چفيه ای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسيدم : ابرام چيکار ميکنی!؟ در حالی كه صورت او را ميبست جواب داد : ما بر اساس يك تماس و خبر، اين آقا را بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر نميتواند اينجا زندگی کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه ميکنند. اما حال، ديگر کسی او را نميشناسد. اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پيش نمی آيد. ✅ وقتی از ساختمان خارج شديم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت. به ريز بينی ابراهيم فکر ميکردم. چقدر شخصيت و آبروی انسانها در نظرش مهم بود. 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۶۱ - فکه https://eitaa.com/gharibshahid 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 با کنجکاوی به دنبالشم آمدم، تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. 😦 فهميدم دروس حوزوی ميخوانه، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردی که رد می شد پرسیدم : ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد : حوزه حاج آقا مجتهدی 🔷 با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم طلبه شده باشه. آنجا روی ديوار حديثی از پيامبر نوشته شده بود : "آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش ميکنند : علماء، کسانيکه به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت" (مواعظ العدديه، ص ۱۱۱) 🌙 شب وقتی از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم : داش ابرام حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟ يکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت : ِ👤 آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمی نيستم. همينطوری برای استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن. ✅ تا زمان پيروزی انقلاب روال کاری ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزی انقلاب آنقدر مشغوليتهاب ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهای قبلی نمی رسید. 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۶۱ - فکه https://eitaa.com/gharibshahid 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
4_5996592519306020095.mp3
زمان: حجم: 1.45M
🌹🌹 هدیه ویژه شهید هادی به میهمانانش در یادواره امسال ... 📼 صوت که یک شب قبل از عملیات و پنج روز قبل از شهادت، ضبط شده و با دوستانش عهد شفاعت می بندند این صوت برای اولین بار، در مراسم رو نمایی گردید. 💥این نوار پس از 35 سال، چند روز قبل، به صورت اتفاقی نزد یکی از ورزشکاران پیش کسوت به نام برادر رضا صفوی پیدا شد و توسط سردار نظیفی، یکی از رزمنده گان حاضر در حلقه یاران ابراهیم، به خواهر شهید هادی، اهدا گردید. در این جلسه تک تک عزیزان قرآن می خوانندو پس از آن قسم می خورند که یکدیگر را شفاعت کنند. خوشا به سعادتشان.. @gharibshahid @shahid_hadi124
بهروز شعیبی بازیگر و کارگردان معروف سینما و تلویزیون مسئولیت ساخت فیلم شهید ابراهیم هادی را با افتخار پذیرفت. - برای من مایه افتخار است که اجازه پیدا کردم در این مراسم حضور داشته ‌باشم. آشنایی من با شهید هادی به یک سال نمی‌رسد اما هر روز به ارادتم نسبت به ایشان اضافه می‌شود. اگر خانواده شهید و مردم و بالاتر از همه،‌ خود شهید به من اذن بدهند، با افتخار اثر نمایشی شهید هادی را می‌سازم. https://eitaa.com/gharibshahid
🚶 در تاریکی شب با هم قدم می زدیم. پرسیدم : آرزوی شما شهادته درسته؟ خندید. بعد از چند لحظه سکوت گفت : 😉 شهادت ذره ای از آرزوی من است من میخواهم چیزی از من نماند. مثل ارباب بی کفن امام حسین (علیه السلام) قطعه قطعه شوم. ❌ اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد دلم میخواد گمنام بمونم. چون مادر سادات قبر ندارد نمیخوام مزار داشته باشم. #شهید_ابراهیم_هادی #دفاع_مقدس https://eitaa.com/gharibshahid
💠 مراسم افتتاحیه طرح «لشکر فرشتگان» در قالب همایش «سلام بر ابراهیم» با حضور دبیرکل اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان کشور و خواهر #شهید_ابراهیم_هادی شهید #دفاع_مقدس در شهرستان «خواف» برگزار شد. https://eitaa.com/gharibshahid
💠 مراسم افتتاحیه طرح «لشکر فرشتگان» در قالب همایش «سلام بر ابراهیم» با حضور دبیرکل اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان کشور و خواهر #شهید_ابراهیم_هادی شهید #دفاع_مقدس در شهرستان «خواف» برگزار شد. https://eitaa.com/gharibshahid
🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 📜 🍂 پاییز سال ۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نقل همه مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا (س) بود. هر جا میرفتیم حرف از ابراهیم بود. 😍 خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف میکردند. همه آنها با توسل به حضرت صدیقه طاهره(س) انجام شده بود. به منطقه سومار رفتیم. به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند که برای آنها مداحی کند و از حضرت زهرا (س) بخواند. 🌙 شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آنها چیزهایی گفتند که اوخیلی ناراحت شد. ابراهیم عصبانی شد و گفت : "من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!" 💠 هرچه می گفتم : حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن. ⚠️ اما فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت : "پاشو، الان موقع اذانه." من هم بلند شدم. با خودم گفتم : این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. 🌹 ابراهیم بچه های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا (س)!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم. ✅ بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت : "میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!" گفتم : خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت : "چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن." ✅ بعد کمی مکث کرد و ادامه داد : "دیشب خواب به چشمم نمی آمد. اما نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره (س) تشریف آوردند و گفتند : "نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکس گفت بخوان تو هم بخوان" 😭 دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد.  ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد. 🍃🌹 🌐 وب سایت ابر و باد @gharibshahid 🌸 🕊🌸 🌸🕊🌸
بهشت زهرا (س)، گلزار شهدا - تهران در یک روز برفی... ۹۸.۱۰.۲۹ یادبود جاویدالاثر #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_ابراهیم_هادی @gharibshahid کانال #شهید_قاسم_غریب 👆🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 کرامات شهدا... کرامت (ع) و نظر لطف ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد. زمانی که باردار بودم. ماه‌های آخر بارداری حال و شر ایط من بد شد. ماه هشتم بارداری بودم که دکتر گفت: بچه در شکم شما مرده! شوکه شدم، خیلی گریه کردم. سراغ چند پزشک دیگر و .. گفتند: یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم و بچه را به دنیا آوریم. آن شب متوسل به امام رضا (ع) شدم. گفتم: فرزندم را از شما می‌خواهم. اگر پسر و زنده بود نامش را رضا می‌گذارم. عمل جراحی انجام شد. ناباورانه فرزندم سالم به دنیا آمد. ولی وزن او نهصد گرم بود. با نذر و نیاز این بچه بزرگ شد، اما با مشکلات. دیر زبان باز کرد. سه سالگی راه افتاد. پسرم مراحل رشد را طی کرد. اما ضعف جسمی همواره با او بود. تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت. برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن، همسرم مخالفت کرد و گفت: فرزند ما مشکل داره و نمی‌تونه این مسیر طولانی رو بره. سال تحصیلی شروع شد و رضای ما خانه‌نشین شد. خیلی برایش ناراحت بودم. خودش هم خیلی اذیت می‌شد. نمی‌دانستم چه کنم. آن ایام به کلاس‌های جامعه القرآن کهنوج می‌رفتم. مسئول آنجا یک روز برای ما در مورد شهدا صحبت کرد و کتاب یک شهید را به ما داد و گفت: حتما این کتاب را بخوانید. برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم. نام کتاب سلام بر ابراهیم بود. آن شب کتاب را شروع کردم، با خاطرات این شهید خیلی گریه کردم. آخر شب بود که کتابم را بستم و زیر بالش گذاشتم، همین‌طور با این شهید درددل کردم تا خوابم برد... به محض اینکه خوابم برد احساس کردم درب اتاق باز شد! شهید ابراهیم هادی وارد شد، درحالیکه یک کاسه در دست داشت. من با تعجب نگاه می‌کردم. شهید جلو آمد و کاسه را در مقابل من گرفت. داخل کاسه چند برگه بود. مثل حالت قرعه‌کشی. یکی از این برگه‌ها را برداشتم. روی آن نوشته بود: «دخیلش کن»  با تعجب گفتم: دخیلش کنم. به کی؟ به کجا؟ ابراهیم هادی گفت: به همان کسی که فرزند نهصد گرمی شما را به اینجا رساند. به امام رضا (ع). از خواب پریدم. با خودم گفتم: چطور پسرم را دخیل کنم. چطور رضا را به مشهد ببرم. اصلا شرایط مالی خانواده ما خوب نبود. گفتم: خدایا با کدام پول پسرم را مشهد ببرم. اما با خودم گفتم: خدا وسیله‌ساز است. حتما خودش کمک می‌کند. صبح فردا به جامعه القرآن آمدم. خوابم را برای مسئول موسسه تعریف کردم. گفت: انشاالله خیر است. حتما برو مشهد. گفتم: آخه شرایط مالی نداریم. از طرفی چند بار تا حالا این بچه را بردم مشهد اما تغییری نکرده. مسئول موسسه گفت: اگر خدا بخواهد شرایط سفر جور می‌شود. این بار که مشهد رفتی به امام رضا (ع) بگو من را ابراهیم هادی فرستاده. هرچه شما امام رئوف (ع) بخواهید ما قبول می‌کنیم. روز بعد خبر دادند که از طرف سازمان تبلیغات،‌ چند نفر از اعضای هیئت را به مشهد می‌برند. ما هم اسم نوشتیم. چند روز بعد،‌به طرز عجیبی نام ما هم در قرعه‌کشی برای مشهد انتخاب شد! هفته بعد ناباورانه در حرم امام رضا (ع) بودم. همراه با پسرم رضا که مشکل حرکتی داشت. رو به حرم آقا گفتم: من رضا را خدمت شما آوردم. من حواله شده از طرف شهید ابراهیم هادی هستم. هرطور صلاح می‌دانید ... به لطف خدا و عنایان امام رضا (ع) بعد از سفر مشهد، روز به‌روز حال پسرم بهتر شد. او به دبیرستان رفت و درسش را ادامه داد و اکنون در کارهایش موفق است. 🕊سالروز شهادت : ۶۱.۱۱.۲۲ ✍میزان آنلاین @gharibshahid کانال ❤️🍃 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
4.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔چقدر مثل در فکر هدایت هستیم؟ سالروز ولادت : ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ @gharibshahid 🌺🍃