eitaa logo
قصه مینوفن
11هزار دنبال‌کننده
259 عکس
82 ویدیو
1 فایل
قدمی کوچک اما استوار برای داشتن نسلی متعادل ، بر پایه ی سه ویژگی: شخصیت، تفکر و آزادگی استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است. ادمین : @honar_andisheh آدرس کانال ایتا ، بله ، روبیکا و تلگرام : @Ghesseminofen
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه مینوفن
و این هم از آیتم جدید 🎈🎊#بقیه‌ش_با_تو🎊🎈 بنام خدای مهربان یکی بود یکی نبود روزی پیکو اومد
به نام خدای مهربان یکی بود یکی نبود روزی پیکو اومد لب رودخونه آب بخوره که عکسش افتاد توی آب و با یه چیز عجیبی روبرو شد. روی بدنش دیگه هیچ خالی نبود! صافِ صاف زردِ زرد، تا حالا هیچ زرافه ی بدون خالی توی جنگل دیده نشده بود و پیکو خیلی نگران شد. تا اینکه یک میمون رو دید که داره بهش می‌خنده . پیکو به میمون گفت: چرا تو روی بدنت خال داری؟ نکنه خال‌های من رو تو دزدیدی ؟! یک دفعه پیکو کوچولو تند و تند دوید تا میمونو بگیره و خال‌هاشو برداره . میمون هم که دید پیکو داره به سمتش می دوه ،سریع دوید و فرار کرد، میمون بدو پیکو بدو، که ناگهان میمون افتاد توی چاه و زرافه هم که داشت می‌دوید افتاد توی همون چاه ، بعد دیدن یک بچه کبوتر چاهی، داره رنگ‌ درست می‌کنه. پیکو و میمون با هم پرسیدن: تو اینجا چیکار می‌کنی؟ کبوتر که راه فرار نداشت گفت: ببخشید من بودم که روی بدن شما نقاشی کشیدم ، روی خال‌های تو رنگ زرد و روی بدن میمون خال های سیاه کشیدم. پیکو پرسید: چطور میشه این رنگ‌ها رو پاک کرد من که نمیتونم اینطوری برگردم خونه مون ؟ کبوتر گفت: خودمم نمی‌دونم، اما از جغد دانا شنیدم که گفت: باید با آب اقیانوس این رنگ ها رو پاک کرد، چون با هیچ آب دیگری پاک نمیشن. پیکو و میمون گفتند: پس باید ما را به آنجا ببری تا خودمان را بشوییم. کبوتر هم ناچار بود که به آنها کمک کنه. خلاصه، پیکو، کبوتر و میمون با هم راه افتادند . همینطور که می‌رفتند دیدن یه سطل افتاده روی زمین. کبوتر گفت: شاید این سطل به دردمون بخوره ،بهتره با خودمون بیاریمش. پیکو و میمون هم قبول کردند . یک عالمه راه رفتن تا به اقیانوس رسیدند. زرافه و میمون خواستن برن توی آب ،اما کبوتر گفت: ممکن است شما غرق شوید. بعد یک سطل آب از اقیانوس برداشت و روی پیکو و میمون ریخت. و کمی بعد رنگ‌ها پاک شدند و همه با هم به سمت جنگل برگشتند. وقتی به جنگل رسیدند کبوتر چاهی که خانه اش توی چاه بود از آنها عذر خواهی کرد و رفت به سمت چاه ، اما پیکو و میمون بهش گفتند: یادت بمونه که تو دیگه نباید حیوانات رو رنگ کنی تو که هنرمندی می‌تونی کار بهتری انجام بدی مثل: رنگ کردن خانه‌های حیوانات و اونها رو اینجوری خوشحال کنی . قصه ما به سررسید کلاغه به خونش نرسید. ✍نویسنده:محمدحسین انتظام 🙎‍♂سن : ۱۱ ساله 🏠از شهر قم ممنونیم از ✨محمد حسین عزیز ✨ که به زیبایی تونست داستان پیکو رو ادامه بده و اون رو به قصه مینوفنی ها هدیه کنه، ما هم براش دعا میکنیم تا تو کارهاش هر روز موفق و موفق تر باشه 🤲 شما هم هنوز فرصت دارید تا قصه پیکو رو اونطوری که دوست دارید برای ما بنویسید و ارسال کنید . 😘 راستی بچه ها 📣 تا پایان آذر ماه ، به هر قصه ای که طی دو هفته ۲k بازدید بخوره ۱۰۰ هزار تومان🎁 هدیه داده میشه 😳 @ghesseminofen 🪴💜