eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
نقطه ضعف شما چیست؟ اگر نمیدانید حتماً پیدایش کنید قبل از آن که فرزندتان دست روی آن بگذارد! بچه ها استاد پیدا کردن نقطه ضعف والدین و دست گذاشتن و فشار دادن و بازی کردن و قدرت نمایی با آن هستند! بچه ها نقطه ضعف سنجی هستند که به والدین کمک میکنند رشد کنند. آیا عذاب وجدانی هستید؟ آیا روی تمیزی حساسید؟ آیا از حرف زشت میترسید؟ آیا از کنجکاوی جنسی فرزندتان وحشت دارید؟ بهتر است عجله کنید و قبل از آنکه فرزندتان آن را پیدا کند حل کنید، یا ماسک بی تفاوتی بزنید. نقطه ضعفهایی که بچه‌ها کشف میکنند: ❤️دست زدن به گل و گلدون در خانه 💚کوبیدن به صفحه تلویزیون ❤️ریختن آب روی زمین 💚کوبیدن سر به زمین ❤️جیغ کشیدن 💚دست در بینی کردن ❤️ناسزا گفتن 💚سلام نکردن ❤️جمع نکردن وسایل 💚انجام ندادن تکالیف ❤️مسواک نزدن 💚دست و رو نشستن ❤️صدا کردن مامان مامان... یادتون باشه اینا نقطه ضعفهای ماست. اگر کسی روش دست میزنه این ماییم که تحمل نمیکنیم. برای حل این موضوع یک عدد «ماسک بی اعتنایی» تهیه کنید و همراه با پرت کردن حواس آن را استفاده کنید. باور نخواهید کرد چه زود فرزندتان دست از نقطه ضعف شما برخواهد داشت. @ghesehayemadarane
‍ بازی توپ اندازی🎾🥎 ⭐️ هدف : تقویت تفکر ریاضی ، تقویت توجه و تمرکز ، افزایش سرعت عمل کودک : وسایل مورد نیاز : 🎾سبد: در اندازه های مختلف. 🎾توپ استخر : به تعداد زیاد. 🎾 شرح فعالیت: سبدی بزرگ ، در نقطه ای قرار داده می شود. کودک با فاصله ی نه چندان زیادی از سبد، قرار می گیرد. 🌈کودک، شروع به پرتاب کردن و انداختن توپ به داخل سبد می کند. کودک باید هدایت شود که در توپ اندازی دقت نماید تا توپ داخل سبد بیفتد. 🌈رفته رفته کودک در این فعالیت مهارت می یابد، به شکل های زیر در بازی تغییرات تکمیلی داده می شود : ⭐️ فاصله کودک از سبد، بیشتر می شود. ⭐️اندازه ی سبد نیز کوچک تر می شود. ⭐️ تا این که فاصله زیاد و سبد تبدیل به ظرفی دهانه تنگ شود. 💚نکته : ⭐️ سبد گرد و گود انتخاب می شود که هنگام برخورد توپ با کف آن ، توپ به بیرون سبد بیفتد. ⭐️ سعی میشود که کودک با هر دو دست فعالیت کند. ⭐️ به تدریج، به فعالیت سرعت داده میشود. 💕 🎾💕 ╲\╭┓ ╭ 🎾💕@ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ 💛💜لکه رنگ💜💛 درجعبه ی آبرنگ باز بود. «لَكّه» با خوش حالی به بقیه گفت: «آهای .... بیایید زود از این جا برویم.» رنگ-ها با بی حالی چشم های شان را بازكردند.  به لكه نگاه كردند خمیازه ای كشیدند و دوباره خوابیدند. لكه فهمید كسی نمی خواهد همراه او بیاید. تنها از توی جعبه ی آبرنگ بیرون پرید. «لكه» دختری رادید. رفت و روی  پیراهن دختر نشست. دختر وقتی لكه رادید، ناراحت شد. زود پیراهنش اش را شست و روی بند رخت پهن كرد. آفتاب تابید. «لَكّه» گرم اش شد. از روی پیراهن بلند شد و رفت.  «لَكّه» یك پنجره دید، پنجره ای با شیشه های رنگی. رفت و روی پنجره نشست. پیرزن «لَكّه» را دید. همان طور که غر می زد، یك دستمال برداشت. دستمال را محكم به شیشه كشید.  «لَكّه» فهمید باید برود. پرید و رفت. رفت و  روی گل نشست. گل، اخم كرد. از اَبر خواست تا باران ببارد. باران بارید. «لكه» از روی گل پرید و رفت. گوشه ای نشست. با خودش فكركرد: «جای او روی پیراهن، پنجره وگل نیست.» «لَكّه» دوباره به جعبه ی آبرنگ برگشت.  نقاش، قلم مو را برداشت. «لَكّه» پرید روی  نوك قلم مو. نقاش، قلم مو را روی بوم کشید. روی بوم « لَكّه» دشتی زیبا شد. «لَكّه» روی بوم، تا همیشه باقی موند. 💛 💚❤️ 💜💙💛 join🔜 @ghesehayemadarane
دویدم و دویدم سر چهارراه رسیدم رفتم سمت خیابون سه تا چراغ و دیدم خواستم که ردبشم من آقا پلیس ودیدم زودی به من گفت بایست از جا یهو پریدم کجا میری کوچولو باید که با آرامش نگاه کنی به چراغ داره از تو یه خواهش هرکدوم ازاین رنگا برات دارن نشونی تاکه خطر رفع بشه باید اینجا بمونی چراغ راهنمایی تاکه میشه رنگش زرد باید کنی احتیاط بهتره که نشی رد چراغ راهنمایی وقتی که میشه قرمز خیلی خطرناک میشه نباید رد شی هرگز رنگ چراغ که سبزه یعنی میتونی رد شی باید عزیز دلم رنگارو تو بلد شی @ghesehayemadarane
‍ 🍑🍃هلوی خوشمزه🍃🍑 در باغچه ی کوچک و قشنگی، روی یک درخت چنار بلند، گنجشک های زیادی لانه داشتند. هر روز صبح وقتی خورشید خانم سرحال و شاداب به آسمان برمی گشت و همه جارا روشن می کرد، گنجشکها با سروصدا از لانه هایشان بیرون می آمدند و برای پیدا کردن غذا به هر طرف می رفتند، و بقیه ی روز را هم به بازی و پرواز و حرف زدن با همدیگر می گذراندند. یکی از روزهای قشنگ بهار، وقتی گنجشکی که از همه ی گنجشکها کوچکتر بود، از لانه اش بیرون آمد و پر زد و روی زمین نشست تا برای خودش دانه ای پیدا کند، لابه لای علف های بلند، چشمش به هلویی خوش رنگ و آبداری افتاد ، توی باغچه ی آنها هیچ درخت هلویی نبود و گنجشک کوچولو نمی دانست آن هلو از کجا آمده است. اما خیلی دلش می خواست مزه ی هلو را بچشد، چون هیچ وقت هلو نخورده بود و فقط از دوستانش شنیده بود که چه میوه ی خوشمزه ای است. سپس با خوشحالی جلو رفت و نوک کوچکش را باز کرد ، اما ناگهان فکری به نظرش رسید، با خودش گفت :” درست نیست که من به تنهایی هلو را بخورم، باید به دوستانم هم خبر بدهم تا همه باهم این هلوی خوشمزه را بخوریم .” بعد، با خوشحالی پرواز کرد و روی شاخه ی درخت چنار نشست و با صدای بلند گفت :” همه گوش کنید! من یک هلوی آبدار و خوشمزه پیدا کردم. بیایید باهم آن را بخوریم .” طولی نکشید که همه ی گنجشکها پیش گنجشک کوچولو آمدند و با عجله پرسیدند که هلو را از کجا پیدا کرده است . گنجشک کوچولو پر زد و جلو رفت و علفها را کنار زد و گفت :” اینجاست . نمی دانم چطور اینجا افتاده،نگاهش کنید چه قدر قشنگ است .باید خیلی هم خوشمزه باشد .” اما گنجشک ها ، بدون اینکه به حرفهای گنجشک کوچولو گوش بدهند همه باهم به طرف هلو پریدند و جایی برای گنجشک کوچولو باقی نگذاشتند. طولی نکشید که یکی یکی پرواز کردند و رفتند و گنجشک کوچولو باقی ماند با یک هسته ی هلو ،گنجشکهای دیگر ،تمام قسمت های هلو را خورده بودند و فقط هسته ی آن مانده بود که گنجشک کوچولو نمی توانست آن را بخورد ، چون خیلی محکم بود. گنجشک کوچولو با دیدن هسته ی هلو ،شروع به گریه کرد و با ناراحتی گفت :” من همه ی شما را خبر کردم و خودم تنهایی هلو را نخوردم، ولی هیچ کدام از شما به فکر من نبودید.” در همین موقع،درخت چنار پیر که از اول همه ی ماجرا را دیده بود با مهربانی گفت :” گریه نکن گنجشک کوچولو درست است که آنها کار خوبی نکرده اند. ولی دلیلش این بود که ما در این باغچه درخت هلو نداریم . اگر داشتیم هیچ کدام از آنها ، با دیدن یک هلوی خوشرنگ ، دوستانش را از یاد نمی برد. حالا که تو آن قدر مهربان و خوبی و به فکر همه هستی، می توانی باعث شوی ماهم درخت هلویی داشته باشیم .” گنجشک کوچولو ، با پرهای نرمش ، اشکهایش را پاک کرد و با تعجب گفت :” من ؟ ولی من چطوری می توانم کمک کنم ؟” درخت چنار گفت :” من راهش را به تو یاد می دهم . تو می توانی این هسته ی هلو را بکاری و هر روز به آن آب بدهی ، این طوری به زودی ما هم یک درخت هلوی قشنگ در این باغچه خواهیم داشت با یک عالمه هلوهای خوشمزه و آبدار .” گنجشک کوچولو با خوشحالی قبول کرد و همه ی کارهایی را که درخت چنار گفته بود انجام داد . حالا توی باغچه ی قشنگ آنها ، درخت هلوی بزرگی وجود دارد و هر سال هلوهای زیادی می دهد. آن قدر زیاد که به هر کدام از گنجشکها ، یک هلو می رسد و همه ی آنها می توانند هلوی خوشمزه و آبدار بخورند و همیشه از گنجشک کوچولو و درخت چنار ممنون باشند ، چون یک دانه ی هلو به زودی تمام می شود اما درخت هلو ، همیشه برجا می ماند. @ghesehayemadarane 🍑 🍃🍑 🍑🍃🍑 🌼🍃🌸🌼🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 🇮🇷 1⃣2⃣ 💓 جدی ترین حرف امروز ما... 💗رهبر انقلاب وارد خانه شدند و همه به احترام ایستادند و صلوات فرستادند و ایشان طبق معمول مادر شهید را جستجو و اول با او چاق سلامتی کردند. همه که نشستند، حالِ پدر شهید را هم پرسیدند. سوال کردند چند فرزند دارید؟ و پدر شهید جواب داد: غیر از شهید ۶ پسر و یک دختر... آقا لبخندی زدند و گفتند: خدا برکت بده، خدا زیادترش کند و جمع خندیدند. آقا ادامه دادند: جوانهای امروز باید از حاج آقا یاد بگیرند. بعد رو به برادران شهید کردند و گفتند: شماها چطور؟! پسر بزرگ گفت: از حاج آقا کم ندارد و ۷ بچه دارد. برادر دوم ۴ بچه داشت. برادر سوم که می‌شد همان شهید رجبعلی محمدزاده ۳ بچه داشت. رهبر انقلاب گفتند: لابد هر چه برادرها کوچکتر شدند سعادتشان کمتر شده؟! و جمع خندیدند و البته برادرها تایید کردند... رهبر انقلاب گفتند: حالا ما کمی شوخی کردیم ولی اگر کسی دقت کند این حرفها مطلقا شوخی نیست، بسیار جدی است و از جدی ترین حرفهای امروز ماست. - بجنورد، مورخ ۹۱/۷/۲۲ 💝 @ghandab
سلام دوستان گلم🌹 این جوجه های کوچولو که تو تصویر می بینید من و خواهر و برادرهایم هستیم و اون هم مامان ما هست☺️ ما شترمرغ هستیم🦃 ما شترمرغ ها یک جور پرنده هستیم ولی نمی توانیم پرواز کنیم. گردن و پاهای دراز ما باعث می شود خیلی سریع بِدَویم و از تندترین پرندگان روی زمین باشیم. تقریبا ۴۲روز طول کشید من و خواهر و برادرهایم از تخم بیرون بیاییم. بااینکه بزرگ و قوی هستیم💪 دشمنان خطرناکی در طبیعت داریم مثل: پلنگ، یوزپلنگ، شیر، سگ وحشی، کفتار خال دار. ❌وقتی خطر به ما نزدیک شود سعی می کنیم با سرعت فرار کنیم ولی اگر جایی گیر بیفتیم با پاهای قوی خود لگد محکمی به خطر می زنیم و از خودمان دفاع می‌کنیم. راستی ما هم مثل خیلی از حیوانات به صورت گله ای و با دوستان خود زندگی می کنیم. 🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼 @ghesehayemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0135 ale_emran 5-6.mp3
5.39M
۱۳۵ آیات ۶ - ۵ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 📣بچه های لالایی خدا! ان شا الله دوشنبه ها برنامه هایی که خودتون ساختین رو تو کانال میذاریم . 🌸برنامه هاتون رو به این آدرس بفرستین: 🍃@modir_lalaiekhoda🍃 @lalaiekhoda