3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌آیا هر آفریدهای لایق جایگاهش هست؟
👤سعدی شیرازی
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از کودکانه
صحبت کردن باخدا - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
4.05M
#قصه_شب
صحبت کردن با خدا
✨✨✨✨✨✨✨✨
✅مطالب مفید فرهنگی و پرورشی
تربیتی و کاربردی نکات جالب خانه داری و همسرداری همه و همه در کانال خانواده سبز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@familygreen
هدایت شده از کودکانه
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
بـــــــــــــــــوق بــــــوق
✨✨✨✨✨✨✨✨
✅مطالب مفید فرهنگی و پرورشی
تربیتی و کاربردی نکات جالب خانه داری و همسرداری همه و همه در کانال خانواده سبز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@familygreen
همسر حضرت علی و دختر پیامبر، حضرت فاطمه، وقتی از دنیا رفت، چهار بچه داشت؛ دو پسر، به نامهای «حسن» و «حسین» و دو دختر، به نامهای «زینب» و «امکلثوم». اونها خیلی کوچک بودن و باید کسی ازشون مراقبت میکرد؛ حضرت علی هم برای حل این مشکل، تصمیم میگیره که با امالبنین ازدواج کنه.
خانم حضرت امالبنین از خانوادهای بود که همهشون خیلی شجاع و دلیر بودند. ایشون اول، اسمشون فاطمه بود، اما وقتی با امام علی ازدواج کرد، به همه اعلام کرد که فاطمه صداش نکنن. ایشون فکر میکرد بچههای حضرت فاطمه، اسم فاطمه رو که بشنون، یاد مادر خودشون میافتن و ممکنه که دلتنگ مادرشون بشن. ایشون چهار تا پسر به دنیا آورد، به همین خاطر ایشونو امالبنین صدا کردند، به معنی «مادر پسرها». یکی از این پسرها «حضرت ابالفضل» بود که از همه پسرها بزرگتر هم بود؛ سه تا برادر کوچکترش هم «عبدلله»، «عثمان» و «جعفر» نام داشتند.
خانم امالبنین احترام خیلی زیادی برای بچههای حضرت فاطمه قائل بود. به پسرهای خودش هم همیشه میگفت به حسن و حسین و خواهراشون احترام بذارن؛ مثلا وقتی سر سفره مینشستن و امالبنین میخواست برای هرکس غذا بکشه، اول برای برای بچههای حضرت فاطمه غذا میکشید!
به خاطر همین بچههای خودش هم که با بچههای حضرت فاطمه برادر و خواهر بودن، به جای اینکه مثلا صداشون کنن داداش یا خواهر، اونها رو خیلی با احترام صدا میکردن؛ مثلا حضرت عباس امام حسین را «آقای من!» صدا میکرد. با وجودی که خیلی باهم صمیمی بودند، ولی اونقدر مودبانه رفتار میکرد که حتی ایشان رو به اسم هم صدا نمیکرد.
برگردیم به داستان اصلیای که میخواستم براتون تعریف کنم.
روز عاشورا، حوالی ظهر، همهی اهل خانوادهی امام حسین خیلی تشنه بودن و همهی یارانشون هم شهید شده بودن و دیگه از مردها، فقط امام حسین مونده بود و حضرت عباس؛ حتی برادران حضرت عباس هم شهید شده بودن. تو این لحظات بود که امام حسین از حضرت ابالفضل خواست که برای زنان و بچهها آب بیاره؛ آخه سپاه دشمن آب رو، به روی سپاه امام حسین بسته بود و آبی به اونها نمیرسید. حضرت عباس هم اطاعت امر کرد و رفت به سمت رود فرات که آب بیاره. ایشون باید از بین سربازای زیادی از دشمن رد میشد تا بتونه آب بیاره، ولی حضرت ابالفضل از این چیزها نمیترسید؛ ایشون خیلی قدرتمند بود، طوری که سپاه دشمن از جنگ با او وحشت داشت.
خلاصه ایشون مشک آب رو برداشت و از بین سربازها رد شد تا که به آب رسید. نشست لب آب. از تشنگی زیاد، لبش ترک خورده بود؛ آخه سه روز بود آب نداشتن؛ حتی یه ذره آبی هم که داشتن، داده بودن به بچهها و زنها. کنار رود نشست تا لبی تر کنه، اما... یاد حرف مادرش حضرت امالبنین افتاد؛ ایشون همیشه به بچههاش میگفت: اول به فکر بچههای حضرت فاطمه باشید و بعد خودتتون!
وقتی حضرت عباس به یاد این صحبت مادرش افتاد، سرش را برگرداند و آب توی دستش رو ریخت. اون قبول نکرد بچههای حضرت فاطمه و نوههاش تشنه باشن و او آب بخوره. مشک رو پر کرد و راه افتاد بره به سمت چادرها، اما توی راه، دشمن بهش حمله کرد. حضرت ابالفضل دلیرانه باهاشون جنگید و هر چه هم به ایشون تیر و شمشیر خورد، صبر نکرد و به راهش ادامه داد، تا اینکه... ملعونی مشک آبش رو زد و باعث شد حضرت از اسب بیفته. حضرت برای اولین بار در عمر پربرکتش، امام حسین رو یه جور دیگه صدا زد؛ فریاد زد: داداش! به داد برادرت برس.
چند روز بعد از واقعهی کربلا، کاروانهایی که از اون طرف رد میشدن، خبر این اتفاق رو به شهر مدینه رسوندن؛ شهری که امام حسین و حضرت عباس و برادرهاشون در اونجا زندگی میکردن. خانم امالبنین وقتی شنیدن که یه کاروان داره میرسه و خبرهایی از کاروان امام حسین داره، فوری خودشو رسوند به اون کاروان. از اونها خبر حسینبنعلی رو گرفت. اونها گفتن: «خانم متاسفانه پسرت جعفر شهید شد.»
حضرت امالبنین گفت: «بگو حسین چه شد؟»
اونها بیتوجه به حرف خانم، گفتن: آخه پسرت عثمان هم شهید شد!
حضرت باز تکرار کرد که چه اتفاقی برای حسین افتاده. اون کاروان، ولی شهید شدن پسرش عثمان رو به او خبر دادند.
حضرت امالبنین که انگار متوجه شهادت پسرانش نشده باشه، باز هم جمله قبلیاش رو تکرار کرد.
کاروانیان خبر شهادت قمر بنیهاشم، حضرت ابافضل، پسر بزرگ امالبنین رو به او دادند، ولی ایشان باز هم خم به ابرو نیاورد و باز نگرانیاش در مورد امام حسین رو ابراز کرد. و در نهایت کاروانیان به او گفتن: حسین هم مانند بقیه یارانش شهید شد.
آن زمان بود که امالبنین نشست و شروع به گریه کرد، نه برای پسرش، بله برای پسر حضرت فاطمه !
#حضرت_ام_البنین_س
#وفات
#داستان
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
پیز زن و بز گمشده4_1103009509271404675.mp3
زمان:
حجم:
3.77M
يه پيرزني بود يه بزي داشت که تموم امرار معاش سالش از طريق بزش ميگذشت . روز که ميشد ميبردش صحرا ميچروندش شب برميگشت خونه شيرش رو ميدوشيد و ميفروخت . سالي يه بار هم پشمهاش رو ميچيد ... 👇
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
تکلیف مدرسه4_1103009509271404674.mp3
زمان:
حجم:
2.02M
#تکليف_مدرسه :
يه پسري بود به اسم پاتريک . پاتريک مدرسه ميرفت اما از اين خيلي بدش ميومد که بخواد توي خونه تکليفهاي مدرسش رو انجام بده . ميدونين چرا ؟ چون عاشق بدمينتون بازي کردن و فيلم نگاه کردن ... 👇
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
باغ همسایه4_1103009509271404673.mp3
زمان:
حجم:
3M
#باغ_همسایه :
پیرمردی بود که یه باغچه پر از گل داشت . این پیر مرد خیلی مهربون بود . هر روز با باغچه و پرنده هاش کلی حرف میزد . باغچه باغبون خیلی کوچولو بود اما پیرمرد اون رو خیلی خیلی دوست داشت ... 👇
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
مسئله بازی .mp3
زمان:
حجم:
6.21M
قصه گو : سرکار خانم ضیائی
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
فرشته های مسافر.mp3
زمان:
حجم:
1.47M
قصه گو : سرکار خانم دشتی
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
زمان:
حجم:
4.64M
قصه گو : فرهاد عسگری منش
.✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh.
#قصه_متنی
#طاووس_کلاغ
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد.
طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»
بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
#شعر_کودکانه
❤️ نماز
تشويق کودک به نماز👇
اتل متل آماده💕
صدا اذون چه شاده💕
مؤذن خداهست💕
که خیلی خوش صداهست💕
خداکه بی نیازه💕
به ما میگه نمازه💕
شيطون که دشمن ماست 💕
دروغ میگه عین راست💕
ميگه آهای مسلمون 💕
نمازاتو دیر بخون💕
هر کسی که زرنگه 💕
با شیطونه می جنگه 💕
نماز ستون دینه💕
اول وقت شیرینه💕
⭐️«اللهم عجل لولیک الفرج»⭐️
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese