⭐️قصهی "دنیای تاریکی"⭐️
یک شب وقتی که آفتاب خوابیده بود و ماه به آرامی در آسمان میدرخشید، 🌜
پریا کوچولو در اتاق خود تنها دراز کشیده بود. ولی شب، برای پریا کمی ترسناک به نظر میرسید. 🙇♀
سایهها روی دیوار میافتادند و با شکل های جور واجور حرکت می کردند . پریا با دلشوره میگفت:
"آه! این تاریکی خیلی ترسناکه. شاید چیزی توی اون گوشههای تاریک پنهان شده باشه!"👀
اما در همان لحظه، صدای ملایمی از گوشهی اتاق شنیده شد.
پریا اینور رو دید اونور رو دید
یکهو متوجه شد صدا از چراغ خواب کوچیکشه که کنار تختش قرار داشت و به آرامی میدرخشید.💡
چراغ خواب با صدای نرم گفت:
"سلام پریا جان! نترس! تاریکی اصلاً ترسناک نیست. من هم مثل تو توی تاریکی هستم
تازه ، از تاریکی خیلی خوشم می آید
چون اگه تاریکی نباشه
هیچکی دیگه منو دوست نداره و نمیخره
حالا هم که اومدم تو اتاق تو و باهات دوست شدم
خیلی خیلی بیشتر خوشحالم
و قول میدم همیشه روشن بمانم تا تو راحت راحت بخوابی ."
پریا که هنوز کمی ترسیده بود، از چراغ خواب پرسید:
"اما من تو رو نمیبینم وقتی چشمام رو میبندم. چطوری مطمئن بشم که تو همچنان روشن هستی؟"
چراغ خواب با لبخندی گفت:
"این رو به یاد داشته باش، پریا جان!
چراغ خوابها هیچ وقت دروغ نمیگن و تازه
میدونی اگر تاریکی نبود چی می شد ؟
دیگه این همه ستاره ی قشنگ رو نمیدیدیم ✨✨
گلها از بس آفتاب می خوردن خشک میشدن 🥀
رودخانه ها هم کم کم خشک می شدن
و آدما از بس کار میکردن از خستگی مریض می شدن و تِققی میافتادن رو زمین
تازه اگر تاریکی نبود دیگه اینهمه خوابهای قشنگ قشنگ نمیدیدیم .
پریا کمی فکر کرد و بعد با لبهای خندون گفت:
وااای نمیدونستم تاریکی اینهمه فایده داره
"پس تا تو بیداری من یه کوچولو میخوابم تا به دنیای ستارهها برم و با اونها بازی کنم."⭐️⭐️⭐️
چراغ خواب با خوشحالی گفت:
"دقیقاً! شب وقتی تاریک میشه، دنیا پر از خوابهای شیرین و داستانهای جادویی میشه. پس تو نترس، من اینجا هستم که ازت مراقبت کنم."
پریا حالا دیگر هیچ ترسی از تاریکی نداشت. او چشمانش را بست و با خیال راحت به خواب رفت. و در خوابش، به دنیای پر از نور و ستاره ها سفر کرد .
#قصه_متنی
#ترسازتاریکی
#قصهمینوفن
#سهتاهشتسال
@ghesseminofen💊💜