eitaa logo
یک دریا قطره‌
206 دنبال‌کننده
830 عکس
173 ویدیو
8 فایل
ان‌شاءالله در این‌ کانال، مطالب زیبایی از دیگران را خواهم گذاشت که دوست دارم از آن‌ها هم بهره و لَذّت ببرید. حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی کانال سخنرانی‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @benisiha_ir. وبگاهم: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خبرگزاری رسا
💡 | مجموعه پوستر 🔹️چند روزیست که رسانه‌های بیگانه با استناد به فیلم نزاع یک خانم و یک طلبه در شهر قم، شروع به هجمه‌های ناجوانمردانه به روحانیت و حوزه‌های علمیه کرده‌اند. این در حالیست که روحانیت آگاه در طول سال‌ها مامن و تکیه‌گاه مطمئن مردم و همیشه پیشتاز صحنه‌ها بوده است. ،،،_____________________،،، 》ما صدای رسای حوزه‌ایم 》  ✔️👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1150418947C7628f364a3  👈
دعای اوّل ماه مبارک رمضان: خدا! ظهور امام زمان ما برَسان از: مجتبی خرسندی. ، @ghatreghatre 🌷
‌ ‌⚠️اطلاعیه 🌙 بنابر شهادت بعضی از موثقین، حلول ماه مبارک رمضان برای حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی ثابت گردید. بنابراین سه شنبه ۲۲ اسفند ماه ۱۴۰۲، اول ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ می‌باشد. ◽️ ☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
‍ ┄═﷽═┄ 🌹هلال ماه مبارک رمضان رویت شد. 🗞بنا به خبر دریافتی از دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی دام ظله فردا سه شنبه 22 -12-1402 اول ماه مبارک رمضان خواهد بود متن خبر به شرح زیر می باشد: 🔗أعلنَ مكتبُ سماحة السيد السيستاني (دام ظلّه) في النجف الأشرف أن يوم غدٍ الثلاثاء الموافق (12 /3 / 2024 م) هو الأول من شهر رمضان المبارك لعام 1445هـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📱 آدرس سایت و شبکه‌های اجتماعی (اینستاگرام| ایتا| تلگرام) 🆔 @komeilyir | www.komeily.com ◦◉✿ ✿◉◦
بقیّۀ داستان: من سریع به کَنار حوض مدرسه آمدم و شروع به فریادزدن کردم. طلّاب با تعجّب به طرفم روان شدند و از علّت آن، سؤال می‌کردند که آیا دیوانه شده‌ای؟! گفتم: از دیوانه،‌ بدتر شده‌ام. دوباره سؤال کردند: «چه می‌گویی؟!» گفتم: خادم کجا رفت؟ گفتند: «کدام خادم؟» گفتم: خادم مدرسۀ ما؛ آن کسی که خود را وقف خدمت ما کرده بود. آن‌ها نگاهی به اطراف کردند و گفتند: «این‌جا نیست. شاید به مسجد یا بازار رفته باشد.» گفتم: نه؛ او الان به امام زمان ـ علیه السّلام. ـ ملحق شد و از این ساعت، جزو اصحاب مقرّب حضرت شد. طلّاب پرسیدند: «قصّه چیست؟!» من تمام ماجَرا را برای آن‌ها نقل کردم و همه، مبهوت شدند و دیگر بعد از آن روز، کسی آن خادم را ندید. مرحوم سیّد کسائی بعد از نقل قصّه، اضافه کرد که از این واقعه، ۴۰ سال می‌گذرد و من هیچ اثری از او ندیده‌ام. 📖 العین الحلوة، ص ۱۰۴ ـ ۱۰۷. (علیه السّلام): یاران آن حضرت، : @ghatreghatre 🌷
این ماجَرای بسیارخواندنی و شیرین را در مجلس دیشب منزلمان عرض کردم. اکنون هم در این‌جا می‌گذارم تا شما هم بخوانید و لَذّت ببرید و یک راه نزدیک‌شدن به حضرت صاحب‌الزّمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ را فرابگیرید: این جریان را استاد معظّم،‌ حضرت آیت‌اللّه وحید خراسانی، ـ مدّ ظلّه. ـ در حدود ۳۵ سال قبل، در درس نقل کرده بودند. بعضی از دوستان گفتند: «از ایشان سؤال کنید.» این‌جانب قصّه را مجدّداً از ایشان پرسیدم و نقل کردم، که تأیید کردند. فرمودند: «مرحوم کسائی برای خودم نقل کرده است.» امّا اصل جریان، این است که حاج‌آقا وحید خراسانی از مرحوم سیّد غلامرضا کسائی (از علمای زاهد و مخلص و داماد مرحوم آیت‌اللّه شیخ عبدالحسین امینی، صاحب کتاب «الغدیر»)، نقل کرد که زمانی که در تبریز مشغول تحصیل علوم دینی بودم، در مدرسۀ ما خادمی مؤمن و متّقی و متواضع بود که با خلوص نیّت، مشغول انجام وظیفه بود. او حالات عجیبی داشت؛ مثل این که کم‌حرف و پُرتلاش و کتوم بود و عِلاوه بر انجام وظایف خود در مدرسه، کارهایی که وظیفۀ او نبود، انجام می‌داد؛ مثلاً: به طلّاب در نظافت اتاق‌هایشان کمک می‌کرد و گاهی لباس‌های آن‌ها را می‌شست و اگر کسی خرید یا کاری در بیرون داشت،‌خواهش می‌کرد که او برای آن‌ها انجام دهد؛ حتّی آفتابه‌ها را از حوض، پر می‌کرد و در توالت می‌گذاشت و به واسطۀ این ویژگی‌ها، طلّاب، او را دوست داشتند. و امّا آنچه من از او مشاهده کردم، این بود که شبی در نیمه‌شب برای تجدید وضو از حجره بیرون آمدم. دیدم اتاق خادم، نورانیّت خاصّی دارد؛ با این که آن موقع، برق نبود و نور عادی نبود. نزدیک اتاق شدم تا حقیقت را دریابم. وقتی نزدیک شدم، متوجّه شدم که خادم، مشغول گفتگو با شخص دیگری است. نزدیک‌تر رفتم تا این که صدای آهستۀ خادم را می‌شنیدم؛ ‌ولی صدای آن طرف را نمی‌شنیدم. آن نور، مرا جذب کرده بود. مدّتی پشت درب صبر کردم تا این که صداها قطع شد و آن نور عظیم رفت؛ پس درب اتاق را زدم. خادم گفت: «کیست؟» اسم خودم را گفتم. او درب را باز کرد. اجازه گرفتم و داخل حجره شدم و دیدم کسی در آن‌جا نیست. سؤال کرد: «کاری داشتید؟» گفتم: نه؛ ولی بگو با چه کسی صحبت می‌کردی و این‌جا چه اتّفاقی افتاده است و اگر به من نگویی، فریاد می‌زنم و این جریان امشب را برای طلبه‌ها می‌گویم. او گفت: «باشد. واقع جریان را به شرط این که به کسی نگوی، می‌گویم.» گفتم: باشد. او توضیح داد که تا ظهر جمعه، این سِر باید مخفی بماند و آن شب، شب چهارشنبه بود. خادم گفت که امام زمان ـ عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف. ـ این‌جا تشریف داشتند و با ایشان صحبت می‌کردم. پرسیدم: در چه موضوعی صحبت می‌کردید؟ او گفت: «سه گروه، حلقه‌های مرتبط با حضرت هستند و درجات آن‌ها با هم فرق می‌کند. هر گاه یکی از این افراد سه حلقه که هر کدام از نظر تقرّب، بعد از دیگری است، فوت کند، حضرت یک نفر از طبقۀ بعد را جانشین او می‌کند؛‌ البتّه به شرط این که او از نظر کمال و تقوا، صلاحیت پیدا کرده باشد. این دفعه، شخصی از حلقۀ سوم درگذشته است. حضرت مرا به جای او تعیین کرده است.» من با شنیدن این جریان مبهوت شدم، از اتاق او بیرون آمدم و با خودم می‌گفتم شخصی که ما او را به دیدِ حقارت می‌دیدیم، به مقامی رَسیده است که از اصحاب و حواریّین امام زمان [ ـ سلام الله تعالی علیه. ـ ] شده است [و] او به زیارت حضرت مشرّف می‌شود. آن شب تا صبح، خواب به چشمانم نیامد. صبح، مراقب خادم بودم و دیدم مثل هر روز از اتاق خود بیرون آمد و مثل همیشه، کارها را انجام داد؛ به طوری که وقتی من خواستم آفتابه را پر کنم، نزدیک آمد و خواهش کرد که او این کار را انجام دهد. من به او اجازه ندادم و گفتم: من دیگر به خودم اجازۀ جسارت به مقام تو را بعد از شناختِ مقامت نمی‌دهم. اگر تعهّد کتمان سِر نکرده بودم، الان علنی، تو را به طلّاب معرّفی می‌کردم. گذشت تا این که سَحر جمعه، خادم بلند شد و کارهای روزانه را انجام داد و من می‌دیدم که به ساعت موعود دارد نزدیک می‌شود و من مواظب حرکات او بودم و شدیداً مایل به فهمیدن عاقبت او بودم. دیدم او لباس‌هایش را شست و روی طناب خشک کرد و کفشش را شست و در حوض مدرسه، خود را شست‌وشو داد. آن روز، هوا گرم بود و اکثر طلّاب برای دیدن فامیل، در مدرسه نبودند و کمی از طلّاب، باقی مانده بودند [و] در حجراب و حیات، مشغول کارهای خود بودند. من از نزدیک با اضطراب، کارهای او را به‌ دقّت، زیرنظر داشتم؛ دیدم او بعد از پوشیدن کفش و لباس تمیز خود، مثل مسافر مشتاق ایستاد و تا صدای تکبیر اذان بلند شد، ناگهان غیب شد.