هدایت شده از قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
🌈 #قصه_متنی ماجرای دندان 🐇خرگوش/
💚 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد .یک روز یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد.
خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود. آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت. خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد. آقا فیل گفت من یک راهی بلدم تا دندونتو بکشم آقا فیل یک نخ آوردو وصل کرد به دندان خرگوش یک سردیگر نخ هم که می خواست به در خونه وصل کنه خر گوش ترسید و نگذاشت و دوید و رفت. خرگوش خیلی ناراحت بود. رفت و روی سنگی نشست به هویج تو دستش نگاهی کرد و یه گاز زد وقتی هویج و درآورد دندونش و روی هویج دید.
خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد که راحت شده بودو با خوشحالی رفت و با بقیه شروع به بازی کرد.
#قصه_متنی #قصه #داستان #داستان_کودکانه
👈لطفا این پست رو برای بقیه هم فوروارد کنید .🙏🌸
🦋کانال قصه و شعر و بازی👇👇👇
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅جهت سفارش #تبلیغات #تبلیغ ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
هدایت شده از قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
🌈 #قصه_متنی ماجرای دندان 🐇خرگوش/
💚 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد .یک روز یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد.
خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود. آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت. خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد. آقا فیل گفت من یک راهی بلدم تا دندونتو بکشم آقا فیل یک نخ آوردو وصل کرد به دندان خرگوش یک سردیگر نخ هم که می خواست به در خونه وصل کنه خر گوش ترسید و نگذاشت و دوید و رفت. خرگوش خیلی ناراحت بود. رفت و روی سنگی نشست به هویج تو دستش نگاهی کرد و یه گاز زد وقتی هویج و درآورد دندونش و روی هویج دید.
خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد که راحت شده بودو با خوشحالی رفت و با بقیه شروع به بازی کرد.
#قصه_متنی #قصه #داستان #داستان_کودکانه
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
🌈 #قصه_متنی ماجرای دندان 🐇خرگوش/
💚 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد .یک روز یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد.
خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود. آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت. خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد. آقا فیل گفت من یک راهی بلدم تا دندونتو بکشم آقا فیل یک نخ آوردو وصل کرد به دندان خرگوش یک سردیگر نخ هم که می خواست به در خونه وصل کنه خر گوش ترسید و نگذاشت و دوید و رفت. خرگوش خیلی ناراحت بود. رفت و روی سنگی نشست به هویج تو دستش نگاهی کرد و یه گاز زد وقتی هویج و درآورد دندونش و روی هویج دید.
خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد که راحت شده بودو با خوشحالی رفت و با بقیه شروع به بازی کرد.
#قصه_متنی #قصه #داستان #داستان_کودکانه
👈لطفا این پست رو برای بقیه هم فوروارد کنید .🙏🌸
🦋کانال قصه و شعر و بازی👇👇👇
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
📚قصه کرمولک شکمو🐛🍄
#قصه_متنی #کرمولک_شکمو
🌞یکی بود یکی نبود. کرمولک ، یک کرم کوچولو بود که بر خلاف بقیه دوستانش خیلی کرم تنبلی بود و همیشه یک جایی زیر سایه لم می داد و بازی بچه های دیگر را نگاه می کرد. هر چقدر دوست هایش به او می گفتند که با آن ها بازی کند همیشه با خمیازه می گفت : « نه ، من خسته ام ، باید استراحت کنم ، شما بازی کنید. » مادر و پدر کرمولک خیلی نگران بودند ، چون او خیلی تپل شده بود. مادرش مدام به او می گفت : « پسرم ، قند عسلم ، خوبه کمی ورزش کنی ، گاهی وقتا نرمش کنی ، تا کمی لاغر بکنی ، خودت رو راحت بکنی. » اما کرمولک گوشش بدهکار نبود ، هر روز صبح که از خواب پا می شد تا شب که می خواست بخوابد همه اش یک گوشه ای دراز کشیده بود و هله هوله می خورد. کرمولک قصه ما ان قدر خوراکی های مختلف می خورد که دیگر دقت نمی کرد که الان دارد چه می خورد. تا این که یک روز که زیر سایه یک گل نشسته بود ، دید که باغبان مهربان وسط باغچه یک بوته کاشت که از این بوته چند دانه کوچولوی سبز آویزان بود. کرمولک بی توجه به بوته جدید به خواب بعد از ظهرش ادامه داد. روز ها می گذشت و دانه های سبز بوته جدید تبدیل به میوه های دراز و تپل قرمز رنگی شدند ه رنگ زیبای شان باغچه را هم زیبا تر کرده بود. کرمولک هم با دیدن رنگ زیبای این میوه های عجیب دلش ضعف می رفت تا یک گازی به آن ها بزند. او نمی دانست نام این میوه چیست ولی احساس می کرد باید خیلی خوش مزه باشد. از طرفی آن قدر تنبل بود که نمی توانست از بوته بالا برود و از میوه های خوش رنگ و با مزه اش بخورد. بالاخره یک شب کرمولک تصمیم گرفت وقتی قرص ماه کامل شد آرام و یواشکی کنار بوته برود و از آن میوه ها بخورد. شب که شد کرمولک آرام و بی سرو صدا از خانه بیرون رفت تا رسید به بوته. کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد و بعد به سختی از بوته بالا رفت ، تا این که رسید به اولین میوه زیبا. چشم هایش را بست و با خوش حالی دهانش را تا ان جا که می توانست باز کرد و یک گاز بزرگ به آن زد اما ... به محض گاز زدن به آن میوه دهانش سوخت ، انگار آتش گرفته بود ، از شدت سوزش قرمز شد و شروع کرد به جیغ کشیدن. چون در خانه کرمولک باز بود ، پدر و مادرش صدایش را شنیدند و به کمکش رفتند. آن ها دیدند کرمولک یک فلفل قرمز بزرگ را گاز زده و دارد می سوزد ، مادرش برایش آب آورد ، اما کرمولک آن قدر دهانش سوخته بود که اشک چشمانش تمام نمی شد ، پدر و مادرش او را به خانه بردند. مادرش او را دوباره به تختش برد و به او گفت : « تو امشب کار بدی کردی که بی اجازه از خانه بیرون رفتی ، اگر برایت اتفاقی می افتاد من و پدرت خیلی غصه می خوردیم. » کرمولک گفت : « مامان جونم آخه من چند روزی بود میوه های این بوته را می دیدم و خیلی دلم می خواست از ان ها بخورم ، واسه همین دیگه طاقتم تمام شد. » مادر کرمولک گفت : « تو باید سوال می کردی! اگر از من یا پدرت می پرسیدی ما به تو می گفتیم که این بوته ، بوته فلفله و نباید به اون نزدیک بشی ، یادته بهت می گفتم آن قدر شکمو نباش ، کمتر هله هوله بخور و کمی ورزش کن ، اگر به حرفم گوش می دادی به درد سر نمی افتادی ، اما شکمو بودن تو باعث شد به آن قدر اذیت بشی ، ولی حالا اشکالی نداره. به جاش یاد گرفتی از این به بعد هر چیزی رو که نمی دونی ، بپرسی و در مورد کاری که می خوای بکنی خوب فکر کنی. » کرمولک کوچولو اشکها شو پاک کرد و به مادرش گفت : « مامان جونم فول می دم از این به بعد پسر خوبی باشم ف هله هوله کمتر بخورم و هر چیزی هم که نمی دونم از شما بپرسم. قول می دم از فردا ورزش کنم و دیگه شکمو نباشم. » کرمولک از فردای اون روز به قولش عمل کرد و شروع کرد به ورزش کردن ، او دیگر هله هوله نمی خورد. به جایش غذا هایی می خورد که مقوی و سالم بودند. در کنار همه این ها کرمولک لاغر شده بود و حالا که دیگر خیلی تپل نبود ، می توانست با دوستانش بازی کند.
از کودک بپرسید :
- اگر شکمو باشیم ، چه می شود ؟
- به نظر تو هله هوله سالم است ؟
- برای سالم تر غذا خوردن چه نکاتی را باید رعایت کرد ؟
به کودک بگویید :
خوردن غذا های نا سالم و هله هوله به جز این که ممکن است چاقت کند ، می تواند باعث مریضی و دل درد تو هم بشود. تازه تو می توانی با دوستانت بازی هایی مثل قایم موشک و توپ بازی کنی که خیلی بیشتر سر حالت می کند و سالم تر و شاداب تر می شوی.
#داستان #داستان_کودکانه #قصه #قصه_درمانی #تربیت
@ghesehayekoodakaneeh