eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
📖مجموعه داستان های # گل_آباد 📝قسمت نوزدهم چرا گو گفت: دور گِل آباد، دیوار بزرگ سنگی درست کنیم تا دیگه هیچ وقت سنگستونی ها و پادشاه گِل آباد که می خواهند ما رو اذیت کنند، نتونند وارد شهر بشوند. مردم شهر خیلی خوشحال شدند و از چراگو خیلی تشکر کردند. چراگو دوباره به کوه برگشت و مشغول درست کردن ظرف سفالی شد ولی با خودش فکر کرد که چرا من تنهااین ظرف درست کنم؟ من می توانم بچه های شهر را به اینجا بیاورم و هر روز بهشون درست کردن سفال رو یاد بدم. بعد از مدتی نسبتا طولانی، چراگو برا خودش یک مدرسه راه انداخت. مدرسه گِل آبادی که در آن سفال گری یاد می داد. با راه افتادن مدرسه، دیگر فقط یک نفر نبود که می توانست ظرف درست کند، یک نفر نبود که عاشق گِل باشد، دیگر همه عاشق گِل بودند وآماده بودند تا با سنگستونی ها وپادشاه خودخواه گِل آباد مبارزه کنند. قصه ما به سر رسید. پادشاه گِل آباد به هدف بدی که داشت نرسید. @ba_gh_che
🤔 *در پیاده روی اربعین، با کودکان چگونه برخورد کنیم؟* حضور کودکان در اربعین 👈 قسمت اول 🕌 یکی از اتفاقات بسیار خوب و بزرگی که در چند سال اخیر اتفاق افتاده، بحث سفر پر شکوه اربعین است که محبین حضرت از نجف تا کربلا را طی می کنند. دسته های مختلفی وجود دارد. ترک ها، عرب ها، فارس ها، پیرمرد و جوان،معلول و .... . یک دسته از افرادی که در این سفر حضور دارند و خیلی مهم هستند، کودکان اند. ✅ چند نکته برای کسانی که قرار است همراه کودکان در این سفر، شرکت کنند: ۱. خیلی از چیزهای که برای ما جذاب هست، شاید برای بچه ها جذاب نباشد. حتی حوصله آنها سر برود. از آن طرف، خیلی از چیز هایی که برای کودکان جذاب هست، برای ما جالب نیست. مثل دیدن یک شتر در مسیر، دیدن یک نخل بزرگ. ممکن است دوست داشته باشند ساعت ها کنار آن نخل یا شتر یا حتی برکه که دور آن پر از زباله هست بازی کنند ولی تحمل اینکه یک ربع در مراسم عزاداری ما بشینند را .نداشته باشند. برنامه سفر را باید جوری تنظیم کنیم که هم به علاقه‌ی بچه ها توجه شود و هم ما به عزاداری مان برسیم. @ba_gh_che
فوت كوزه گري استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه مي ساخت خيلي مشتري داشت . شاگردي نزد وي كار مي كرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد . شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت . شروع به ايراد گرفتن كرد و گفت مزد من كم است . و كم كم زمزمه كرد كه من مي توانم بروم وبراي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم . هرچه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد ، پسرك قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت . شاگرد رفت و كارگاهي راه اندازي كرد وهمانطور كه ياد گرفته بود كاسه ها را ساخت و رنگ كرد و روي آن لعاب داد و در كوره گذاشت . ولي متوجه شد كه رنگ كاسه هاي او مات است و شفاف نيست . دوباره از نو شروع كرد و خاك خوبتر انتخاب كرد و در درست كردن خمير بيشتر دقت كرد و بهترين لعاب را استفاده كرد و آنها را در كوره گذاشت ولي باز هم مشكل قبلي بوجود آمد . شاگرد فهميد كه تمام اسرار كار را ياد نگرفته . نزد استاد رفت و مشكل خود را گفت . و از استاد خواهش كرد كه او را راهنمائي كند . استاد از او پرسيد كه چگونه خاك را آماده مي كند و چگونه لعاب را تهيه مي كند و چگونه آنرا در كوره مي گذارد . شاگرد جواب تمام سوالها را داد . استاد گفت : درست است كه هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي . بيا يك سال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري كار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمائي خواهم كرد و تو به كارگاه خودت برو . شاگرد قبول كرد يكسال آنجا ماند ولي هر چه دقت كرد متوجه اشتباه خودش نمي شد . يك روز استاد او را صدا زد و گفت بيا بگويم كه چرا كاسه هاي لعابي تو مات است . استاد كنار كوره ايستاد و كاسه ها را گرفت تا در كوره بگذارد به شاگردش گفت چشمهايت را باز كن تا فوت وفن كار را ياد بگيري . استاد هنگام گذاشتن كاسه ها در كوره به آنها چند فوت مي كرد . بعد از او پرسيد : ” فهميدي “ . شاگرد گفت : نه . استاد دوباره يك كاسه ديگر برداشت و چند فوت محكم به آن كرد و گرد وخاكي كه از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت : اين فوت و فن كار است ، اين كاسه كه چند روز در كارگاه مي ماند پر از گرد و خاك مي شود در كوره اين گرد وخاك با رنگ لعاب مخلوط مي شود و رنگ لعاب را كدر مي كند . وقتي آنرا فوت مي كنيم گرد وغبار پاك مي شود و لعاب خالص پخته مي شود و رنگش شفاف مي شود . حالا پي كارت برو كه همه كارهايت درست بود و فقط همين فوت را كم داشت . اين مثل اشاره به كسي دارد كه بسيار چيزها مي داند ولي از يك چيز مهم آگاهي ندارد . مثلهاي كه به اين موضوع دلالت دارند عبارتند از : فلاني هنوز فوتش را ياد نگرفته اگر كسي فوت اين كار را به ما ياد مي داد خوب بود برو فوت آخري را ياد بگير همه چيز درست است و فقط فوتش مانده. 🏺🏺🏺🏺🏺🏺🏺 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🌳کرگدنی که گم شده بود🌳 خواب دیدم که از توی کوچه، یک آقا تندی دوید و به من گفت: «فرار کن. یک کرگدن دارد می‌آید.» بعد هم چند نفر دیگر به دنبال او دویدند. وقتی کرگدن توی کوچه آمد مرا دید. ایستاد و گفت: «کوچولو! من گم شده‌ام. تو نمی‌دانی خانه‌ام کجاست؟» من دلم برای کرگدن سوخت و گفتم: «خانه‌ی تو، توی جنگل است.» کرگدن پرسید: «از کجا باید برگردم؟» من به جای پای کرگدن نگاه کردم و با خو شحالی گفتم: «برگرد و به جای پایت نگاه کن تا به جنگل برسی.» چشمان کرگدن برق زد. صورتش را به بدنم مالید و گفت: «وای تو چه دوست مهربانی هستی! بیا به من سر بزن.» من کرگدن را ناز کردم و گفتم: «باشد، حتماً می‌آیم. از روی جای پایت می‌آیم.» و کرگدن لبخند زد. #قصه ╲\╭┓ ╭🌳🆑 @childrin1 ┗╯\╲
صدا_۰۰۲_sd.mp3
5.87M
قصه زره حضرت علی(ع) http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b لطفا لینک را برای دوستانتان ارسال کنید
آفرین به شما که نرم افزار داخلی رو انتخاب کردید. نگران نباشید که با کانالی یا گروهی آشنا نیستید. در اینجا کانالهای مناسب به شما معرفی میشود. خوشحال میشم لینک کانال را برای دوستان خود ارسال نمایید. ارتباط با مدیر کانال↓↓ @OmidvarBeFazleElahi آدرس کانال↓↓ @behtarinhkanalha
قصه ♥ قصه با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند. در اینجا مطالب به حفظ امانت با لینک کانالها قرار میگیره، فرق این کانال با بقیه اینه که مطالب اضافی نداره. همچنین قصه از لحاظ محتوا بررسی شده و بعد بارگزاری میشود. آیدی ارتباط با مدیر @OmidvarBeFazleElahi https://eitaa.com/ghesehayemadarane
─━━━━⊱💖﷽💖⊰━━━━━─ ✨👈بانک جامع محتوای رسانه ای با محوریت تربیت دینی کاری از 🔹 ♦️🔆 تولد تا ۲۴ ماهگی⬇️ ╔═✿❀🌸❀✿══════╗ http://eitaa.com/joinchat/993198099Ce5ba89258f ╚══════✿❀🌸❀✿═╝ ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ ╔═✿❀🌸❀✿══════╗ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 ╚══════✿❀🌸❀✿═╝ ♦️🔆 ۶تا ۷ سالگی⬇️ ╔═✿❀🌸❀✿══════╗ http://eitaa.com/joinchat/993067027Cb0acb6f00d ╚══════✿❀🌸❀✿═╝ ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ ╔═✿❀🌸❀✿══════╗ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 ╚══════✿❀🌸❀✿═╝ ♦️🔆 ۱۲ تا ۱۴سالگی⬇️ ╔═✿❀🌸❀✿══════╗ http://eitaa.com/joinchat/992018451C75cf835438 ╚══════✿❀🌸❀✿═╝ ♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️ ╔═✿❀🌸❀✿══════╗ http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085 ╚══════✿❀🌸❀✿═╝ تنهامسیرآرامش ❤️ @IslamLifeStyles ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━━─
394.2K
⭕️ نگران این نباشید که بچه هاتون از درسشون عقب بیفتن ✅ اولویت با اربعین هست 🚩 @IslamLifeStyles
🔹غذا برای پرنده ها🔹 امیرحسین پرنده ها را خیلی دوست دارد.دلش می خواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خرده نان بریزد تا بخورند. اما آن ها در آپارتمان زندگی می کنند و حیاط و باغچه ندارند تا در آنجا برای پرنده ها خرده نان بریزند. 🐤🐦🐧 امیرحسین پرنده ها را خیلی دوست دارد.دلش می خواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خرده نان بریزد تا بخورند.اما آنها در آپارتمان زندگی می کنند و حیاط و باغچه ندارند تا در آنجا برای پرنده ها خرده نان بریزند. 🐤🐦🐧 در یک روز سرد زمستان، وقتی امیرحسین سر کلاس نشسته بود، یک گنجشک کوچولو پشت پنجره ی کلاس شان آمد و به شیشه نوک زد. خانم مربی پنجره را بازکرد،گنجشک کوچولو وارد کلاس شد و پرزد و رفت روی لامپ مهتابی نشست. 🐤🐦🐧 همه ی بچه ها از دیدن گنجشک خوشحال شدند.دلشان می خواست به او خوراکی بدهند ولی گنجشک کوچولو می ترسید پایین بیاید.همان جا روی لامپ نشسته بود و با چشم های ریز و سیاهش به آنها نگاه می کرد. 🐤🐦🐧 خانم مربی گفت:«بچه ها، پرنده ها در فصل زمستان نمی توانند راحت غذا پیدا کنند. اگر هرروز کمی خرده نان در باغچه یا حیاط خانه هایتان بریزید، می آیند و می خورند.» 🐤🐦🐧 امیرحسین گفت:« خانم ما که حیاط نداریم.» چند تا از بچه ها هم گفتند:« ما هم حیاط نداریم.» خانم مربی گفت:نشما می توانید کمی خرده نان یا گندم بیاورید و توی باغچه ی مدرسه بریزید تا پرنده ها بیایند و بخورند.» بعد هم پنجره را بازکرد و گنجشک کوچولو پر زد و رفت. 🐤🐦🐧 فردای آن روز امیرحسین از مادرش خواست تا کمی غذا برای پرنده ها به او بدهد.مادرش مقداری نانِ نرم خرد کرد و در یک کیسه ی پلاستیکی ریخت و به امیرحسین داد. 🐤🐦🐧 امیرحسین به خانم مربی گفت که برای پرنده ها غذا آورده است.خانم مربی و امیرحسین و تمام بچه هایی که برای پرنده ها غذا آورده بودند، به حیاط رفتند و خرده نان ها و گندم ها را کنار باغچه ریختند و به کلاس برگشتند.چند دقیقه ی بعد، یک دسته گنجشک و دوتا یاکریم آمدند و مشغول خوردن شدند. 🐤🐦🐧 بچه ها پشت پنجره ایستاده بودند و به آنها نگاه می کردند. ناگهان یک کلاغ سیاه قارقارکنان آمد و میان گنجشک ها نشست.او به گنجشک ها نوک می زد تا بروند و او تنهایی همه ی خرده نان ها را بخورد. اما گنجشک ها فقط کمی از او دور شدند و به خوردن دانه ها ادامه دادند. 🐤🐦🐧 کلاغ هم کمی از نان ها را خورد و قارقارکنان پرید و رفت.خانم مربی گفت:« بچه ها فکر می کنم کلاغه رفت تا دوستانش را خبرکند بیایند این جا و صبحانه بخورند.» 🐤🐦🐧 بچه ها خندیدند.خانم مربی گفت:«حالا سرجاهایتان بنشینید و یک نقاشی قشنگ بکشید.»آن روز امیرحسین و دوستانش فقط عکس گنجشک و کلاغ و یا کریم و باغچه ی مدرسه را کشیدند/ترانه های کودکان 🍂🍃🌼🍂🍃🌼🍂🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
1_108192624.pdf
565.8K
🔴 تجربیات مفید و خواندنی برای همه بخصوص سفر اولی های اربعین 🔸نکات بسیار مهم برای سفر بصورت انفرادی، خانوادگی و حتی همراه با سالمندان 🔶نکات مهم و کاربردی برای همراه بردن کودکان ‼️زائران اربعینی برای برنامه ریزی سفر حتما این جزوه را مطالعه کنند ✅ این جزوه را به زائران اربعینی هدیه کنید
Audio_Joiner190829180434.mp3
40M
داستان حضرت نوح علیه السلام @lalaiyehfereshteha لطفا لینک کانال رو برای دوستانتان ارسال کنید