هدایت شده از تدریس یار
کانال های 15 گانه مجموعه تدریس یار
👇👇👇👇👇👇
از ابتدایی تا متوسطه
کانالهایی برای بهتر دیده شدن و بهتر بزرگ شدن.
👌👌👌👌👌👌👌👌👌
جهت سفارش تبلیغ شبانه و یا روزانه
در ۱۵ کانال مجموعه تدریس یار با ما در ارتباط باشید
@teacherschool
✅✅✅✅✅✅✅
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #ایران
هدایت شده از تدریس یار
به بزرگترین مجموعه دانشآموزی در #ایتا بپیوندید.
🌺دریافت #نمونهسوال، #جزوه و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇
کلاس اولی ها 👇👇👇
@tadriis_yar1
کلاس دومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar2
کلاس سومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar3
کلاس چهارمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar4
کلاس پنجمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar5
کلاس ششمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar6
کلاس هفتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar7
کلاس هشتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar8
کلاس نهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar9
کلاس دهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar10
کلاس یازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar11
کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar12
کانال کلی برای معلمان
@tadriis_yar
کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات
@ltmsme
کانال ایده و نقاشی و کاردستی
@naghashi_ghese
کانال فیلم و قصه کودکانه
@ghesehayekoodakaneeh
کانالی حاوی مطالب مفید فرهنگی و پرورشی ویژه اولیا و معلمان
@madrese_yar
کانال ترفند و خلاقیت
@khalaghbashh
کانال آشپزی و نکات جالب
@ashpaziibaham
کانال خانواده سبز
@familygreen
#قصه_متنی
🐕چشم های گرگ کجاست؟
روزي روزگاري گرگ پيري در دره اي زيبا قدم مي زد و به دنبال جايي براي استراحت مي گشت. او ديگر پير شده بود و بايد بيش تر از خودش مراقبت مي کرد. گرگ پير ساعت ها پياده روي کرد تا اين که به درخت بزرگي و تنومندي رسيد؛ چون خيلي خسته شده بود با مهرباني بهدرخت گفت: «لطفاً تنه ات را باز کن تا من به دور از خطرات کمي آن جا استراحت کنم و در امّان باشم.»
درخت تنومند هم تنه اش را باز کرد تا گرگ پير بتواند داخل شود و استراحت کند. گرگ پير ساعت ها درون تنه درخت خوابيد؛ امّا هنگامي که بيدار شد، هرچه فکر کرد نتوانست به خاطر بياورد که هنگام ورود به درخت چه گفته است تا باز شود.
او به درخت گفت:«بگذار من از اين جا بروم.» امّا هيچ اتفاقي نيفتاد و تنه باز نشد. گرگ پير دوباره گفت: «لطفا بگذار من از اينجا بيرون بروم.» امّا باز هم اتفاقي نيفتاد و درخت تنه اش را باز نکرد. گرگ پير با مشت به درخت کوبيد؛ امّا فايده اي نداشت. درخت تنومند از اين که گرگ پير دفعه اول «لطفاً» نگفته بود، دلخور و ناراحت بود و تنه اش را باز نمي کرد.
چند پرنده که روي درخت نشسته بودند، صداي گرگ پير را شنيدند و پايين آمدند تا به تنه درخت نوک بزنند و آن را سوراخ کند. اين طوري شايد مي توانستند به گرگ پير کمک کنند تا بيرون بيايد امّا آن ها خيلي کوچک بودند و درخت خيلي بزرگ بود. بنابراين کاري از دست شان برنيامد. کمي بعد دارکوبي از راه رسيد و سوراخي در تنه ي درخت ايجاد کرد؛ امّا با اين که سوراخ خيلي کوچک بود، نوکش کج شد و ديگر نتوانست به تنه نوک بزند.
گرگ پير يک دستش را از سوراخ بيرون برد؛ امّا نتوانست تمام بدنش را از آن جا رد کند. بعد سعي کرد يکي از پاهايش را از سوراخ بيرون ببرد؛ امّا باز هم نتوانست رد شود.
او مي دانست براي بيرون رفتن از آن جا حتماً راهي هست. بعد با صداي بلند فرياد زد: «آهاي درخت زشت و پير بگذار من از اين جا بيرون بروم.» امّا هيچ اتفاقي نيفتاد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود.
بالاخره گرگ پير تصميم گرفت دشت هايش را از بدنش جدا کند و از سوراخ بيرون بيندازد. بعد پاهايش را جدا کرد وبيرون انداخت. سپس نوبت تنه اش بود که جدا شده و بيرون انداخته شود. گرگ پير با خودش گفت: «جناب درخت نشانت خواهم داد که نمي تواني من را اين جا زنداني کني!»
بعد سعي کرد تا سرش را از سوراخ رد کند؛ امّا سرش خيلي بزرگ بود و گوش هايش گير مي کرد. بنابراين گوش ها را هم جدا کرد و بيرون انداخت و دوباره تلاش کرد تا سرش را بيرون ببرد؛ امّا اين باز چشم هايش گير مي کرد. به همين دليل چشم هايش را هم جدا کرد و به بيرون انداخت.
در همين حال کلاغي که در حال پرواز بود، چشم هاي گرگ را ديد. پرواز کنان پايين آمد و آن ها را برداشت و رفت. چشم هاي گرگمانند آسمان آبي و زيبا بود. به همين دليل کلاغ ها آن را مانند گنجي با ارزش در يکي از مخفي گاه هايش پنهان کرد. بالاخره گرگ پير موفّق شد از تنه درخت خارج شود و دوباره اعضاي بدنش را به هم بچسباند؛ امّا هرچه گشت نتوانست چشم هايش را پيدا کند.
او دوست نداشت بقيّه حيوان ها بفهمند که گرگ پير چشم هايش را از دست داده و نابينا شده است. براي همين با هر زحمتي که بود خودش را به يک بوته رز رساند و دو برگ گل رز را به جاي چشمايش گذاشت. به اين ترتيب مي توانست گم کردن چشم هايش را تا مدّتي از ديگران مخفي کند.
در همين موقع حلزوني از راه رسيد و گرگ پير را با برگ هاي گل رز ديد و پرسيد:«چرا به جاي چشم هايت برگ گل رز گذاشته اي؟!» گرگ پير با زيرکي جواب داد:«چون خيلي زيبا هستند و رنگ قشنگي دارند. اگر بخواهي، مي توانم آن ها را به تو بدهم. تو هم در عوض چشمهايت را به من بده.»
حلزون هم قبول کرد و چشم هايش را برداشت و به او داد و برگ هاي گل رز را به جاي چشمهايش گذاشت.
گرگ پير هم چشم هاي حلزون را به جاي چشم هاي خودش گذاشت و با خوش حالي از آن جا دور شد.
از آن روز تا به حال حلزون آرام آرام روي زمين به دنبال چشم هايش مي گردد و گرگ به جاي چشم هاي آبي، چشمهاي قهوه اي دارد.کلاغ هنوز هم چشم هاي آبي گرگ را دارد؛ امّا مخفي گاهش آن قدر مخفي است که خودش هم ديگر نمي تواند آن جا را پيدا کند.
@ghesehayekoodakaneeh
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_24983613.jpg
97.4K
صبح تون زیبـا🌼🌈
روزتــون بـا نشـاط 🌼🌈
لبتـون پـر از تـبسـم 🌼🌈
قلب تـون پـر از نــور🌼🌈
روزگـارتـون شـیـریـن 🌼🌈
و نعمت های الهی نصیبتـان🌈🌼
@ghesehayekoodakaneeh
#بازی_آموزشی
🟢 بازی برای پرورش هوش منطقی _ ریاضی
👶👧 ۲تا ۴ سال
🟣 از این بازی برای دست ورزی و آموزش رنگ ها استفاده کنید. برای آموزش مفهوم اندازه گیری ، اندازه سوراخ ها را تغییر دهید.
💕
✨💕
@ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
14.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصههای دلنشین #شهر_قصه
این قسمت: دوستی در کلاس خانم روباه
🐝
🐣🐝
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
هدایت شده از قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
"پروفسور بالتازار"
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
هدایت شده از قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
2.mp3
1.95M
#قصه_شب👼🏻🌜
" میوه های قلقلی"
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese