22.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من نفرت انگیز. قسمت سوم
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
خروس و غلام.mp3
4.07M
قصه گو : فرهاد عسگری منش
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ایده خلاقانه برای ساختن کاردستی فضاپیمایی برای بچهها 🚀
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#قصه_متنی
🧀🐭 کم.. کم... کم... 🐭🧀
ننه موشه یک قوطی پر از دکمه های رنگارنگ داشت. موموشی خیلی دوست داشت با آن بازی کند. ولی ننه موشی می گفت: الان نه.هر وقت بزرگ شدی و خودت توانستی دکمه ها را جمع کنی. من کمرم درد می کند. ننه جان...
هر روز موشی از ننه موشی می پرسید: امروز بزرگ شده ام؟
ننه موشی عینک به چشم می زد و به موموشی نگاه می کرد: بعد سر تکان می داد و می گفت: هنوز نه ننه جان.
یک روز موموشی دیگراز او نپرسید. ننه موشی که از لانه بیرون رفتم وموشی بالای سه پایه پرید. دستش به قوطی دکمه ها رسید ولی قوطی توی دستش جا نشد و روی زمین افتاد.. دکمه ها کف لانه پخش شدند. موموشی فریاد کشید: وای...
بعد وسط دکمه ها نشست و به گریه افتاد.
عنکبوت از آن بالا گفت: این که غصه نداره. ببین چه قدر کوچکم و چه تار بزرگی تنیدم. کم کم کم، کم کم کم تو هم به جای گریه کارت را کم کم بکن.
حلزون از پنجره ی لانه گفت: من را بگو از صبح چه قدر راه رفتم.
مورچه با یک دانه گندم از کنار موموشی رد شد و گفت: من را بین که چه قدر دانه می برم. کم کم کم
موموشی اشک هایش را پاک کرد به اطرافش نگاه کرد. دکمه ها خیلی زیاد بودند. موموشی نمی دانست از کجا شروع کند.فکری کرد و گفت: اگر آبی ها را جمع کنم، ننه موشی کم تر ناراحت می شود.
موموشی دکمه های آبی را جمع کرد. اول ریزه میزه ها، بعد کوچولوها، بعد بزرگ ترها.
به کف لانه نگاه کرد: حالا قرمزها را جمع می کنم.
موموشی دکه های قرمز را جمع کرد. اول روشن ترها، بعد پر رنگ ترها.بعد دکمه های سبز را جمع کرد.
اول دو سوراخی هاف بعد چهار سوراخی ها. موموشی کم کم همه دکمه ها را جمع کرد. بعد قوطی را بست گذاشت آن بالا.
کمی بعد ننه موشه آمد. موموشی به سویش دویدو با خوش حالی فریاد زد: من بزرگ شدم.
ننه موشه گفت: صبر کن.
عینک به چشم زد و به موموشی نگاه کرد. از بالا به پایین. آن وقت، پست سر موشی چند دکمه کف لانه دید.
همه چیز را فهمید. سرش را محکم تکان داد و گفت: بله. تو بزرگ شدی.
بعد با تعجب پرسید: چه طور این همه دکمه را جمع کردی؟
موموشی خندید و گفت: کم کم کم ، کم کم کم.
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_ریاضی
یادگیری از طریق شکل و چوب خط
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
24.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
«پهلوانان»
♤شکارچی خرس♤
💕
⭐️💕
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#شعر
زنبورهای مهربون
🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝
کنار گل تو باغچه
نشستن دو تا زنبور
یه مهمونی گرفتن
با یه دونه انگور
خانوم و آقا مورچه
رد میشدن از اونجا
زنبورای مهربون
صدا زدن بفرما!
شاپرک و کفشدوزک
می پریدن رو گلها
زنبورای مهربون
صدازدن بفرما!
کنار باغچه حالا
زیاد شدن مهمونا
مورچه ها و کفشدوزک
شاپرک و زنبورا
یه مهمونی گنده
دادن اون دو تا زنبور
منم بردم براشون
دو تا خوشه انگور
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#غذا
اولی گف : بو میاد🍲🍜
یه بوی خوشبو میاد 🌮🥙
دومی گف : بوی غذاس🍕🥪🥘
انگاری از خونه ی ماس🏡🏡
سومی گف : قیمه پلو🍜🍲
سبزی و سالاد و چلو🥗🍱
چهارمی گف : نه ! آشه🍲🍲
کنارشم لواشه🥪🥪
پنجمی گف :
هر چی که هس شکر خدا 🙏🙏
حمله به سفره غذا👀😍😍
🌳🍃🌳🍃🌳🍃
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#قصه_متنی
گروه سنی3تا9سال
🐞🕊پرنده و کفشدوزک 🕊🐞
📚یکی بود یکی نبود.
در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند.
پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، چون خیلی کنجکاو بود.
یک روز پرنده کوچولو داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان روی یک بوته برگ سبز یک عالمه دانه قرمز دید. با کنجکاوی جلو رفت تا ببیند که این دانه های ریز چیست؟ اول فکر کرد خوردنی است. سرش را جلو برد و یک نوک به آن زد، اما یک دفعه آن دانه قرمز از روی برگ سبز بلند شد و به هوا رفت.
جوجه کوچولو که خیلی ترسیده بود، دوید و پشت شاخه درخت ها پنهان شد. بعد از مدتی که گذشت این طرف و آن طرف را نگاه کرد و یواش یواش از پشت شاخه ها بیرون آمد و دوباره به همان سمت بوته ها نگاه کرد و همان دانه های قرمز را دید که روی برگ ها در حال حرکت هستند.
پرنده کوچولو خیلی تعجب کرده بود و با خودش گفت: آخه اینها چی هستند که می توانند هم راه بروند و هم به آسمان بروند. پرنده کنجکاو دوباره کم کم جلو آمد تا بهتر ببیند. اما دوباره یکی از دانه های قرمز به سمتش حمله ور شد. پرنده کوچولو هم دوباره پا گذاشت به فرار و زیر برگ های درختان خودش را پنهان کرد.
پرنده کوچک صبر کرد تا اوضاع آرام شود و یواشکی اطراف را نگاه کرد، ولی این بار خبری از دانه های قرمز نبود.
روز بعد پرنده کوچک جغد پیر را دید و با او احوالپرسی کرد. جغد پیر گفت: جوجه کوچولو، تو از من سوال داری؟
پرنده کوچولو گفت: جغد پیر از کجا فهمیدی؟ جغد گفت: از قیافه ات فهمیدم، چون خیلی نگران و متعجب هستی!
پرنده کوچک گفت: من دیروز چند تا دانه قرمز دیدم روی برگ های سبز که هم راه می رفتند و هم پرواز می کردند. من از آنها خیلی ترسیدم.
جغد پیر با تعجب گفت: چی! مطمئنی فقط قرمز بود؟
جوجه گفت: بله قرمز بود.
جغد گفت: یعنی خال های سیاه هم رویش نداشت؟
جوجه گفت: نه نه نداشت.
جغد گفت: این دفعه که دیدی بیشتر دقت کن و نشانی هایش را به من بده تا بهتر راهنمایی ات کنم.
صبح روز بعد پرنده کوچولو که از خواب بلند شد، بعد از این که خستگی اش را درکرد، ناگهان دوباره یکی دیگر از آن دانه های قرمز را دید و جلو رفت تا بیشتر نگاهش کند. اما دانه قرمز ترسید و جیغ بلندی کشید و فرار کرد و گفت: وای وای من رو نخور… من رو نخور… پرنده کوچولو که دید دانه قرمز ازش خیلی ترسیده است به دنبالش دوید.
بالاخره هر دوی آنها خسته شدند و گوشه ای نشستند. پرنده کوچولو رو کرد به دانه قرمز و گفت: من نمی خواستم بگیرمت فقط می خواستم نگاهت کنم. راستی اسمت چیه؟
دانه قرمز گفت: من یک کفشدوزک هستم و می دانم که پرنده ها دشمن ما هستند.
پرنده کوچک گفت: من که به تو کاری نداشتم، تو خودت فرار کردی. من می خواستم باهات دوست بشوم.
کفشدوزک خندید و گفت: چه چیزا تو با من دوست بشی؟ تو که می خواستی من را بخوری؟
پرنده کوچولو گفت: نه تو اشتباه می کنی ما می توانیم با هم دوستان خوبی باشیم.
کفشدوزک گفت: نه پرنده ها دشمن ما جانورها و حشرات هستند. پس من باید از تو دوری کنم.
پرنده کوچولو گفت: من به تو قول می دهم که هیچ وقت نخورمت. چون من هم دوستی ندارم می خواهم دوستان خوبی برای هم باشیم. در همین موقع بود که ناگهان یک پرنده دیگر به سمت کفشدوزک حمله ور شد و او را شکار کرد.
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
آموزش گام به گام نقاشی خروس🐓🐓
🌈 🎊 🎈 🎨 🌹
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
🌈 #بازی و سرگرمی
♦️ #هدف: افزایش هوش حرکتی دیداری
🌳🍃🌳🍃🌳🍃
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از تدریس یار پایه پنجم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ مخصوص شب آرزوها
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar5