🔴چگونگی مواجهه کودکان و نوجوانان با روزه و اعمال عبادی دیگر مثل نماز و...
🔻روش صحیح برخورد والدین
🔻روشهای غلط والدین در مسائل عبادی
🔻روش صحیح تذکر دادن به نوجوانان
🔻آیا اجبار و زور صحیح است؟
روش آماده سازی فرزندان برای روزه و عبادتهای دیگر
🔻روش برخورد با بچههای بالغ ولی ضعیف در ماه رمضان
🔻ارائه تجربیات موثر والدین
🔻چگونگی انس فرزندان با اعمال عبادی
🔻نکات کاربردی درباره روزه مانند تغذیه و..
و موضوعات مختلف دیگر در 8فایل صوتی نیم ساعته، دراین کانال دانلود کنید👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
قابل استفاده برای والدین و نوجوانان
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود کودکانه ماه پرواز اجرا توسط گروه کر «می رسد باز .
داستان
قشنگترین شب دنیا
پیامبر عزیز ما در حال نماز خواندن بودند. . شب بود و همه جا تاریک تاریک. ستارههای زیادی در آن شب زیبا در حال چشمک زدن بودند.آن شب شبی زیبا و آرام بود. اصلا با شبهای دیگر فرق میکرد.در آن هنگام فرشته مهربان خدا ،منتظر شد تا پیامبر عزیز ما نمازشان را تمام کنند. بعد از آن به پیامبر(ص)سلام کرد و گفت:ای پیامبر خدا!خداوند مهربان از من خواسته تا همه حرفهایش را برای شما یکجا بگویم. پیامبر هم که همیشه از شنیدن حرف های خدا خوشحال می شد ،این بار وقتی شنید قرار است همه حرفهای خدای عزیز و مهربان یکجا برای او گفته شود، خوشحال شد و با دقت گوش کرد.بله در آن شب زیبا حرفهای خدا ،که در قرآن آمده یک جا بر پیامبر خوانده شد.
آن شب زیبا و نورانی و آن شب قشنگ و پرستاره که در آن قرآن بر پیامبر نازل شد، شب قدر نام گرفت. در آن شب تمام فرشتهها به زمین میآیند. آدمهای خوب در شب قدر که یکی از شبهای ماه مبارک رمضان است تا سحر بیدار میمانند،دعا میکنند، قرآن میخوانند و با خدای مهربان حرف میزنند. فرشته ها هم در شب قدر به دستور خدا سلامتی و شادی را به آدمهای خوب هدیه میدهند. شب قدر به اندازه ای بزرگ و مهم است که خداوند در سورهای به نام قدر گفته که آن شب از هزار شب بالاتر و برتر است.
نمایش سوره قدر
کودکان از این که نقشها را خلق و اجرا کنند لذت میبرند و چون خودشان در اجرای نقش فعال هستند بنابر این مفاهیم در ذهنشان بیشتر ماندگار خواهد شد. به همین دلیل برای تکرار و تبیین مفاهیم سوره و تکرار دوباره ی کل سوره و نیز به منظور ایجاد تنوع در آ موزش میتوانید از نمایش استفاده کنید . برای اجرای نمایش سعی کنید ابتدا متن را به شکل داستان گونه بیان کنید. سپس خودتان آن را یک بار اجرا کنید. آنگاه از کودکان بخواهید به انتخاب خود نقشی را برگزینند و اجرا کنند.
قصه گو: ماه رمضان بود . همه روزه بودند. زهرا کوچولو که دختری شش ساله بود، با اجازهی مادرش روزهی کله گنجشکی می گرفت.چند شبی از ماه رمضان نگذشته بودکه مادر زهرا به او گفت:زهرا جان! امروز بعد از ظهر می خوام استراحت کنم چون امشب قرار تا سحر در مسجد بمونم. در ضمن اگر توهم بخواهی می تونی چند ساعتی با من در مسجد بمونی .
زهرا کوچولو: مادر مگه امشب چه خبره !!؟
مادر: دختر گلم!امشب شب بسیار بزرگیه. شبی که خدا ی مهربون قرآن رو یکجا بر پیامبر نازل کرد.
فرشته مهربون:( آیه اول سوره قدر را می خواند.)
قصه گو: زهرا کوچولو با خودش فکر میکنه امشب شب بزرگیه یعنی چه; یعنی چهقدر بزرگه؟به همین خاطر با کنجکاوی از مادر پرسید:
زهرا کوچولو: مامان جون یعنی امشب چه قدر بزرگه ؟
مادر: دخترم خدادر سوره قدر می فرماید شما نمی دونین اهمیت شب قدرچه قدر زیاده!حتی به اندازه هزار هزار تا ازشبهای دیگه است.
فرشته مهربان:( آیه دوم و سوم سوره قدر را می خواند. )
زهرا کوچولو: مادر جون امشب تو مسجد چه کار می کنیم ؟!
مادر: عزیزم در شب قدر نماز و قرآن می خونیم و دعا می کنیم .خدا هم به فرشتههاش دستور می ده که به زمین بیان و اون دعاهای ما رو که برا مون خوب و مفیدن برآورده کنن.
فرشته مهربون: ( آیه چهارم سوره قدر را می خواند.)
زهرا کوچولو: یعنی امشب که شب قدره همین جوریه و دعاهامون مستجاب میشه؟
مادر: بله عزیزم. خدای مهربون تا صبح برای بنده های خوبش شادی و سلامتی میفرسته.
فرشته مهربون: (آیه پنجم سوره قدر را می خواند.)
قصه گو: زهرا دل تو دلش نبود. او خیلی خوشحال بود که خدای مهربون ،شب به این بزرگی رو قرار داده، بنا بر این تصمیم گرفت زودتر به اتاقش بره و استراحت کنه. چون قراربود او هم در کنار مادر مهربونش چند ساعتی رودرمسجد بمونه. توی همین فکر ها بود که کم کم خوابش برد.
هدایت شده از معرفی کانال
از اينكه رسانه هستيد
پيشاپيش سپاسگذاريم؛
كانال وســـواس فقهي بانـوان
در پيام رسانهاي مختلف🔰
🔻سروش
https://sapp.ir/feghhivasvas
🔻تلگرام
https://telegram.me/feghhivasvas
🔻 ایتا
http://eitaa.com/vasvasfeghhi
گفته اند از اعمال شب اول ماه مبارک رمضان
طلب استهلال ماه است...
من اما؛
به دنبال هلال روی ماه تو هستم
#یابن_الحسن
#کهکشان_هم_منتظر_توست
تعجیل در ظهور مولا عج پنج #صلوات
اللهم العجل لولیک الفرج
⚜🔆 ستاره ی دریایی 🔆⚜
سپیده دم، پیرزنی در ساحل قدم میزد. ساحل پر بود از ستارههای دریایی که در طول شب همراه امواج به ساحل آورده شده بودند. صدها ستاره ی دریایی، دور از امواج دریا میدرخشیدند.
ناگهان توجه پیرزن به دو بچه در امتداد ساحل جلب شد. پیرزن از خود پرسید، آنها این موقع در ساحل چه میکنند؟ و بیشتر دقت کرد.
بچهها ستارههای دریایی را در دست هایشان جمع کرده بودند و با دقت دست هایشان را به سمت امواج میگرفتند و ستارههای دریایی را به اقیانوس برمیگرداندند.
پیرزن به اطراف نگاه کرد. متوجه گروهی از مردم شد که در سکوت مشغول تماشای این صحنه بودند. او طاقت نیاورد و پرسید: «بچهها! چه کار میکنید؟»
بچهها جواب دادند: «اگر ما این ستارههای دریایی را به آب برنگردانیم، خواهند مرد. آنها را نجات میدهیم.»
مردم به این پاسخ ساده، تنها لبخند زدند. بالاخره هر چیزی میمیرد. چه کسی به این ستارههای دریایی توجه میکند. مگر چه اتفاقی میافتد اگر آنها بمیرند؟ به حالشان چه فرقی میکند؟
جمعیت پراکنده شد. مردم بیتوجه دنبال کارهای خود رفتند؛ اما پیرزن ماند و به بچهها گفت: « وقت خود را تلف میکنید. صدها ستاره دریایی در جاهای دیگر دور از آب ماندهاند و دیر یا زود میمیرند. این کار شما هیچ فرقی به حال آنها ندارد.»
بچهها یک ستاره ی دریایی برداشتند. قسمت درخشان و تیغدار با شیارهای رنگی هر ستاره دریایی را به پیرزن نشان دادند. زیبا و سخت بود. بعد آن را برگرداندند؛ ستاره دریایی برای زنده ماندن تقلا کرد و بی تاب می گشت تا بتواند نفس بکشد.
بچهها برگشتند و ستاره ی دریایی را به آرامی به اقیانوس بازگرداندند. امواج، ستاره دریایی را همراه خود به اعماق آبهای سبز بردند. آنها زندگی دوباره را به ستاره دریایی هدیه کرده بودند.
بچه ها رو به پیرزن کردند و گفتند: «دیدی؟ با این کار، این ستاره ی دریایی نجات پیدا کرد!»
پیرزن کمی فکر کرد؛ کاری به این کوچکی، باعث ادامه ی زندگی جانداری زیبا شده بود. یک قلب بزرگ، قدرت چندین دست نیرومند را دارد. بنابراین او هم شروع به برداشتن ستارههای دریایی کرد و آنها را به آب انداخت. ستارههای دریایی به آرامی در دست های او حرکت میکردند. انگار میخواستند از او تشکر کنند.
آن روز هشتصد و بیست و دو ستاره دریایی نجات داده شد.
#قصه
╲\╭┓
╭🔆⚜ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🕌📿چادر نماز📿🕌
یکی بود یکی نبود، فاطمه دختر زیبا و مهربانی است. او شش ساله و تنها دختر پدر و مادرش است.
پدر فاطمه آموزگار است او هر روز کیف خود را بر می دارد و به مدرسه می رود.
مادر فاطمه هم پرستار است او هر روز چادر خود را سر می کند و به بیمارستان می رود.
فاطمه یک مادر بزرگ مهربان هم دارد، وقتی پدر و مادر به سرکار می روند فاطمه پیش مادر بزرگ می ماند. او مادر بزرگش را خیلی دوست دارد.
خانه آن ها ٣ تا اتاق دارد:یک، اتاق برای پدر و مادر، یک اتاق برای مادر بزرگ و فاطمه، یک اتاق برای پذیرایی از مهمان.
حیاط خانه آن ها باغچه کوچکی دارد. در کنار باغچه درخت توتی بزرگ شده است. یک حوض کوچک آب هم هم در حیاط هست که چند ماهی قرمز همیشه توی آن بازی می کنند.
نزدیک ظهر است، فاطمه زیر درخت توت روی زیلو نشسته و با عروسک پارچه ای خود بازی می کند.
امروز اولین روز ماعه مبارک رمضان است. مادر بزرگ اول وضو می گیرد. بعد به اتاق می رود و چادر نماز خود را سر می کند.
بعد به کنار پنجره اتاق م یرود پنجره را باز می کند و می گوید: فاطمه جان بیا توی اتاق.
فاطمه عروسکش را می بوسد و به کنار پنجره می رود. به در اتاق که می رسد می پرسد: مادربزرگ چی کار دارید؟
مادربزرگ لبخندی می زند و می گوید: می خواهیم با هم بروی مسجد.
فاطمه عروسکش را به سینه می فشاد و با شادی می گوید: آخ جون.
مادر بزرگ می گوید: حالا برو چادرت را سرت کن .
فاطمه از کمد چادر نمازش را بر می دارد. عروسکش را روی تاقچه اتاق می گذارد تا بخوابد. بعد به طرف قفسه کفش ها می رود تا به مادر بزرگ به مسجد بروند.
#قصه
╲\╭┓
╭🕌📿 🆑 @childrin1
┗╯\╲