eitaa logo
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
945 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
123 فایل
‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
#رمان [پارت هشتم👀] •🌿•🌿•🌿•🌿•🌿• نام‌رمان: <میشه‌یکم‌اینجا‌بمونم:)؟> همسر مادرم به طرف ما اومد... ب
[پارت نهم👀] •🌿•🌿•🌿•🌿•🌿• نام‌رمان: <میشه‌یکم‌اینجا‌بمونم:)؟> به کلاس که رسیدم معلم‌ام مشغول تدریس بود، علاوه بر پیانو، ریاضی هم تدریس میکرد، برای همین هر موقع مشکلی داشتم بهش میگفتم و اون هم به راحت ترین روش ممکن به من یاد می‌داد؛ بیرون نشسته بودم تا کارش تموم شه، تقریبا نیم ساعت نشستم تا کلاس‌اش تموم شد و وقتی بیرون اومد با من مواجه شد که به طرف‌اش میرفتم‌... +سلام خانوم... -سلام دریا اینجا چیکار میکنی؟! +نیاز دارم باهاتون حرف بزنم.‌.. دستم رو گرفت و روی صندلی نشاند، منتظر شد تا صحبت ام رو شروع کنم... بالأخره زبونم‌ رو باز کردم و سیر تا پیاز ماجرای‌ امروز رو براش تعریف کردم... وقتی حرف‌هام تموم شد بهم نزدیک تر شد و گفت: -میفهمم دخترم، تا الان هم مطمئنم کلی استرس کشیدی، ولی توکلت به خدا باشه، مطمئن باش که‌ درست میشه، تو پیش پدرت میمونی، اوناهم به زندگی خودشون میرسن... +میدونم خانوم، ولی قضیه زندان چی... قاضی تا اینو شنید دادگاه رو تموم کرد و گفت منتظر نتیجه باشیم... معلم‌ام کمی فکر کرد و گفت: نترس همین جلسه اول که تموم نمیکنن همه چیز رو، تحقیق میکنن بعد نتیجه رو اعلام میکنن، مطمئنم متوجه میشن بابای تو مقصر نبوده... صحبت با معلم‌ام آروم‌ام کرد، ازش خداحافظی کردم و بیرون اومدم، به طرف خونه رفتم که بابا رو دیدم از دور به طرفم میومد؛ میخواستم به سمتش برم که یه نفر دستم رو کشید، به پشت سرم که برگشتم همسر مادرم رو دیدم..‌. با صدای بلندی گفتم: +دستم رو ول کن‌... -تو باید با من بیای‌!!! همینطور داشت من رو می‌کشید و با خودش میبرد، بابا تا این صحنه رو دیدم به طرفم دوید، فکرم کار نمیکرد، دستم رو از توی دستاش کشیدم و به طرف دیگه‌ای فرار کردم، پشت سرم میومد، سرعت‌ام رو بیشتر کردم، به خیابان رسیدم، چراغ قرمز بود برای همین به دویدن ادامه دادم؛ همینطور که داشتم می‌دویدم‌ ماشینی با سرعت زیاد به طرفم‌ اومد، بهم برخورد کرد... با سر به زمین اومدم و پخش روی زمین شدم، از سرم خون میومد، هنوز گرم بودم برای همین دردی رو حس نمیکردم، همسر مادرم رو دیدم که فرار کرد و پدرم که بالای سر من نشسته بود و اسمم‌ رو صدا میزد ولی من نمیتونستم جواب بدم... چهره راننده برام آشنا بود یعنی فهمیدم کی بود... چشمام کم کم بسته شد، بابا هم به صدا زدن من ادامه می‌داد و مردم هم دورش جمع شده بودند.‌.. -دریا بابا، دریا، چشمات رو باز کن... •🌿•🌿•🌿•🌿•🌿• نویسنده:میم‌.ت✏️♥️" <کپی با ذکر نام نویسنده مجاز است>
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
بہ‌نآم‌اللھ...🪐!
پࢪش بہ‌ اولین پُست امࢪوز . . . پُست‌های امࢪوز🌿ツ↬ اگࢪ ثوابی بود، تَقدیم‌به‌‌امام‌‌علی:)
بہ‌نآم‌اللھ...🥰!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز‌ولادٺ‌امام‌هادے(ع)💐؛ برهمہ‌ےمسلمین‌تهنیت‌باد♥️:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
15.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بہ‌نام‌خداےعلے‌آفرین🌼؛ خداےزمان‌و‌خداےزمین💛:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
MiladImamHadi1395[01].mp3
7.5M
اےجان‌جانان🦋؛ یا‌مولا‌یاهادے💙:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
Mohsen Chavoshi - Ali.mp3
10.96M
علےعلے🍂؛ تو‌بہ‌وللہ‌‌تمام‌منے🧡:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
37.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ‌بہ‌مناسبٺ‌عید‌غدیر‌خم؛ با‌صداےابوذر‌روحے🥰♥️:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat