#داستان
این ماجَرای بسیارخواندنی و شیرین را در مجلس دیشب منزلمان عرض کردم. اکنون هم در اینجا میگذارم تا شما هم بخوانید و لَذّت ببرید و یک راه نزدیکشدن به حضرت صاحبالزّمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ را فرابگیرید:
این جریان را استاد معظّم، حضرت آیتاللّه وحید خراسانی، ـ مدّ ظلّه. ـ در حدود ۳۵ سال قبل، در درس نقل کرده بودند.
بعضی از دوستان گفتند: «از ایشان سؤال کنید.» اینجانب قصّه را مجدّداً از ایشان پرسیدم و نقل کردم، که تأیید کردند. فرمودند: «مرحوم کسائی برای خودم نقل کرده است.»
امّا اصل جریان، این است که حاجآقا وحید خراسانی از مرحوم سیّد غلامرضا کسائی (از علمای زاهد و مخلص و داماد مرحوم آیتاللّه شیخ عبدالحسین امینی، صاحب کتاب «الغدیر»)، نقل کرد که زمانی که در تبریز مشغول تحصیل علوم دینی بودم، در مدرسۀ ما خادمی مؤمن و متّقی و متواضع بود که با خلوص نیّت، مشغول انجام وظیفه بود.
او حالات عجیبی داشت؛ مثل این که کمحرف و پُرتلاش و کتوم بود و عِلاوه بر انجام وظایف خود در مدرسه، کارهایی که وظیفۀ او نبود، انجام میداد؛ مثلاً: به طلّاب در نظافت اتاقهایشان کمک میکرد و گاهی لباسهای آنها را میشست و اگر کسی خرید یا کاری در بیرون داشت،خواهش میکرد که او برای آنها انجام دهد؛ حتّی آفتابهها را از حوض، پر میکرد و در توالت میگذاشت و به واسطۀ این ویژگیها، طلّاب، او را دوست داشتند.
و امّا آنچه من از او مشاهده کردم، این بود که شبی در نیمهشب برای تجدید وضو از حجره بیرون آمدم. دیدم اتاق خادم، نورانیّت خاصّی دارد؛ با این که آن موقع، برق نبود و نور عادی نبود.
نزدیک اتاق شدم تا حقیقت را دریابم. وقتی نزدیک شدم، متوجّه شدم که خادم، مشغول گفتگو با شخص دیگری است. نزدیکتر رفتم تا این که صدای آهستۀ خادم را میشنیدم؛ ولی صدای آن طرف را نمیشنیدم. آن نور، مرا جذب کرده بود.
مدّتی پشت درب صبر کردم تا این که صداها قطع شد و آن نور عظیم رفت؛ پس درب اتاق را زدم. خادم گفت: «کیست؟» اسم خودم را گفتم. او درب را باز کرد. اجازه گرفتم و داخل حجره شدم و دیدم کسی در آنجا نیست.
سؤال کرد: «کاری داشتید؟» گفتم: نه؛ ولی بگو با چه کسی صحبت میکردی و اینجا چه اتّفاقی افتاده است و اگر به من نگویی، فریاد میزنم و این جریان امشب را برای طلبهها میگویم. او گفت: «باشد. واقع جریان را به شرط این که به کسی نگوی، میگویم.» گفتم: باشد.
او توضیح داد که تا ظهر جمعه، این سِر باید مخفی بماند و آن شب، شب چهارشنبه بود.
خادم گفت که امام زمان ـ عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف. ـ اینجا تشریف داشتند و با ایشان صحبت میکردم.
پرسیدم: در چه موضوعی صحبت میکردید؟ او گفت: «سه گروه، حلقههای مرتبط با حضرت هستند و درجات آنها با هم فرق میکند. هر گاه یکی از این افراد سه حلقه که هر کدام از نظر تقرّب، بعد از دیگری است، فوت کند، حضرت یک نفر از طبقۀ بعد را جانشین او میکند؛ البتّه به شرط این که او از نظر کمال و تقوا، صلاحیت پیدا کرده باشد. این دفعه، شخصی از حلقۀ سوم درگذشته است. حضرت مرا به جای او تعیین کرده است.»
من با شنیدن این جریان مبهوت شدم، از اتاق او بیرون آمدم و با خودم میگفتم شخصی که ما او را به دیدِ حقارت میدیدیم، به مقامی رَسیده است که از اصحاب و حواریّین امام زمان [ ـ سلام الله تعالی علیه. ـ ] شده است [و] او به زیارت حضرت مشرّف میشود.
آن شب تا صبح، خواب به چشمانم نیامد. صبح، مراقب خادم بودم و دیدم مثل هر روز از اتاق خود بیرون آمد و مثل همیشه، کارها را انجام داد؛ به طوری که وقتی من خواستم آفتابه را پر کنم، نزدیک آمد و خواهش کرد که او این کار را انجام دهد. من به او اجازه ندادم و گفتم: من دیگر به خودم اجازۀ جسارت به مقام تو را بعد از شناختِ مقامت نمیدهم. اگر تعهّد کتمان سِر نکرده بودم، الان علنی، تو را به طلّاب معرّفی میکردم.
گذشت تا این که سَحر جمعه، خادم بلند شد و کارهای روزانه را انجام داد و من میدیدم که به ساعت موعود دارد نزدیک میشود و من مواظب حرکات او بودم و شدیداً مایل به فهمیدن عاقبت او بودم. دیدم او لباسهایش را شست و روی طناب خشک کرد و کفشش را شست و در حوض مدرسه، خود را شستوشو داد.
آن روز، هوا گرم بود و اکثر طلّاب برای دیدن فامیل، در مدرسه نبودند و کمی از طلّاب، باقی مانده بودند [و] در حجراب و حیات، مشغول کارهای خود بودند.
من از نزدیک با اضطراب، کارهای او را به دقّت، زیرنظر داشتم؛ دیدم او بعد از پوشیدن کفش و لباس تمیز خود، مثل مسافر مشتاق ایستاد و تا صدای تکبیر اذان بلند شد، ناگهان غیب شد.
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم_کوتاه
زیبا و لَذّتبخش است.
ببینید و به کودکانتان نشان دهید تا هم توجّه پیدا کنند و هم اگر دوست داشتند، حفظش کنند.
#خدادوستی، #روزه، #زیارت، #نماز
@ghatreghatre
🌷
#دلنوشته ای از حاجآقا بِنیسی
خدایا! دوستت دارم؛ خیلی؛ اگرچه مرا به جهنّم ببری و همیشه در آنجا عذابم کنی.
@ghatreghatre
🌷
#دلنوشته ای از حاجآقا بِنیسی
خیلی دلشکستهام؛ از دست خیلیها؛ امّا دوست دارم که همۀ شماها را به زیارت کربلا و... ببرم.
@ghatreghatre
🌷
#خبر
آیا میدانید که چرا مقام معظّم رهبری ـ دامت برکاته. ـ بر خِلاف سالهای گذشته، در آغاز امسال به شهر مشهد نرفتند و در آنجا سخنرانی نکردند؟
شاید برای این که بر طبق حدیث شریف، روزهگرفتن در ماه مبارک رمضان، حتّی از سفر زیارتیای که باعث روزهنگرفتن شود، برتر و ارزشمندتر است.
@ghatreghatre
🌷
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸چرا رفتارهای اهل باطل، گاهی بهتر از اهل حق است؟🔸
▫️ کسی آمد خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: «در سفر حج که بودم، شاگردهای ابوحنیفه، شاگردهای مالک، شاگردهای دیگران چه حج خوبی، چه حج پاک و مرتب و منظمی انجام دادند؛ اما شاگردهای شما با هم دعوا داشتند». حضرت گوش دادند و بعد فرمودند: «إِنَّهُ إِنَّمَا صَمَدَ لَكَ وَ لِأَصْحَابِكَ فَأَمَّا اَلْآخَرُونَ فَقَدْ فَرَغَ مِنْهُمْ».
▫️ چون آنها ریشهشان زده شده، ولایتشان زده شده، شیطان میخواهد مردم نفهمند که این درخت، خشک است؛ لذا میوۀ مصنوعی هم روی آن میزند! اما شما که درختتان ریشه دارد، تبر برمیدارد تا شاخههایش را بشکند. از این جهت، وقتی کسی عقیده باطل پیدا کرد، پنج وقتش را به جماعت میخواند، آنهم در مسجد، خسته هم نمیشود! اما اگر این آدم اعتقاداتش درست شد، گاهی حتی یک نمازش را هم بهزور میتواند به جماعت بخواند!
▫️ بادی که به پشت سر آنها میزند تا به مسجد ببردشان، این باد بر سینۀ شما میزند!
@haerishirazi