با خانمی ایرانی از اقوام خودم ازدواج کرده و یک فرزند دارم. از همان زمان ورودم به آمریکا پیش خود گفتم حال که توفیق حضور در جبهه را نداشتهام، میخواهم به هر کسی که به امام خمینی ارادت دارد و در جبهه بوده خدمت کنم (از فحوای سخنرانی فهمیده بود که در جبهه بودهام). خانهای ویلایی در رالی دارم که دو طبقه است. طبقهٔ دوم خانه را خالی گذاشته و تبدیل به یک حسینیه کردهام. از شما خواهش میکنم که مدتی که اینجا هستید بیایید در طبقهٔ دوم خانهٔ ما مستقر شوید و مهمان ما باشید و جلسات هفتگی را همانجا تشکیل دهید!». جا خوردم! گفتم: «من محل کارم در دانشگاه و در چپلهیل است؛ مشکلِ وقت و مشکلِ آمد و رفت داریم». گفت: «من خودم شما را به دانشگاه میرسانم و بر میگردانم». گفتم آخر فاصله سه ربع ساعت راه است! یعنی شما باید روزی چهار بار به مدت سه ساعت در راه باشی. به کار و زندگیت لطمه میخورد! گفت: «اشکال ندارد، همان چیزی است که از خدا خواستهام. تازه شنبه و یکشنبه هم دانشگاه تعطیل است!». به هرحال، این جوان نازنین و معنوی به قول مرحوم حاج اسماعیل دولابی، قاپ ما را دزدید! در عین تعجب و ناباوریِ دکتر ارنست، بنده به خانهٔ این مرد که نامش اکبرآقا (زمانی) بود نقل مکان کردم. خانهٔ وسیعی بود. طبقهٔ دوم که حسینیه بود کاملا در اختیار بنده بود. هال بزرگی داشت که کاملا مانند یک حسینیهٔ سنتی تزیین شده بود. همسر اکبر آقا، مرضیه خانم، یک کدبانوی تمام عیار بود. بههمین جهت، از نعمت هر روزهٔ غذای حلال و خوشمزهٔ ایرانی برخوردار بودم؛ مشکل نجاست و طهارت خانه را نداشتم؛ نازنینی چون اکبرآقا رانندهٔ اختصاصیام بود و نازنین دیگری چون احمدآقا، از مریدان قدیمی حضرت آیتالله انصاری همدانی، هر روز به من سر میزد؛ از همهٔ اینها بالاتر، زیر نام و پرچم امام حسین(ع) زندگی می کردم.
یادم به لحظات سختِ بدوِ ورودم در فرودگاه و برخورد با نظامیان امنیتی میافتاد؛ نمی دانستم فرج بعد از شدت را چگونه تفسیر و شکر کنم!
از آن پس، روزها در دانشگاه مشغول بودم و شبها به برنامههای فرهنگی در آن حسینیه اشتغال داشتم. دیگر همهٔ سخنرانیها در همین حسینیه ا،نجام میشد. آنجا واقعا خلأ معنوی کاملا محسوس بود به نحویکه هر جلسه به تعداد شرکتکنندگان اضافه می شد. کمکم پای جوانترها و بچهها هم به مجلس باز شد و بعضا غیرایرانیهای شیعه هم میآمدن،د به نحویکه آن حسینیه دیگر کفاف جمعیت را نمی داد. برخی از اعضا، پیشنهاد دادند که برنامههای بنده فیلمبرداری شود، سپس هفته ای یکی دو ساعت آنتن کانالهای خصوصی تلویزیون، مثل شبکه رنگارنگ، را اجاره کنند و برنامههای بنده از آنجا پخش شود! هر ساعت اجارهٔ این کانالها ۲۵۰ دلار خرج برمیداشت. برای آن جمع که وضع مالیشان خوب بود این مبلع زیاد نبود. در شبکهٔ رنگارنگ، ایرانیان مختلف برنامه داشتند. پشت سر هم. هر عده هم شروع میکردند به عدهٔ قبلی فحش دادن! حتی یک آدم خُلی بود به نام هخا که میخواست به تهران بیاید و در فرودگاه مهرآباد مردم از او استقبال کنند، از همین کانال تلویزیونی برنامه پخش میکرد! البته برنامههای علمی و دینی خوبی هم آن وسطها پیدا میشد. ولی بنده چنین برنامهای را صلاح ندیدم! اگر برنامهام کنار هخا پخش میشد، باید در همان آمریکا میماندم!
در شهر رالی، اهل سنت چند گروهِ فعال داشتند. حتی نماز جمعه اقامه میکردند. ولی شیعیان گروه فعالی نداشتند. یک عده از ایرانیان نیز گروه و انجمن فعالی داشتند، ولی به تنها چیزی که کار نداشتند دین بود! اینجا بود که احمدآقا پیشنهاد تشکیل یک مرکز فرهنگی شیعی را داد بهنام مرکز فرهنگی امام علی علیهالسلام. بنده و اکبر آقا هم سخت استقبال کردیم. دیگران هم حمایت کردند. کارهای اولیه را انجام دادند. به دنبال جایی برای اجاره بودند. ابتدا یک ساختمان را پیدا کردند که قبلا کلیسا بوده و تعطیل شده بود. پس از آن، ساختمان بسیار مناسبتری را پیدا کردند و مرکز را راه انداختند.
از آن زمان تاکنون، مرکز فرهنگی امام علی علیهالسلام، فعالیت مستمر و پرباری در میان شیعیان ایالت کارولینای شمالی، اعم از ایرانی و غیر ایرانی، دارد. بنده ارتباطم را با آن مرکز حفظ کردهام. کاملا در جریان امورشان هستم. در آغاز، نوارها و سیدیهای بنده را استفاده میکردند. اما، هماکنون، کلاسهای مختلف در مرکز برگزار میکنند و به مناسبت اعیاد و وفیات سخنرانان خوبی را به زبان انگلیسی و فارسی از سراسر آمریکا دعوت میکنند.
با آن که در عرض بیست سال گذشته، هم آنها و هم پروفسور ارنست بارها بنده را دعوت مجدد کردهاند، ولی دیگر توفیق بنده را یار نشد! یاد دارم که در یکی از جلسات، یکی از ایرانیان از بنده پرسید که حاجآقا چه شد که به آمریکا آمدید؟ همان آمریکایی که شیطان بزرگ است! عرض کردم: «هر تابستان امامرضا علیهالسلام میطلبیدند و
مشهد میرفتم. امسال امام رضا طلبیدند، آمریکا آمدهام!». گفت مگر برای آمریکا هم میطلبند!؟ عرض کردم که: «اگر نطلبند ما حتی به خانهٔ خود هم نمیتوانیم برویم!». حالا هر وقت تماس میگیرند سؤال میکنند که: «هنوز امام رضا نطلبیدهاند که به آمریکا بیایی!؟».
ب- در جمع ایرانیان لسآنجلس
پس از پایانیافتن برنامههای پیشبینی شده در دانشگاه کارولینای شمالی، دوهفتهٔ آخر سفرم به بازدید مراکز مختلف فرهنگی و ملاقات بزرگانی چون دکتر سیدحسین نصر، ویلیام چیتیک و برخی دیگر گذشت.
دوستم، محمد کارپرور، که بیش از سی و شش سال از دوستیام با او در محلهٔ اصلاحنژاد، میگذشت(و امروز بیش از پنجاه و شش سال میگذرد)، پس از اتمام دبیرستان(دبیرستان رازی شیراز) بلافاصله به آمریکا رفت. در ایالت کالیفرنیا و شهر لسآنجلس ساکن بود. وقتی که شنیدند بنده به آمریکا آمدهام، مرا به لسآنجلس دعوت کرد. چون به گران بودن پول بلیط به ریال، برای بنده واقف بود خودش به رسم رفاقت و رسم مهمانی، به صورت اینترنتی بلیط رفت و برگشت از رالی به لسآنجلس را خرید و برایم فرستاد تا در خانهشان مهمان او باشم!
کارولینای شمالی در شرق آمریکا و کالیفرنیا در غرب آمریکا قرار دارد. پرواز از رالی تا لسآنجلس حدود پنج ساعت و نیم طول میکشد! در خانهٔ محمد محبت و صمیمیت موج میزد. هم خودش و هم خانمش حزباللهی اصیل و سفت و محکم هستند و البته فرزندانشان بهرام و یگانه، طبق معمول همهٔ مهاجران، به سبک زندگی آمریکایی بیشتر عادت دارند! البته بسیار بچههای با محبتی هستند. مدتی با یگانه خانم که فکر میکنم دانشگاه را تازه شروع کرده بود سر نام «یگانه» بحث داشتیم! من «یَگانه» تلفظ میکردم و آنها «یِگانه»! آنها میگفتند که تلفظ تو شبیه افغانهاست و من اثبات میکردم که تلفظ افغانها فارسی صحیح دَری است! چرا که «یَک» درست است نه «یِک» و یگانه «منسوب به یَک» است!
از نکاتی که برایم جالب بود این بود که طبیعت ایالت کالیفرنیا به ایران و شیراز خیلی شبیه است! مثلا در کارولینای شمالی، همه جا، حتی کوهها، مثل سواحل خزر کاملا سبز است و شما صحرای خشک یا کوه برهنه از درخت نمیبینید. ولی در کالیفرنیا که هممرز با مکزیک است، صحرا و کوه برهنه از درخت، فراوان میبینید. حتی محمد یک روز مرا در آمریکا به باباکوهی برد! در آنجا کاملا شیراز برایم تداعی میشد.
نکتهٔ دیگر آنکه جمعیت ایرانیها در لسآنجلس فوقالعاده زیاد است، به نحویکه نام ایرانجلس یا تهرانجلس برای آن، نامی با مسما است! در چندین خیابان بزرگ آنجا, اکثر تابلوهای فروشگاهها به فارسی نوشته شده! است: مثلا: قنادی کلعباس، بستنیبندی داش حسن، چلو کباب سلطانی با سالاد شیرازی و...که نشانی از دلتنگی نسبت به ایران نیز دارد. محمد یک روز بنده را به سهراه پهلوی (طالقانی) برد! جایی بود که مغازههای کوچک لباس و دستفروشیهای کنار خیابان کاملا سهراه طالقانی شیراز را تداعی میکرد. البته بسیاری از دستفروشها مکزیکیهای فقیری بودند که به کالیفرنیا مهاجرت کردهاند.
به همین ترتیب مراکز فرهنگی ایرانی زیادی نیز در لسآنجلس وجود دارد. البته اگر به کسی نگویید، محمد مرا با لباس مبدل برای کسب تجربه به تماشای شهرک «هالیوود» و خیابانها و کوچههای آن برد! این شهرک هرچند مستقل است، اما به لحاظ ساختار اداری جزو لسآنجلس است. از کنار صنعت و هنر سینما که امروز یکی از تأثیرگذارترین هنرهای جهان است، نمیتوان به آسانی گذشت. تاریخ صنعت سینما، تاریخ هالیوود و نقاط عطف این تاریخ را در خیابانهای این شهرک بازسازی کردهاند. برای کسی که بخواهد با واقعیتهای جهان روبرو شود، بازدید از این شهرک تجربهٔ مفیدی است! ماکت و یا نمونهٔ زندهٔ اشخاص و فیلمهای برندهٔ اسکار و مشاهیر و تأثیرگذارانی مثل والت دیسنی، چارلی چاپلین، لارل و هاردی و... برای همه، از کودکان تا پیر و جوان، جاذبه دارد.
ملاقات با مرحوم دکتر احمد مهدوی دامغانی
رفتن بنده به لسآنجلس، مصادف بود با ایام ولادت حضرت مهدی عجلالله تعالی فرجهالشریف. از شب سیزدهم تا شب پانزدهم شعبان، به مدت سه شب، مراکز فرهنگی مختلف برنامه داشتند. بنده در شب چهاردهم شعبان، در جلسهٔ دانشجویان شیعهٔ مقیم لسآنجلس، اعم از ایرانی و غیر ایرانی، سخنرانی کردم و در سه جلسهٔ دیگر که متعلق به ایرانیها بود، صرفا حضور یافتم.
شب نیمهٔ شعبان, به اتفاق محمد کارپرور، به مرکزی فرهنگی رفتیم به نام هجرت یا رسالت (تردید از بنده است که به یادم نمیآید). اعلام شده بود که سخنرانش استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، استاد دانشگاه هاروارد است.
دکتر مهدوی دامغانی از درسخواندگان، علما، فضلا و مجتهدان حوزهٔ خراسان و از همدرسان حضرت آیتالله سیستانی بودهاند. ایشان در فقه، اصول، فلسفه اسلامی، کلام و ادبیات فارسی متبحر و در ادبیات عرب کمنظیر بودند. متأسفانه در اوايل انقلاب، به علت برخی تندرویها، با ایشان برخورد خوبی نشد. و ایشان سخت اذیت و دلآزرده شدند. بعدا دلجویی بزرگانی چون مرحوم آیتالله گیلانی و مرحوم آیتالله مهدوی کنی هم نتوانست آن زخم را التیام بخشد و ایشان ناچار به هجرت شدند.
بنده با کتابهای ایشان آشنایی داشتم، ولی قبلا هیچ ارتباطی با ایشان نداشتم. ایشان هم اصلا شناختی از حقیر نداشتند. علیرغم جو سنگین بعد از ۱۱ سپتامبر، با لباس روحانیت در آن مجلس شرکت کردم! جمعیت بسیار پرشماری در مجلس بودند. از همه طیفی. تعداد خانمهای چادری خیلی اندک بود. تعداد خانمهای مانتویی، متوسط و بیحجابها زیاد بودند. این را گفتم که جو آنجا را نشان دهم! واقعا تعداد جمعیت خیلی زیاد بود، آن هم در مجلسی صرفا دینی! این امر نشان میداد که این مردم به هرچه قهر کرده باشند با دین قهر نکردهاند! تنها روحانی مجلس به حسب ظاهر، بنده بودم! غیر از محمد کارپرور، دو تن دیگر از دوستان دبیرستان رازی یعنی شاهرخ صباغ و مسعود کوچکافتخار که شنیده بودند بنده به آمریکا آمدهام، برای دیدنم از ایالتهای دیگر خود را به آن مجلس رسانده بودند.
استاد دامغانی در آنجا ملبس به لباس روحانیت نبودند. در آن زمان(سال۸۳) حدود ۸۰ سال داشتند و بنده ۴۷ ساله بودم. ایشان وقتی وارد شدند، آمدند و کنار حقیر نشستند! به دلیلی، هیچکس دیگر حاضر نبود کنار بنده بنشیند، بهجز همان سه نفر از دوستان! ایشان خوش و بشی با بنده کردند و از نام و وضع و کارم جویا شدند. در همین هنگام بندهٔ خدایی که دلِ پُری از جمهوری اسلامی داشت آمد و تا میتوانست به بندهٔ حقیر و روحانیت معظم، هر فحش و ناسزایی که بلد بود نثار کرد! فکر میکرد که دکتر مهدوی دامغانی هم دلش خنک میشود! شاهرخ که خیلی حزباللهی بود و خود را بادیگارد بنده حس میکرد، بلند شد تا با آن فرد درگیر شود و حسابش را کف دستش بگذارد! جناب دکتر مهدوی دامغانی مانع درگیری شدند. از برخورد آن فرد خیلی ناراحت شده بودند و هرجور بود آن بندهٔ خدا را رد کردند تا برود! بعد به من گفتند که: «ناراحت نشو! اینها صرفا از سر جهالت سخن میگویند!». بعد از مدتی، سخنرانی استاد دامغانی شروع شد. در ابتدای سخنرانی از پشت تریبون به بنده سلام دادند و خوشآمد گفتند. سپس در طی سخنرانی چندینبار گفتند که: «من در مقابل فلانی درس پس میدهم». در حالیکه هیچ شناخت قبلی از حقیر نداشتند و سنشان تقریبا دوبرابر سن حقیر بود؛ بگذریم از فضلشان و علمشان. هیچ در این فکر نبودند که آن خیلِ مریدان، با آن جو فرهنگی, دربارهٔ ایشان چه قضاوتی میکنند!
معنای مهماننوازی، تواضع، آزادگی و پاسداشت علم را بنده در محضر ایشان درس گرفتم!
به هرحال در خانهٔ محمد کارپرور، همهٔ خاطرات تقریبا چهل سالهٔ من و او زنده شد. بچههای او هم از این خاطرات به وجد آمدند. شخص او و خانوادهاش گرمترین مهماننوازی را نسبت به حقیر انجام دادند. در پایان این سفر از لسآنجلس به رالی برگشتم.
واشنگتن
وقتی تصمیم به رفتن از رالی به واشنگتن گرفتم، اکبرآقا که در خانهٔ ایشان زندگی میکردم، گفت که با اتومبیل خودم -که اتومبیل بسیار جادار و خوبی بود- شما را به واشنگتن میبرم و برمیگردانم. واشنگتن به نسبت لسآنجلس خیلی به رالی نزدیکتر است، کمتر از ۱۰۰۰ کیلومتر! گفتم نه، شما از کار و زندگی باز میمانید. اصرار کرد و گفت: زن و بچهام را هم میآورم تا تفریحی هم کرده باشیم. بالاخره قبول کردم و راه افتادیم. جادههای عالی و تمام اتوبان و سرسبز، اصلا خستگیآور نبود.
در منزل زوج دانشجوی مسلمان آمریکایی
در واشنگتن زوج سفیدپوست آمریکایی که مسلمان شده بودند، یعنی دیوید و مری دکاکه مرا برای شام به منزلشان دعوت کردند. در ایران و در کنفرانس ملاصدرا با آنها آشنا شده بودم. در شیراز هم دوبار به خانهٔ بنده آمده بودند. یکبار در کنفرانس جهانی ملاصدرا در سال ۷۸، همراه با چندین نفر دیگر مثل ویلیام چیتیک و ساچیکو موراتا، یک روز تمام مهمان بنده و خانوادهام بودند. یک بار نیز مری و دیوید تنها به شیراز آمده بودند. هنوز فرزندی نداشتند. مهمان ما بودند. مری، بهخصوص خونگرمتر از دیوید بود و حسابی با همسر و دو دختر بنده رفیق شده بود. هر دو، دکترای فلسفهٔ اسلامی از آمریکا داشتند. شاگرد دکتر سیدحسین نصر بودند و توسط وی مسلمان شده بودند. تألیفات مهم و اثرگذاری در اندیشهٔ اسلامی دارند. خانهای کوچک ولی بسیار باصفا داشتند. همهچیزش رنگ معنوی داشت.
در خانهٔ کوچکشان، نمازخانهای داشتند با یک محراب بسیار زیبا که آیات زیبای قرآنی در آن حک شده بود. تحت تأثیر همین معنویت نام پسر سهسالهشان را جبریل (جبرئیل ) گذاشته بودند! رفتار و سکناتشان مملو از اخلاق و معنویت بود. به نحوی، تازه مسلمانان صدر اسلام را تداعی میکردند. در خانهٔ آنها بیش از هرجای واشنگتن به ما خوش گذشت. البته شرمندهٔ اکبر آقا و همسرشان بودم که در واشنگتن بزرگ برادری را تمام کرده و نقش رانندهٔ حقیر را بهعهده گرفته بود!
ملاقات با دکتر سیدحسین نصر
دکتر سیدحسین نصر یکی از معروفترین فیلسوفان و اندیشمندان حال حاضر ایرانی مسلمان در سطح بینالمللی است. وی دکترای فلسفه را از آمریکا گرفته بود. در ایران نیز، استادان بسیار بزرگ حکمت متعالیه را زیارت و شاگردی کرده و با مرحومان علامه طباطبایی، شهید مطهری، سید جلال آشتیانی، جواد مصلح، محمود شهابی، فاضل تونی، کاظم عصار و دکتر شریعتی همکاری داشته است. از همکاران و بلکه مؤسسان حسینیه ارشاد، قبل از انقلاب بوده است. انجمن حکمت و فلسفه در تهران را نیز ایشان تأسیس کرد و مدتها ریاست آن را بهعهده داشت. پای امثال هانری کوربن، توشیهیکو ایزوتسو، ویلیام چیتیک، جیمز موریس، هرمان لندلت و بسیاری از اندیشمندان دیگر را او به ایران باز کرد. از توفیقات دیگر ایشان این است که باعث مسلمان شدن جمع بسیاری، در داخل و خارج کشور شده است. دو تن از آنها را در بالا معرفی کردم. تألیفات دکتر نصر به فارسی و انگلیسی پرشمار و بسیار ارزشمند است. در تهران قبل از انقلاب، یکی از بزرگترین کتابخانههای شخصی را در زمینه فلسفه داشته است. به عللی، پیشنهاد دفتر فرح پهلوی برای پذیرش ریاست فرهنگی آن دفتر را پذیرفت. البته این امرصرف نظر از بلندپروازی دکتر نصر، حکایت از زیرکی رژیم پهلوی در کسب اعتبار از قِبَلِ چهرههای فرهنگی نیز میکرد.
به هرحال، دکتر نصر، در آستانهٔ پیروزی انقلاب، به علت جو غیرقابل پیشبینی انقلاب، از ایران به آمریکا رفت. کتابخانه بزرگ ایشان نیز از بین رفت. ولی علیرغم همهٔ اینها، دکتر نصر در طول این چهل و چند سال، نه تنها هیچ موضعی علیه جمهوری اسلامی نگرفته، بلکه تاییدهای مختلفی نیز داشته است. بنده خود سخنرانی ایشان را در جمع بزرگی دیده بودم که رؤسای جمهور آمریکا را که هنرپیشه، تاجر و... هستند با رهبر و رؤسای جمهور ایران (قبل از احمدینژاد) مقایسه کرده بود و گفته بود که در ایران، علما و حکما حاکمند، بر خلاف آمریکا که رئیسجمهورشان گاهی هنرپیشه و گاهی تاجر است.
دکتر نصر، هماکنون استاد (بازنشستهٔ) دانشگاه جورج واشنگتن آمریکاست. وی در سلک جریان فکری موسوم به سنت گرایان -امثال شوان، تیتوس بورکهارت، مارتین لینگز و...- شناخته میشود.
ایشان از سال ۱۳۷۴ که سلسله مقالات بنده تحت عنوان مکتب شیراز در خردنامهٔ صدرا چاپ میشد و به دست ایشان میرسید، طی نامههایی با دست خط خود، این حقیر را مورد تشویق قرار میداد. همکاران و شاگردان او، همچون ابراهیم کالین، دیوید و مری دکاکه (که هر دو توسط دکتر نصر مسلمان شدند)، وقتی به ایران میآمدند و مهمان بنده میشدند، باعث میشدند که رابطهٔ بنده و دکتر نصر قویتر و عمیقتر شود. عدهای چون دکتر حداد عادل نیز در صدد بودند که اگر بشود دکتر نصر را به ایران دعوت کنند و یخ رابطه این شخصیت فرهنگی و بزرگ بینالمللی با نظام جمهوری اسلامی آب شود؛ ولی با عکسالعملهای حاد تندروهای انقلابی روبرو شدند و در این امر موفق نشدند.
با این اوصاف، با ایشان تماس گرفتم و در دانشگاه جورج واشنگتن به ملاقاتش رفتم. خیلی خوشحال شد و تحویل گرفت. از هر در سخن پیش آمد. در ضمن بحثها، آهی کشید و گفت من همه چیزم ایران است. آرزو دارم که قبل از مرگ بتوانم به ایران بیایم و حداقل قبر پدرم را در تهران زیارت کنم، حال، امام رضا و مشهد که جای خود دارد! با حسرت تمام میگفت که آرزوی دیگرم این است که در ایران دفن شوم. بعد بلند شد و از قفسهٔ کتابخانهٔ دفترش، دو بریدهٔ روزنامه را آورد و نشانم داد. یکی از منافقین، در خارج از کشور، که نصر را مزدور کثیف جمهوری اسلامی خوانده بودند و دیگری روزنامههای اخیر داخل کشور، که از او بهعنوان مزدور رژیم شاه یاد کرده بودند!!
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است
بنده، غیر از آرزوی توفیق و آرزوی بهبود اوضاع برای ایشان، چه میتوانستم بگویم! با این آرزوها و به امید دیدار در ایران، از ایشان جدا شدم.
چند سال بعد، ایشان برای افتتاحیهٔ اولین کنفرانس مکتب شیراز در دانشگاه شیراز، که دبیری علمی آن را بنده بهعهده داشتم،پیامی مهم و مبسوط داد که در کتاب غیاثالدین منصور و فلسفهٔ عرفان آوردهام.
✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۲۱_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
17.66M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۱۲۱
🕝مدت زمان صوت:
۳۶ دقیقه و ۴۸ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۲۱ 🕝مدت زمان
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۲۱:
معنای خرابات
خراباتی است بی حد و نهایت
نه آغازش کسی دیده نه غایت
اگر صد سال در وی میشتابی
نه کس را و نه خود را بازیابی
گروهی اندر او بی پا و بی سر
همه نه مؤمن و نه نیز کافر
شراب بیخودی در سر گرفته
به ترک جمله خیر و شر گرفته
شرابی خورده هر یک بیلب و کام
فراغت یافته از ننگ و از نام
حدیث و ماجرای شطح و طامات
خیال خلوت و نور کرامات
به بوی دردیی از دست داده
ز ذوق نیستی مست اوفتاده
عصا و رکوه و تسبیح و مسواک
گرو کرده به دردی جمله را پاک
میان آب و گل افتان و خیزان
به جای اشک خون از دیده ریزان
گهی از سرخوشی در عالم ناز
شده چون شاطران گردن افراز
گهی از روسیاهی رو به دیوار
گهی از سرخرویی بر سر دار
گهی اندر سماع از شوق جانان
شده بی پا و سر چون چرخ گردان
به هر نغمه که از مطرب شنیده
بدو وجدی از آن عالم رسیده
سماع جان نه آخر صوت و حرف است
که در هر پردهای سری شگرف است
ز سر بیرون کشیده دلق ده تو
مجرد گشته از هر رنگ و هر بو
فرو شسته بدان صاف مروق
همه رنگ سیاه و سبز و ازرق
یکی پیمانه خورده از می صاف
شده زان صوفی صافی ز اوصاف
به مژگان خاک مزبل پاک رفته
ز هر چ آن دیده از صد یک نگفته
گرفته دامن رندان خمار
ز شیخی و مریدی گشته بیزار
چه شیخی و مریدی این چه قید است
چه جای زهد و تقوی این چه شید است
اگر روی تو باشد در که و مه
بت و زنار و ترسایی تو را به
✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣
💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠
✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ: ۱۲۱
⏳زمان برگزاری :
سهشنبه، ۶ آذر ۱۴۰۳ _ ساعت ۱۶
🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
📌(شرکت برای عموم آزاد است )
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با
🎙هم اکنون کلاس درحال برگزاری است .
📎لینک ورود :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
✅ @ghkakaie
درسگفتار_شرح_مثنوی_جلسه_۱۲۱_دکتر_کاکائی.mp3
24.8M
🎙| فایل صوتی کامل |
جلسه ۱۲۱ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول)
⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
🗓تاریخ جلسه :
سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳
🕝 مدت زمان: ۲۵ دقیقه و ۴۹ ثانیه
#شرح_شعر
#مولانا
✅ @ghkakaie
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه۱۲۱،ابیات ۳۷۳۰تا۳۷۵۱:
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی
در مروت خود که داند کیستی
در مروت ابر موسیی به تیه
کآمد از وی خوان و نان بیشبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهد
پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت بر گشاد
پخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پختهخواران کرم
رحمتش افراخت در عالم علم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا
کم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند
گندنا و تره و خس خواستند
امت احمد که هستید از کرام
تا قیامت هست باقی آن طعام
چون ابیت عند ربی فاش شد
یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
هیچ بیتاویل این را در پذیر
تا در آید در گلو چون شهد و شیر
زانک تاویلست وا داد عطا
چونک بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست
عقل کل مغزست و عقل جزو پوست
خویش را تاویل کن نه اخبار را
مغز را بد گوی نه گلزار را
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمهای واگو از آنچ دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه
واهب این هدیههای رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را
که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوششکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بر دوخته
✅ @ghkakaie
80.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماهنگ| میزگردهای تخصصی بازخوانی حکمت اسلامی؛ ضرورت فلسفه زمانهاندیش
با حضور دکتر قاسم کاکایی
همزمان با روز جهانی حکمت و فلسفه، میزگردهای تخصصی بازخوانی حکمت اسلامی؛ ضرورت فلسفه زمانه اندیش برگزار شد.
📜 مدرسه علمیه عباسقلی خان؛ اولین مدرسه علمیه مختص تعلیم و تعلم علوم و معارف حِکمی در حوزه علمیه خراسان
@Abbasgholikhanpajohesh
✅@ghkakaie
📢اعلام برنامه
💡 سلسله نشست هایِ
(طلب و اخلاق طلبگی)
🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی
🎥بستر های پخش از فضای مجازی :
۱ http://Dastgheibqoba.info/live
۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live
🗓️زمان :
پنجشنبه ها هر دو هفته یک بار
پس از نماز مغرب و عشاء
جلسهٔ پنجاه و سوم ۸ آذر ماه ۱۴۰۳
🕌مکان :
شیراز_ مسجد قبا (آتشیها)
✅ @ghkakaie