eitaa logo
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
676 دنبال‌کننده
318 عکس
81 ویدیو
15 فایل
🔺 کانال اختصاصی اطلاع رسانی برنامه‌ها و نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🔺 کانال اطلاع رسانی دکتر قاسم کاکایی در تلگرام: https://t.me/ghkakaie ارتباط با مدیر کانال : @Admin_ghkakaie
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰- یک کامیون سوختهٔ عراقی نزدیکمان بود. همه فکر می‌کردیم نفربر است و برای حمل نیرو استفاده می‌شده است. یعنی سرنشینانش یا فرار کرده‌ و یا اسیر شده‌اند. اما شیخ صمد یک بار که برای تجدید وضو به آن اطراف رفته بود، درون کامیون سرک کشیده بود؛ ناگهان با صدای بلند فریاد زد: «آی بچه‌ها پرتقال! آی بچه‌ها پرتقال». اول فکر کردیم که این هم مثل عصیر عنبی شوخی است. شوخی می‌کند. بعد گفت: «پرتقال نه! برتقال». رفتیم جلو دیدیم که کامیون پر است از پرتقال‌های پوست نارنجی سومالیایی( حالا غلطم را نگیرید. منظورم منسوب به سومالی است!). از آن پرتقال‌هایی که ما هیچ‌گاه رنگش را در جبهه ندیده بودیم، ولی کامیون کامیون برای بعثی‌های عراق می‌آوردند. مثل سایر مایحتاج جنگ که همهٔ کشورها به نحوی عراق را یاری می‌رساندند. جالب آن‌که در سوختن کامیون، پرتقال‌ها به هیچ وجه آسیب ندیده بودند؛ تر و تازه مانده بودند. بچه‌های مختلف مثل مور و ملخ ریختند و مشغول مصادره پرتقال‌ها شدند! سنگرها مملو از پرتقال شد. حتی بچه‌های دیگر از گردان‌های دیگر، می‌آمدند و از وفور نعمت پرتقال استفاده می‌کردند. گفتم: «آشیخ صمد! دل خیلی‌ها را شاد کردی، خدا دلت را شاد کند و یک زنِ خوب، با معرفت، موحد، مومن و البته قشنگ نصیبت کند!». گفت: «ان‌شاءالله! اما به شرطی که نامش حوری باشد!». ۱۱- مدتی گذشت. دیگر از پرتقال‌های عراقی هم خبری نبود! تنها چیزی که از جانب عراقی‌ها به ما می‌رسید و استمرار داشت خمپاره بود و گلوله و توپ. آتش عراقی‌ها بسیار سنگین بود. ولی گویا از تعداد نیروهای ما خبر داشتند و سپاهیانشان را جلو نمی‌فرستادند. فقط به ریختن آتش اکتفا می‌کردند. ۱۲- یک شب شیخ نادر هندیجانی و شیخ سعید منصوری هم به سنگر ما آماده بودند. خیلی از غروب نگذشته بود. شیخ دیگری هم به نام نجفی که قبل از هندیجانی در مسجد کشن اقامه جماعت می‌کرد، نیز به سنگر ما آمده بود. البته به لحاظ سیاسی خط آن شیخ با ما اختلاف و بلکه اصطکاک داشت. اما آن شب، شب بسیار خوشی بود. هندیجانی و نجفی به جای بحث سیاسی، با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند و رفاقت می‌ورزیدند. نمی‌دانم چطور سنگر کوچک ما انقدر وسعت داشت که این دوستان خوب و خدایی را با هم در خود جمع کرده بود! یکی دو ساعت با هم بودیم. بعد هر کدام از آن‌ها به سنگر خود رفتند. اما از نیمه شب به بعد ،آتش عراقی ها سنگین تر شد ، به خصوص نزدیکی‌های اذان صبح. شیخ صمد همه‌اش می‌خندید و شوخی می‌کرد و سعی می‌کرد به بقیه روحیه دهد. همیشه عادت بعثی‌ها آن بود که به هنگام نمازها که بچه‌ها برای وضو و آمادگی نماز از سنگرها بیرون می‌آیند آتش را سنگین‌تر کنند. آتش آن‌قدر سخت و سنگین بود که نماز صبح را هم به سختی و نشسته در سنگر خواندیم. این سنگینی آتش با روزهای قبل خیلی فرق می‌کرد به نظر می‌رسید که آتش تهیه است برای یک پاتک بسیار سنگین. پس از نماز صبح باز هم آتش سنگین‌تر شد. شیخ صمد یک لحظه سرش را از سنگر بیرون کرد تا به اطراف نگاهی بیندازد ترکش بزرگی به پشت سرش اصابت کرد و کاسه سرش را با خود برد. جسد صمد عزیز با سینه روی گونی‌های سنگر افتاده بود. مغزش از هم پاشیده شده بود. خون از سرش فواره می‌زد. بدنش را در آغوش کشیدم. نگاهش کردم. دیدم تمام کرده و پرواز کرده است. دیگر از حوری هم گذشته بود «عند ملیک مقتدر» وارد شده بود. جزو «عند ربهم یرزقون» گشته، از خوان نعمت الهی رزق و روزی می‌خورد. جسدش را از روی گونی‌ها پایین آوردیم و روی زمین خواباندیم. درست در همین موقع از فرماندهی آمدند و دستور عقب نشینی دادند گفتم: اگر اجازه بدهید این رفیقمان را به دوش بگیریم و عقب بیاوریم. گفتند که دست و پاگیر می‌شود. سرعتمان را خیلی می‌کاهد. بچه‌های امداد پشت سر ما می‌آیند و با ماشین امداد، شهدا را جمع می‌کنند. از صمد دل نمی‌کندم. برای آن‌که شناسایی شود، عمامهٔ شیخ سعید انصاری را گرفتیم و روی سر شیخ صمد گذاشتیم تا هم صحنه پاشیده شدن مغزش کم‌تر به چشم بیاید و هم به عنوان روحانی و طلبه شناسایی شود. ۱۳- بعداً فهمیدیم که نادر هندیجانی، سعید منصوری و شیخ نجفی نیز در همان شب شهید شده‌اند. یعنی هر سه شیخی که دیشب در سنگر ما مهمان بودند و نیز شیخ صمد که در واقع میزبان سنگر بود، همگی اکنون مهمان خدا شده بودند. نمی‌دانم که هندیجانی و منصوری آن شب چه می‌کردند و چگونه به شهادت رسیدند. گویا تصمیم گرفته بودند که به عنوان آرپی‌جی زن، جلو عراقی‌ها بایستند. ولی چگونه هر دو با هم آسمانی شدند، هنوز هم معلوم نیست. ابتدا جسد مبارک هر دو گم شده بود ولی جسد سعید پیدا شد و همراه با جسد صمد مرادی در قطعه شهدا در گل‌زار شهدای شیراز، کنار شهید محمدحسین، فرزند حضرت استاد به خاک سپرده شد.
اما جسد نادر هندیجانی چندین سال مفقود بود و پس از چندسال پیدا شد و به زادگاهش در خوزستان ارسال و در آن‌جا دفن شد. ۱۴- گفتم که هندیجانی و منصوری هر کدام سه فرزند کوچک داشتند. من هر وقت به فرزندان آن‌ها نگاه می‌کردم دنیای عجیبی از عشق و ایثار مقابل چشمانم مجسم می‌شد. پدر شهید سعید منصوری پس از شهادت سعید بسیار دلسوز نسبت به سه فرزند او بود؛ به طوری که هر وقت ایشان را در حوزه می‌دیدم دست در دست بچه‌ها داشت و یا آن‌ها را بر زانوی خود نشانده بود. اما نمی‌دانم چه شد که یکی از شب‌های محرم که در حوزه مجلس عزاداری حضرت اباعبدالله علیه‌السلام برپا بود، وقتی چراغ‌ها را خاموش کردند و مشغول سینه زنی شدند، ناگهان دیدم که دختر بسیار کوچولوی سعید در آن تاریکی، وحشت زده داشت اشک می‌ریخت. مثل کسی که گم شده باشد. جلو رفتم. تا به او سلام کردم؛ با وجود آن‌که من را خیلی نمی‌شناخت، ولی لباس روحانی‌ام را که دید فوری در بغلم پرید و محکم خودش را به سینه من چسباند‌. قلبم داشت از جا کنده می‌شد. اشک امانم نمی‌داد. به این فکر می‌کردم که دختران و اهل بیت امام حسین علیه‌السلام در شب شام غریبان چه حالتی داشته‌اند. سعید یک یادگاری دیگری هم در حوزهٔ علمیهٔ شهید نجابت برای ما باقی گذاشت: برادرش آقا مجتبی؛ جناب حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ مجتبی منصوری که جزو فضلا و روحانیون ارزنده شیراز است. به هرحال، پدر شهید سعید منصوری، مادرش و برادرانش در حمایت از سه فرزندش سنگ تمام گذاشتند. اما فرزندان شهید نادر هندیجانی داستانشان به‌کلی متفاوت بود. تمام فشار روی دوش مادرشان بود. هیچ‌کدام از اقوام پدری یا مادری آن‌ها در شیراز نبودند. تمایلی هم برای به شیراز آمدن نداشتند. این بچه‌ها، یعنی فاطمه، طاهره و محمد، خیلی تنها به نظر می‌‌رسیدند! این بود که گه‌گاه به مهمانی خانه دوستان حوزه می‌رفتند. گاهی هم ما افتخار پیدا می‌کردیم که میزبانشان باشیم. بچه‌هایی بودند بسیار باهوش و با استعداد. بعداً همه صنعتی شریف قبول شدند! محمد پس از صنعتی شریف، دکتری‌اش را در خارج از کشور گرفت؛ الان که سی و هشت سال از شهادت نادر هندیجانی گذشته است افتخار می‌کنم که فرزندش محمد جزو همکاران من است در دانشگاه شیراز؛ البته در دانشکده‌ای دیگر در رشتهٔ مهندسی؛ گویا نادر در وجود محمد در دانشکدهٔ مهندسی دانشگاه شیراز استمرار یافته است. رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ@ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۱۸_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
25.82M
🎙️ باز نشر  فایل صوتی اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۱۸ 🕝مدت زمان صوت: ۲۶ دقیقه و ۵۴ ثانیه 🗓️تاریخ تدریس: ۱۰ خرداد ۱۳۹۱ ✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره) ✅ @ghkakaie
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۱۸: یکی از بوی دردش ناقل آمد یکی از نیم جرعه عاقل آمد یکی از جرعه‌ای گردیده صادق یکی از یک صراحی گشته عاشق یکی دیگر فرو برده به یک بار می و میخانه و ساقی و میخوار کشیده جمله و مانده دهن باز زهی دریا دل رند سرافراز در آشامیده هستی را به یک بار فراغت یافته ز اقرار و انکار خراباتی شدن از خود رهایی است خودی کفر است ور خود پارسایی است نشانی داده‌اندت از خرابات که «التوحید اسقاط الاضافات» خرابات از جهان بی‌مثالی است مقام عاشقان لاابالی است شده فارغ ز زهد خشک و طامات گرفته دامن پیر خرابات ✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی جلسهٔ: ۱۱۹ ⏳زمان برگزاری : سه‌شنبه،  ۱۵ آبان ۱۴۰۳ _   ساعت ۱۶ 🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره : https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23 📌(شرکت برای عموم آزاد است ) ✅ @ghkakaie
شرح_مثنوی_جلسه_۱۱۹_حجت_الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
57.63M
🎙| فایل صوتی کامل | جلسه ۱۱۹ (دفتر اول) ⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🗓تاریخ جلسه : سه شنبه ۱۵آبان ۱۴۰۳ 🕝 مدت زمان: ۶۰ دقیقه و ۱ ثانیه @ghkakaie
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه۱۱۹،ابیات ۳۶۱۳تا۳۶۷۰: هم باومیدی مشرف می‌شوند چند روزی در رکابش می‌دوند خواهد آن رحمت بتابد بر همه بر بد و نیک از عموم مرحمه حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر با رجا و خوف باشند و حذیر این رجا و خوف در پرده بود تا پس این پرده پرورده شود چون دریدی پرده کو خوف و رجا غیب را شد کر و فری بر ملا بر لب جو برد ظنی یک فتی که سلیمانست ماهی‌گیر ما گر ویست این از چه فردست و خفیست ورنه سیمای سلیمانیش چیست اندرین اندیشه می‌بود او دو دل تا سلیمان گشت شاه و مستقل دیو رفت از ملک و تخت او گریخت تیغ بختش خون آن شیطان بریخت کرد در انگشت خود انگشتری جمع آمد لشکر دیو و پری آمدند از بهر نظاره رجال در میانشان آنک بد صاحب‌خیال چون در انگشتش بدید انگشتری رفت اندیشه و گمانش یکسری وهم آنگاهست کان پوشیده است این تحری از پی نادیده است شد خیال غایب اندر سینه زفت چونک حاضر شد خیال او برفت گر سمای نور بی باریده نیست هم زمین تار بی بالیده نیست یؤمنون بالغیب می‌باید مرا زان ببستم روزن فانی سرا چون شکافم آسمان را در ظهور چون بگویم هل تری فیها فطور تا درین ظلمت تحری گسترند هر کسی رو جانبی می‌آورند مدتی معکوس باشد کارها شحنه را دزد آورد بر دارها تا که بس سلطان و عالی‌همتی بندهٔ بندهٔ خود آید مدتی بندگی در غیب آید خوب و گش حفظ غیب آید در استعباد خوش کو که مدح شاه گوید پیش او تا که در غیبت بود او شرم‌رو قلعه‌داری کز کنار مملکت دور از سلطان و سایهٔ سلطنت پاس دارد قلعه را از دشمنان قلعه نفروشد به مالی بی‌کران غایب از شه در کنار ثغرها همچو حاضر او نگه دارد وفا پیش شه او به بود از دیگران که به خدمت حاضرند و جان‌فشان پس به غیبت نیم ذره حفظ کار به که اندر حاضری زان صد هزار طاعت و ایمان کنون محمود شد بعد مرگ اندر عیان مردود شد چونک غیب و غایب و روپوش به پس لبان بر بند و لب خاموش به ای برادر دست وادار از سخن خود خدا پیدا کند علم لدن بس بود خورشید را رویش گواه ای شیء اعظم الشاهد اله نه بگویم چون قرین شد در بیان هم خدا و هم ملک هم عالمان یشهد الله و الملک و اهل العلوم انه لا رب الا من یدوم چون گواهی داد حق کی بود ملک تا شود اندر گواهی مشترک زانک شعشاع و حضور آفتاب بر نتابد چشم و دلهای خراب چون خفاشی کو تف خورشید را بر نتابد بسکلد اومید را پس ملایک را چو ما هم یار دان جلوه‌گر خورشید را بر آسمان کین ضیا ما ز آفتابی یافتیم چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم چون مه نو یا سه روزه یا که بدر هر ملک دارد کمال و نور و قدر ز اجنحهٔ نور ثلاث او رباع بر مراتب هر ملک را آن شعاع همچو پرهای عقول انسیان که بسی فرقستشان اندر میان پس قرین هر بشر در نیک و بد آن ملک باشد که مانندش بود چشم اعمش چونک خور را بر نتافت اختر او را شمع شد تا ره بیافت بخش ۱۶۲ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم مر زید را کی این سر را فاش‌تر ازین مگو و متابعت نگهدار گفت پیغامبر که اصحابی نجوم ره‌روان را شمع و شیطان را رجوم هر کسی را گر بدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتاب چرخ نور کی ستاره حاجتستی ای ذلیل که بدی بر نور خورشید او دلیل ماه می‌گوید به خاک و ابر و فی من بشر بودم ولی یوحی الی چون شما تاریک بودم در نهاد وحی خورشیدم چنین نوری بداد ظلمتی دارم به نسبت با شموس نور دارم بهر ظلمات نفوس زان ضعیفم تا تو تابی آوری که نه مرد آفتاب انوری همچو شهد و سرکه در هم بافتم تا سوی رنج جگر ره یافتم چون ز علت وا رهیدی ای رهین سرکه را بگذار و می‌خور انگبین تخت دل معمور شد پاک از هوا بین که الرحمن علی العرش استوی حکم بر دل بعد ازین بی واسطه حق کند چون یافت دل این رابطه این سخن پایان ندارد زید کو تا دهم پندش که رسوایی مجو بخش ۱۶۳ - رجوع به حکایت زید زید را اکنون نیابی کو گریخت جست از صف نعال و نعل ریخت تو که باشی زید هم خود را نیافت همچو اختر که برو خورشید تافت نه ازو نقشی بیابی نه نشان نه کهی یابی به راه کهکشان ✅ @ghkakaie
📢اعلام برنامه 💡 سلسله نشست هایِ (طلب و اخلاق طلبگی) 🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی 🎥بستر های پخش از فضای مجازی : ۱ http://Dastgheibqoba.info/live ۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live 🗓️زمان : پنجشنبه ها هر دو هفته یک بار پس از نماز مغرب و عشاء جلسهٔ پنجاه و دوم ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳ 🕌مکان : شیراز_ مسجد قبا (آتشیها) ✅ @ghkakaie
💛💚دریای عشق💚💛 📝بازنشر گزیده‌ای از کتاب گلبانگ سربلندی حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی به مناسبت میلاد فرخنده حضرت زینب سلام الله علیه@ghkakaie