فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولےمنهروقتکممےیارم!
اینوکہگوشمیدم؛
تمامخستگیمیادممیره..🥲♥️!"
#استوری🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-شمـابودینمیـخاسـتین؛
جــمهـورےاسلامــےرونـابودکـنـین🇮🇷🌚؟!"
#سیاسی🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat
داشتندبهسویجهنممیبردنش!
قطعامیدکردهبود..
ناگهانبهدلشافتادکهاویکباربرایحسین
گریهکردهبود..!
ناخودآگاهبهزبانآورد"یااباعبدالله"
دستهایشراولکردندماتماندوگفت!
-کسیجوابمراندادچرارفتید؟؟
+اگربخشیدهنشدهبودینمیتوانستی
بگوییاباعبدالله!💔(:
#امام_حسین🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat
سنجاقچکشه .
#رمان <پارت9> <خانهیمرگ🪦> •⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹• آقای داز پشت سر ما وارد هال ورودی شد و در توری ر
#رمان <پارت10> <خانهیمرگ🪦>
•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•
آقای داز نگاهی به ساعتش انداخت، به طرف در خانه راه افتاد و گفت:
+خب دیگه فکر کنم همه جارا نشونتون داده باشم!
من که ذوق زده شده بودم گفتم:
-صبر کنید؛ من میخوام یه نگاه دیگه به اتاقم بندازم، یک ثانیه بیشتر طول نمیکشه!
و دو تا یکی از پله ها بالا رفتم؛ مادرم پشت سرم داد زد: عجله کن عزیزم!
آقای داز حتما قرار های دیگری هم دارند!
به پاگرد طبقه ی دوم رسیدم و راهرو باریک را گرفتم و با عجله به طرف اتاقم رفتم؛ وارد اتاق که شدم، با صدای بلند گفتم:
-وای پسر!
و دیوار های لخت، صدایم را برگرداندند؛ خیلی بزرگ بود؛ عاشق پنجره ی سکو دارش شده بودم، به طرف پنجره رفتم و بیرون را نگاه کردم؛ از لای درخت ها ماشینمان را که توی راه ورودی پارک شده بود دیدم؛ پشت سرش آن طرف خیابان، چشمم به خانه ای افتاد که درست شکل مال ما بود!
با خودم فکر کردم، تختم را کنار دیوار، روبروی پنجره میگذارم، جای میز تحریرم هم آنجاست؛ حالا اتاقم جای کافی برای کامپیوتر هم دارد؛ یک نگاه دیگر هم به رختکنم انداختم، یک رختکن بزرگ که سقفش چراغ داشت و طبقه بندی پهن و جاداری روی یکی از دیوارهایش نصب شده بود؛ داشتم به طرف در میرفتم و تو این فکر بودم که کدام یکی از پستر هایم را با خودم بیارم، که چشمم به آن پسر افتاد!
یک لحظه تو درگاه اتاق ایستاد و یک مرتبه تو راهرو غیبش زد؛ صدازدم:
+لئو؟ بیا نگاه کن!
ولی او لئو نبود!
•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•
«نویسنده:خاتون🖌»
«کپیممنوع‼️»