eitaa logo
قصه کودکانه
4.5هزار دنبال‌کننده
581 عکس
1.3هزار ویدیو
217 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄
مشاهده در ایتا
دانلود
✅خواندن این شعر همراه است با 🌺بوق بوق بوق بوق بوق بوق 🌺سلام سلام بچه ها گل های ناز و زیبا 🌺سلام سلام غنچه ها بیاید به ایستگاه ما 🌺این ایستگاه قطاره قطاره انتظاره 🌺هر کسی توش سواره دیگه غصه نداره 🌺بوق بوق بوق بوق بوق بوق 🌺میره به ایستگاه نور به شهر پاک ظهور 🌺شهری که صاحب اون هست آقایی مهربون 🌺سرور اهل جهان مهدی صاحب زمان ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ @ghesehayekoodakaneeh
🌸سلام به گل های خوب زندگی 🌸دوستان خوب و مهربون امام مهدی نرگس خانم صبح زود از خواب بیدار شد آخه امروز خیلی خوشحال چون قراره پدربزرگش از مشهد بیاید.خونشون. صبحانه اش و خورد. و رفت تو اتاقش و مشغول قصه خوندن شد. یک ساعتی که گذشت. یکم حوصله اش سر رفت و بلند شد ورفت پیش مادرش که مشغول آماده کردن غذای ناهار بود. نرگس اهی کشید و گفت: مامان جون چرا بابابزرگ نمی آد.؟ من دلم براش تنگ شده خیلی وقته منتظرش هستم. مادر لبخندی زد و گفت: دخترم خوبه که ولی فکر نمی کنی اگه به من کمک کنی تا زودتر خونه همه جا را تمیز کنیم بابابزرگ که بیاد خوشحال تر میشه. تو که می دونی ایشون گل و باغچه رو خیلی دوست داره تو می تونی بری حیاط و آب و جارو کنی .به گلدان ها آب بدی.اتاقت و مرتب کنی. بعد لباس های قشنگت و بپوشی. تا هر و قت که بابابزرگ آمد تو به استقبالش بری عزیزم. نرگس چند ثانیه ای به فکر رفت بعد لبخدزنان به سمت حیاط رفت و با خوشحالی شروع به تمیز کردن و آب و جارو کردن کرد. بچه ها نرگس خانوم تا غروب به مادرش کمک کرد. حیاط و آب و جارو کرد اتاقش و حسابی مرتب کرد تا بابابزرگ که می آد ناراحت نشن. کارای نرگس خانوم که تمام شد رفت کنار پنجره ایستاد و به کوچه نگاه می کرد. مادرش که داشت قرۀن می خواند گفت: خانوم خسته نشدی از بس کنار پنجره ایستادی؟ نرگس گفت: نه مامان جون اصلا. نرگس با شنیدن صدای ماشین پدرش با خوشحالی گفت:آخ جون بابا , بابابزرگ و آورد. و سریع به سمت در حیاط دوید… و دربرای مهمانش باز کرد.. بله بچه های عزیز نرگس خانوم بابابزرگش بود .شنیدید خونه رو مرتب کرد تا وقتی مهمانش می آد ناراحت نشه. بچه ها ما هم اگه امام مهدی هستیم نباید مثل نرگس خانم یک کارهایی بکنیم؟؟؟ آره عزیزای من ما هم اگر واقعا امام هستیم تا بیاد دنیا رو پر خوب ومهربونی کنه. باید یک کارهایی کنیم تا هم امام مهدی خوشحال بشن هم زودتر خدا ایشون و بیاره. کسی که که نباید دست روی بذاره. یا اینکه بگه من فقط دعا می کنم تا امام مهدی خودش بیاد و همه چیز و درست کنه. اما همان طور که نرگس خانم قبل آمدن بابابزرگ یک کارایی کرد. ما هم باید یک کارایی کنیم شما می تونید بگید ما برای آمدن امام مهدی چه کارایی می تونیم بکنیم.؟؟؟ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 آقای مهربونم درد و بلات به جونم مکه یا کربلایی نمی دونم کجایی ولی تا زنده هستم می مونم دلم برات تنگ مبشه دوستت دارم همیشه بچه های عزیزم وقتی کسی می خواد میوه ای بکارد اول تخم و تهیه می کنه بهش آب میده . کود میده همه شرایط و فراهم می کنه برای آمدن امام مهدی هم باید یک چیزهایی فراهم باشد. اون هم این که همه مردم امام و بخوان و کارهای خوب کنن و کارهای بد نکنن. مثل نرگس که خونه شون و تمیز کرد.ما هم باید خونه دل مون و پاک کنیم. اگر هم کسی داره کاره بدی ی کنه بهش بگیم که امام مهدی این کار و دوست نداره. ما باید محیط جامعه مون رو برای آمدن امام مهدی مهربون آماده کنیم. الان تو دنیا افراد ظالم به دیگران ظلم می کنن. اموال و غارت میکنن . بچه های بی گناه غزه و یمن و.. میکشن. آقا که بیان ظالم ها رو از سر راه بر میدارن. و با زبون نرم همه رو به سمت خدا دعوت می کنن. بچه ها میگن وقتی امام مهدی بیان حضرت عیسی (ع) هم می یان و پشت امام ما نماز می خونن. آن وقت همه مسیحیان هم مسلمان میشن آخه مسیحیان حضرت عیسی (ع) رو خیلی دوست دارن. امام مهدی می آن تا همه مظلومان جهان و نجات بدن ان شالل خدایا دشمنان امام مهدی را نابود کن.. خدایا کمکمون کن تا شرایط ظهور آقا رو فراهم کنیم.. خدایا امام مهدی ما رو زودتر برسون تا ظالمان رو از سر راه برداره و مظلومان جهان رو نجات بده به خصوص مردم مظلوم فلسطین ویمن.. داستان زمان عج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghesehayekoodakaneeh
40157175558985.mp3
5.92M
داستان کودکانه حدیث شریف کسا و پنج تن آل عبا @ghesehayekoodakaneeh
💠بعد از سه روز گرسنگی دشمنان می‌خواستن به شهر حمله کنن. مسلمون‌ها باید یه فکر اساسی می‌کردن که نذارن دشمنا و کافرها وارد شهر بشن، چون جنگیدن باهاشون خیلی سخت بود. ❓بچه‌ها کسی می‌دونه سخت‌ترین جنگ کدوم جنگه و چرا؟ جنگ شهری خیلی سخته، چون دشمن همه جا مخفی میشه و خیلیا در خطر میفتن. هرطور بود باید جلوی دشمن رو می‌گرفتن تا به شهر نرسه. مسلمون‌ها هرچی دنبال راه چاره گشتن به نتیجه‌ای نرسیدن تا اینکه یه مردی از ایران یا همون سرزمین فارس یه پیشنهادی داد و گفت که ما توی ایران توی این مواقع دور تا دور شهر خندق می‌کنیم تا دشمن نتونه از اون بگذره و داخل اون بیفته و توی شهر نیاد. ❓کسی میدونه اون ایرانی کی بود؟ (جواب: سلمان فارسی) ❓خندق می‌دونید چیه دیگه؟ (راهنمایی: اگه یادتون مونده باشه توی فیلم مختار هم دور قصرها خندق بود). بالاخره پیشنهاد سلمان فارسی رو پذیرفتن و شروع کردن به کندن خندق. پیامبر هم مثل بقیه شروع کردن به کمک کردن. شرایط چون شرایط جنگی بود، غذا و اینها خیلی کم بود و به قول خودمون جیره بندی کرده بودن. گاهی حتی چند روز گرسنگی و تشنگی می‌کشیدن. تو این شرایط سخت، یکی بود که همیشه کنار پیامبر بود و به ایشون کمک و محبت و رسیدگی می‌کرد. تو جنگ و دفاع علاوه بر اینکه مردان همیشه پیش‌قدم بودن، خانم‌هایی هم بودن که در پشت جبهه به پیامبر و رزمندگان کمک می‌کردند. ❓کسی می‌تونه حدس بزنه کیو میگم؟ اون کسی نبود جز سلام الله علیها. یه روز حضرت زهرا با کمی آرد که توی خونه براشسون مونده بود یه کم نون پختن و یه قدریش رو دادن به بچه‌ها و یه تکه‌ای رو هم برداشت برد برای پیامبر. حضرت فاطمه می‌دونستن که پدرشون چند روزه خیلی گرسنه هستن. نون رو داد به پیامبر. پیامبر پرسیدن این نون رو از کجا آوردی؟ دختر پیامبر ماجرا رو توضیح دادن. بعد پیامبر گفتن فاطمه جان توی این سه روزی که گذشته،‌ این اولین غذایی هست که پدرت می‌خوره. ✅آره بچه‌های عزیز! ما باید یاد بگیریم در سخت‌ترین شرایط زندگی کنار عزیزانمون باشیم و اونها رو یاری کنیم. نباید به این راحتیا از عزیزنمون و حتی مردم دیگه غافل باشیم و اونها رو فراموش کنیم. باید به همدیگه کمک کنیم... ❓بچه‌ها چجوری می‌تونیم به هم کمک کنیم؟ کنار هم باشیم. مخصوصا توی این روزهای سخت باید بیشتر و بهتر هوای پدر و مادرمون داشته باشیم و کمتر بهوونه خریدن وسایل و این چیزا رو بگیریم و مخصوصا این ایامی که دشمنامون هموه جانبه به ما حمله کردن و باید آدم‌هایی که از ما ضعیف‌ و آسیب دیده رو داشته باشیم. ❣️بچه‌ها مطمئن باشین که دشمنای ما آرزوی از بین بردن ما رو به گور می‌برن. تا حالا هم خیلیاشون بردن! پی‌نوشت: [1]. بحارالانوار، ج20، ص245. 🕋شاخصه: کمک به دیگران @ghesehayekoodakaneeh
1634468025_W7vC8 (2).mp3
2.25M
🎧 شعر کودکانه عکس شهید @ghesehayekoodakaneeh
-1776673024_-211029.pdf
347.5K
توجه کنید بچه ها از ما یاد میگیرن 🖤 این ریسه را پرینت بگیرید و پانچ کنید و روبان از داخلش رد کنید و مانند عکس بالا👆 درست کنید و اتاق بچه ها به مناسبت سیاهپوش کنید 🏴 از بچه ها حتما کمک بگیرید✅ (س)، بصورت فایل پی دی اف 🖤   ❁๑🍂๑🌼๑🍂๑❁ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ghesehayekoodakaneeh
گنجشک و فیل.mp3
5.77M
قصه گو: همکار گرامی سرکارخانم دشتی @ghesehayekoodakaneeh
ممنون از زلزله .mp3
13.27M
قصه گو : همکار گرامی سرکار خانم ضیائی @ghesehayekoodakaneeh
hekmatkhoda.m4a
2.98M
قصه گو :فرهاد عسگری منش @ghesehayekoodakaneeh
deltanghi_ha.mp3
998.1K
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است @ghesehayekoodakaneeh
ممنون از زلزله .mp3
13.27M
قصه گو : همکار گرامی سرکار خانم ضیائی @ghesehayekoodakaneeh
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 @ghesehayekoodakaneeh
📚 🐭 شبی که موش کوچولو بیدار ماند🐭 یه روزی روزگاری یه موش کوچولو بود که با خونواده اش توی یه دشت بزرگ و سرسبز زندگی میکردند. موش کوچولو ده تا خواهر و برادر دیگه هم داشت و با مامان موشه و بابا موشه خوشحال و راضی زندگی میکردند. اما موش کوچولو یه مشکل کوچیک داشت، اونم این بود که شب ها به موقع نمیخوابید. تا دیروقت بیدار موند. بخاطر همینم صبح ها نمیتونست مثل خواهر و برادرهاش به موقع بیدار بشه. موش کوچولو تازه لنگ ظهر از خواب بیدار میشد و خواهر برادراش که از صبح توی دشت کلی بازی و شادی کرده بودند دیگه خسته بودند و با موش کوچولو به بازی نمیومدند. واسه همینم موش کوچولو تنها میموند و حوصله ش سر میرفت. هرچی مامان موشه و بابا موشه بهش میگفتن به موقع مثل خواهر و برادراش بگیره بخوابه گوش نمیداد. آخر یه روز موش کوچولو گفت اصلا من نمیخوام با شما زندگی کنم، میخوام برم با خانوم جغده زندگی کنم و شب ها تا صبح بیدار بمونم. هرچی خونواده ش ازش خواستن اینکارو نکنه و بهش گفتن کارش اشتباهه قبول نکرد. وسایلشو جمع کرد و رفت پیش خانوم جغده. خانوم جغده میدونست که قضیه چیه چون مامان موشی زودتر اومده بود و باهاش صحبت کرده بود. بخاطر همینم گفت: "باشه این یک شب رو اجازه میدم پیش من بمونی، ولی یادت باشه تا صبح نباید بخوابی." نزذیکای نصقه شب بود که موش کوچولو گرسنه اش شد. گفت خانوم جغده من گرسنه مه، غذا میخوام. ولی خانوم جغده گفت: "نه، ما اینجا تا نصفه شب هیچی نمیخوریم." موش کوچولو گفت: "ولی من موشم عادت دارم سرشب غذا بخورم." خانوم جغده گفت: "ولی تو اومدی که با ما زندگی کنی پس باید مثل ما غذا بخوری، تازه باید کل روز رو هم بخوابی." موش کوچولو که هم گرسنه اش شده بود هم دلش برای پدر مادر و خواهر برادراش تنگ شده بود گفت: "من نمیخوام جغد باشم، میخوام موش باشم." بعدم برگشت پیش خونواده ش و ازشون معدرت خواهی کرد و قول داد دیگه شب ها زود بخوابه. @ghesehayekoodakaneeh
ممنون از زلزله .mp3
13.27M
قصه گو : همکار گرامی سرکار خانم ضیائی @ghesehayekoodakaneeh
گنجشک و فیل.mp3
5.77M
قصه گو: همکار گرامی سرکارخانم دشتی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
تصویر به کودک نشان دهید و بگید اختلاف ها پیدا کند 😍مناسب برای ۵ سال به بالا این فعالیت به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود. در ابتدا دو تصویر یکسان به نظر می رسند ، اما اگر به سختی نگاه کنید تفاوت های کوچکی را مشاهده خواهید کرد. در مورد تصاویر با هم صحبت کنید و اگر کودک شما به کمی کمک نیاز دارد نکاتی را بیان کنید. ✨ ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
ماهی و رودخونه - @mer30tv.mp3
3.25M
👼🏻🌜 ماهی و رودخونه ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese