eitaa logo
یک دریا قطره‌
203 دنبال‌کننده
968 عکس
189 ویدیو
8 فایل
ان‌شاءالله در این‌ کانال، مطالب زیبایی از دیگران را خواهم گذاشت که دوست دارم از آن‌ها هم بهره و لَذّت ببرید. حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی کانال سخنرانی‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @benisiha_ir. وبگاهم: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
از اعترافات عجیب «بِیْهقی» و دیگرعلمای نامدار اهل‌ تسنّن، این است که نقل کرده‌اند: 🔹هنگامی که رسول خدا ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ با مسلمین از تَبوک مراجعت می‌کرد، گروهی از صحابی آن حضرت، دوْر هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که رسول‌ خدا ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ را در یکی از گردنه‌های بین راه، به طور مخفیانه ترور کرده و از بین ببرند. 🔸 رسول‌ خدا ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ از این تصمیم خائنانۀ آنان مطّلع شد و فرمود: «هر کس میل دارد، از راه بیابان برود؛ زیراکه آن راه، وسیع است و جمعیّت به‌آسانی از آن می‌گذرد.» حضرت رسول ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ هم از راه عَقَبَه که منطقۀ کوهستانی بود، به راه خود ادامه داد. 🔹 آن چند نفر که ارادۀ قتل پیغمبر را داشتند، برای این کار مهیّا شدند و صورت‌های خود را پوشانیدند. رسول خدا ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ امر فرمود تا حُذَیفة بن یَمان و عمّار بن یاسر، در خدمتش باشند. 🔸 سپس به عمّار فرمود مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوْق دهد. در همان هنگام که راه می‌رفتند، ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند که از پشت‌سر آمدند و رسول خدا ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ را در میان گرفته و آماده شدند که تا قصد شوم خود را عملی کنند. 🔹 پیغمبر اکرم ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ به غضب آمدند و به حذیفه امر کردند که آن جماعت منافق را دور کند؛ حذیفه به طرف آن‌ها حمله کرد و با عصایی که در دست داشت، بر صورت مَرکب‌های آن‌ها زد و سپس نقاب را از صورت‌های آنان کَنار زد و آن‌ها را شناخت. 🔸 پس از این جریان، آن‌ها فهمیدند که حذیفه آنان را شناخته و مکرشان آشکار شده است؛ لذا با شتاب و عجله، خودشان را به مسلمین رَسانیدند و در میان آن‌ها داخل شدند. 🔹 بعد از رفتن آن‌ها، حذیفه خدمت رسول‌ خدا ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ رَسید و آن حضرت پرسیدند: «ای حذیفه! این افراد را شناختی؟» حذیفه عرضه داشت: «عَرَفتُ راحِلَةَ فُلانٍ و فُلانٍ؛ مَرکب اوّلی و دومی را شناختم. ...» 👈 سپس رسول خدا ـ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله. ـ فرمود: «فَاِنَّهُم مَكَروا لِيَسيروا مَعِی حَتّى اِذا اَظلَمَت فِ العَقَبَةِ طَرَحونی مِنها؛ این جماعت در نظر گرفته بودند که از تاریکی شب استفاده کنند و مرا از کوه به پایین بیندازند.» 📖 دلائل‌النُّبوّة، بیهقی، ج ۵، ص ۲۵۷ و تفسیر ابن‌کثیر، ج ۴، ص ۱۶۰؛ برگرفته از: یک کانال. ، ، @ghatreghatre 🌷
چه شعر زیبا و اندیشه‌برانگیزی!: سرگرم شدم تمام عمرم با هیچ پر کرد تمام لحظه‌هایم را هیچ سرمایۀ عمر رفته از دستم، آه! جایش چه به دست آمده؟ تنها هیچ از: زینب نجفی (راجی). @ghatreghatre 🌷
دنیا که جز بی‌مرامی هرگز نبوده مرامش اندازۀ استخوانی حتّی نیرزد تمامش از سفرۀ پُرفریبش، از گندمش یا که سیبش می‌سوزد آخِر ز حسرتْ هر کس که‌ گردیده خامَش دلبستگی بر حلالش وقتی پشیمانی آرَد ای وای بر من که عمری دل بسته‌ام بر حرامش! با هر نفس رفتم از خود، با هر نفسْ کم شد عمرم از رفتنش مانعی نیست، وقتی نفس بوده گامش آلودگیْ کار من شد، جُرمم ترازوشکن شد در حیرتم از گناهان، توبه کنم از کدامش؟! از: حاج‌آقا علی مقدّم (عاصی خراسانی). ، ، ، @ghatreghatre 🌷
ز زندگی چه به کرکس رسد، به‌جز مردار؟ چه لَذّت است ز عمر درازْ نادان را؟ از: صائب تبریزی. ، ، ، @ghatreghatre 🌷
ای کاش که عمر، بیهوا سر نشود این «شور» حیات، عاقبت، «شر» نشود آن‌طور بمانیم در این عالَم که از بودن ما کسی مکدّر نشود! از: ناهید خلفیان. ، ، @ghatreghatre 🌷
اوقات نقد عمرم شد از کفم به حسرت آنات نقد عمرت فرصت شُمار یارا! (شد: رفت. آنات: لحظات.) از: مرحوم آیت‌الله علّامه حسن حسن‌زادۀ آملی (رضوان الله تعالی علیه). @ghatreghatre 🌷
یک استاد داستان‌نویسی نوشته است: بنده وقتی متوجّه عمر چندده‌میلیاردسالیِ هستی (بِنا بر روایتی سیزده‌وهشت‌دهم‌میلیارد سال) می‌شوم و سهم بی‌نِهایت‌ناچیز خودم را از دنیا می‌بینم، ناچار و به حکم عقل درصدد بیش‌ترین استفادۀ ممکن از عمر برمی‌آیم؛ به همین دلیل تلاش می‌کنم قدرِ حتّی ثانیه‌های بی‌بازگشت را هم بدانم و از آن‌ها استفادۀ بهینه کنم. بنا بر این دغدغه، اطرافیانم را به چند دسته تقسیم می‌کنم: گروه اوّل: کسانی که به فرمودۀ حضرت سعدی، به خیرشان امید نیست و از ترس شرّشان باید گریخت؛ گروه دوم: افرادی که از دانش‌، بهره‌ای نجسته‌اند؛ امّا شری همراه ندارند. از این جماعت، ترسی به دل ندارم؛ امّا عمر به هم پایشان صرف نمی‌کنم. گروه دیگر، آنانی‌اند که از دانش لازم، بی‌بهره‌اند؛ امّا سلوک، معرفت و مرامی خوش دارند. اگر جایی مناسب‌تر نداشته باشم، در همنشینی با اینان، از مرامشان محظوظ می‌شوم و بی‌دانشی‌شان را ندید می‌گیرم. گروه چهارم: افرادی که دانش آن‌ها به مرامشان می‌چربد. در محضر این دسته، زانوی ادب به زمین می‌زنم، از علمشان می‌آموزم و از سلوکشان می‌پرهیزم. امّا عدّۀ بسیاراندکی را می‌شناسم که هم از فضل و مرام و سلوک برخوردارند و هم به دانش (بلکه گاه دانش‌ها) آراسته؛ دردانه‌هایی که هم از علمشان بهره می‌برم و هم از اخلاقشان خودسازی می‌آموزم. همراه‌شدن با این نازنین‌ها را هرگز و به هیچ قیمت از دست نمی‌دهم. برای دیدارشان، نه شب می‌شناسم و نه روز، نه خستگی و نه گرسنگی. اینان اکسیری‌اند که علمشان اندیشه‌ام را مستفیض می‌کند و همدمی‌شان روحم را مست فیض. 📖 مثل تیشه در بیستون، ص ۱۵۷ و ۱۵۸. 🌷 آیا ما هم این‌چنین هستیم؟ آیا شخص یا اشخاصی را می‌شناسید که از گروه پنجم باشند؟ اگر آری، لطفاً نام و ویژگی‌های آنان را برایم بفرستید. ، ، @ghatreghatre 🌷
ابری که می‌گذشت، به آهنگ گریه گفت: دنیا مکان ماندن ما نیست، بگذریم از: سجّاد سامانی. ، ، @ghatreghatre 🌷
در شهر، دلبری که بخندد به‌ ناز، نیست عشقی که آتشم بزند بر نیاز، نیست... رازی‌ است بر لبم که نخواهم سرودنش مُردیم از این که مَحرم دانای راز نیست... ای تازه‌گل! مناز به گلزار حُسن خویش ناز، این‌همه به چهرۀ گل‌های ناز نیست سوزم چو لاله در دل صحرای زندگی نازم به بخت ژاله که عمرش دراز نیست از: فرّخ تمیمی. ، ، ، @ghatreghatre 🌷
دریاب که ایّام گل و صبح جوانی چون برق کند جلوه و چون باد گریزد از: رهی معیّری. ، @ghatreghatre 🌷