از همین رو، فردا صبح من ناگهان مریض شدم و به جای ساعت ۷، حدود ساعت ۹ برای صبحانه به رستوران هتل رفتم! ناگهان دیدم که همهٔ اهالیِ فلسفهٔ کشور، همگی، و بدون هماهنگی قبلی، مریض شده بودند و به جای ساعت ۷ صبح، بعد از ساعت ۸ به رستوران آمدهبودند! حتی مجری فرهیختهٔ برنامهٔ فرهنگی شبکه ۴ سیما که قرار بود مستندی تهیه کند، نیز مریض شده بود و برای برنامهٔ افتتاحیه نرفته بود و در رستوران مشغول صبحانه بود! از اینکه این راه حل ساده به ذهن پرفسور ارنست نمیرسید متعجب بودم، اما آن استاد بزرگ فلسفه که سن و سال و تجربهٔ بیشتری از بنده داشت، به ارنست پیشنهاد دیگری داد که: « شما به جای خودتان همسرتان خانم جودی ارنست را بفرستید؛ قطعاً محمود احمدینژاد در هنگام اهدای جایزه با ایشان دست نخواهد داد! در نتیجه عکسی هم در کار نخواهد بود». (البته در آن زمان هنوز ماجرای بغل کردن مادر هوگو چاوز پیش نیامده بود!). پروفسور ارنست از این پیشنهاد نیز شگفتزده شده بود. بههرحال از خوششانسی پروفسور ارنست، رئیس دانشگاه کارولینای شمالی وقتی که از برگزیده شدن پروفسور ارنست در جشنوارۀ فارابی مطلع شده بود، این امر را به ایشان تبریک گفته و به او برای گرفتن جایزه ماموریت داده بود. لذا مشکل پروفسور ارنست حل و اوضاع ختم بهخیر شد! یعنی خودش آمد و جایزه را گرفت!
۶- مراودهٔ بین حقیر و پروفسور کارل ارنست و پروفسور ویلیام چیتیک باعث شد که آن دو بزرگوار دانشجویان مختلفی را برای گذراندن فرصت مطالعاتی به ایران به شیراز و به منزل حقیر بفرستند! قبلاً از خانم کازویو موراتا یاد کردم که پروفسور چیتیک او را فرستاده بود. کازویو در خانهٔ ما با اهالی خانه انس گرفتهبود. با همسرم، دخترانم و حتی با مرحوم مادرم بسیار رفیق شده بود. به مادرم خیلی محبت میکرد و متقابلا مادرم هم خیلی او را دوست میداشت. در جشن ازدواج دختر اولم هم شرکت کرد. انبوه جمعیتِ خویشان و دوستان خانوادهٔ عروس و خانوادهٔ داماد که در مراسم شرکت داشتند، برایش شگفتانگیز بود. میگفت که در ژاپن مراسم ازدواج خیلی سادهتر و محدودتر برگزار میشود.
دو دانشجوی دیگر را در دو زمان مختلف، پروفسور ارنست به شیراز فرستاد. یک دانشجوی دختر پاکستانیالاصل که دورهٔ دکتری مطالعات اسلامی را در دانشگاه کارولینای شمالی میگذراند. نام فامیلش را فراموش کردهام، اما نامش «تحسین» بود. مدتی را در منزل ما گذراند که جزو فرصت مطالعاتیاش محسوب میشد. مادرم به او هم علاقه داشت.دیگر دانشجوی دکتری پروفسور ارنست که به شیراز و منزل ما آمد، خانمی آمریکایی بود به نام «رُز اصلان». وی مسلمان شده بود. در فرصت مطالعاتی که به مصر سفر کرده بود، با جوانی مصری ازدواج کرده بود. رُز مدت خیلی بیشتری در منزل ما ماند. حتی با بنده و همسرم برای سفر زیارتی به مشهد آمد. غیر از زیارت امام رضا علیهالسلام به نیشابور و طوس هم رفتیم. خبری به من رسیدهبود که مقبرهٔ امام محمد غزالی را میراث فرهنگی در طوس کشف کرده است. رسالهٔ دکتری رُز با غزالی مرتبط بود. با اصرار رُز مقبرهٔ محمد غزالی را شناسایی و زیارت کردیم! دانشجویان دیگری نیز که در دانشگاه کمبریج با آنها آشنا شده بودم مشتریان بعدی خانهٔ ما بودند! خانهمان یواش یواش داشت به خانهٔ مادربزرگه تبدیل میشد! گاهی نیز تلاقی دو مهمان باعث میشد که برای جای خواب آنها دچار مشکل شویم! همسرم با سعهٔ صدر بینظیر، از همهٔ آنها پذیرایی میکرد؛ ولی در نهایت یک سخن هم داشت و آن اینکه: با توجه به کمبود جا و کثرت مهمانان و طولانی بودن اقامت آنان، باید به فکر توسعه خانه باشیم! بههرحال، یقین داشتم که هر کدام از این دانشجویان قطعا سفیران خوبی برای ایران و تشیع خواهند بود. چنانکه رُز از صمیم قلب میگفت تصویری که از ایران میبینم با آنچه در آمریکا مطرح است، تفاوت بسیار دارد.
متقابلاً چند دانشجو نیز از طرف بنده به کارل ارنست معرفی شدند که برای فرصت مطالعاتی و یا ادامه تحصیل به دانشگاه کارولینای شمالی رفتند. برخی از آنها هماکنون در ایران عضو هیئت علمی دانشگاه هستند.
۷- در سفر به واشنگتن، دوست دوران بچگیام، محمد کارپرور چون در واشنگتن در دفتر حافظ منافع ایران، مستقر در سفارت پاکستان در واشنگتن، دوستانی داشت، این دوستان را به بنده معرفی کرد تا هم راهنمایم باشند و هم در اسکان کمکم کنند. شب هنگام به واشنگتن رسیدیم؛ قرار بود که محل اسکانمان آپارتمان یکی از دوستان محمد باشد. اما شب اول چون فاصلهٔ ما با آن آپارتمان زیاد بود، ما را به منزلی بردند که در اختیار یکی از انقلابیون دارای گرینکارت بود. ایشان در آن زمان همراه با خانواده برای مرخصی به ایران رفته بود. خانهٔ وسیعی بود با امکانات زیاد، که خرج آن را دولت ایران میداد! یک شب آنجا خوابیدیم.
۸- روزی در جمع برخی از ایرانیان، یکی از آنها با شوخی و شاید هم با تمسخر گفت: «حاجآقا چطور شد که شما به زیارت شیطان بزرگ آمدهاید!؟». عرض کردم که: «والله، از شما چه پنهان، هر سال تابستان، امام رضا علیهالسلام ما را میطلبیدند و به مشهد میرفتم، امسال طلبیدند و با خرج دانشگاه آمریکایی به آمریکا آمدهام!». گفت: «مگر امام رضا علیهالسلام، برای آمریکا هم کسی را میطلبند؟». عرض کردم که: «همه چیز به دست ایشان است. اگر نطلبند ما حتی به خانه خودمان هم نمیتوانیم برویم! زیارت جامعهٔ کبیره را ببینید و بخوانید!».
۹- از مکانهای بسیار جذابی که در واشنگتن بازدید کردم، میتوان از کتابخانههای عمومی و موزههای بسیار بزرگ نام برد.
در واشنگتن مراکز فرهنگی برای بازدید واقعا خیلی زیاد بود و ما وقت کافی نداشتیم. همان دوست سفارتی و حافظ منافع ایران، که واشنگتن را مثل کف دست میشناخت، راهنمایمان شد تا بین این مراکز دست به انتخاب بزنیم. کاخ سفید را از دور زیارت کردیم! چندین کتابخانهٔ بزرگ آمریکا را که در واشنگتن قرار دارند سری زدیم. هرکدام آنقدر بزرگ بودند که چندین روز وقت لازم بود که درطبقات آنها فقط سیر کنیم و قدم بزنیم! موزهها نیز به همینسان. اکثر این کتابخانهها و موزهها، توسط ابرثروتمندان وقف عام شده بودند. پول ساخت و راهاندازی را واقف داده بود و پول هنگفتی را هم واقف در بانک برای ادارهٔ آن موقوفه سپرده بود تا از بهرهٔ آن، مخارج جاری آن موقوفه تامین شود؛ بهنحویکه ورود به اکثر این مراکز، مجانی است! موزهٔ فضایی ناسا (مرکز ملی هوا و فضای آمریکا) نیز شگفتانگیز بود. آپولو ۱۱ را هم که در ماه فرود آمدهبود زیارت کردیم! ولی کمبود وقت داشتیم. رفیق سفارتیمان اصرار داشت که یک قسمتی را که به اصطلاح دوربینهای جام جهاننما دارد برویم ببینیم. به گفتهٔ ایشان، این دوربینها کاری شبیه Google Earth انجام میدهند، و هر جای دنیا را بخواهی بهصورت زنده میتوانی ببینی. حتی میتوانید همین الآن به شیراز بروید و همین الآن درختها و آدمهای خانهٔ خودتان را هم در شیراز با وضوح کامل ببینید و حتی برگهای درختان را بشمارید! نمیدانم این رفیقمان اهل خالیبندی بود و یا نبود! ولی ما چون از یک طرف، وقت نداشتیم و از طرف دیگر، نمیخواستیم نظرمان به خانهٔ مردم بیفتد صرفنظر کردیم!
به موزهٔ عظیم تاریخ طبیعی نیز سری زدیم. حیات جانوران را از قبل از دایناسورها تا زمان ما نشان میداد با اسکلتهای واقعی. این موزه که از قبل از دایناسورها شروع میشد و تاریخ حیات بر روی زمین را تصویر میکرد، واقعا شگفتانگیز بود.
همینطور موزهٔ بسیار شگفتانگیز تاریخ تکنولوژی را بازدید کردیم. از عصر حجر تا کنون، همهٔ تکنولوژی بشر را نمایش میداد. در این موزهها، سیر تاریخی، تنوع و تکثر موارد مورد نمایش، و نیز تکنولوژیهای آموزشی برای توضیح و تبیین آنها، واقعا حیرتآور بود. موزهٔ حشرات و موزهٔ گلها جدا بود که فرصت بازدید آنها نشد.
یادم به تأسیس چنین موزههایی در دانشگاه شیراز افتاد! موزهٔ تاریخ طبیعی دانشگاه ما، قدیمیتر از سایر موزهها است. تعدادی جانور شکار شده که در پوست آنها کاه کردهاند! تعدادی اسکلت حیوانات و تعدادی سرِ بریدهٔ حیوانات که به طریق شیمیایی نگهداری میشوند، تعدادی حشره و پروانه خشک شده، تقریبا همهٔ موزه تاریخ طبیعی ما را تشکیل میداد! تا آنجا که یادم است سیر تاریخی و تکاملی چندانی در بین موارد یاد شده نیز به چشم نمیخورد.
یک زمان هم معاون محترم پژوهشی دانشگاه، در جلسهٔ شورای پژوهشی دانشگاه خبری داد و آن اینکه: «تصمیم گرفتهایم که موزه تکنولوژی را هم در کنار موزه تاریخ طبیعی تأسیس کنیم». البته در آن زمان، هیچچیز برای گذاشتن در آن موزه نداشتیم! بودجهٔ دانشگاه نیز در حدی بود که حتی برای پرداخت حقوق کارمندان و اعضای هیئت علمی هم دچار مشکل بود. خود معاون محترم پژوهشی دانشگاه برای راهاندازی موزهٔ تاریخ تکنولوژی، طرحی را مطرح کرد. گفت: «هرکس هر چیز قدیمی مثل ساعت، تلفن، رادیو، و... در خانه دارد که بلااستفاده مانده است بیاورد؛ آنها را کنار هم میگذاریم، خودش میشود یک موزه!» هرچند معاون محترم پژوهشی که از دوستان قدیمی بنده است، بسیار شوخ و بذلهگوست، ولی این پیشنهادش خیلی جدی بود! سپس از افراد مختلف جلسه سؤال کرد که چهچیزی میتوانند بیاورند! خود ایشان شروع کرد و گفت: «من یک گهوارهٔ قدیمی در خانه دارم، که مال سالها قبل است. هم گهواره خودم بوده و هم گهوارهٔ برادرانم!» سپس معاونین پژوهشی دانشکدهها هم امکانات خود را بیان کردند.
نوبت به یکی از آنها که رسید گفت: «والله من هرچه فکر کردم هیچ چیز قدیمی در خانه نداریم که بتوانم به موزه بیاورم؛ ولی یک بیبی (مادربزرگ) در خانه داریم که خیلی قدیمی است، مال دورهٔ قبل از پهلوی است! میتوانم ایشان را برای موزه تقدیم کنم!» البته باورتان نمیشود؛ ولی موزهٔ تکنولوژی ما به همین ترتیب راه افتاد؛ البته بدون حضور آن بیبیِ محترمه!
۱۰- سری هم به دانشگاه مطالعات کاتولیک زدیم. این دانشگاه که در واشنگتن قرار دارد، چیزی شبیه دانشگاه امام صادق علیه السلامِ ماست، لیکن با رویکرد کاتولیکی! یکی از طلاب سابق حوزهٔ علمیه قم، جناب دکتر احمد ایروانی، که اکنون مقیم آمریکاست، عضو هیئت علمی این دانشگاه است و در آنجا دروس مطالعات اسلامی را تدریس میکند. این دانشگاه رویکردی در جهت گفتوگوی بین ادیان نیز دارد. قبلا به همت دکتر ایروانی، تعدادی از استادان این دانشگاه، در جهت تقویت همین گفتوگو، به تهران و قم سفر کرده بودند. در بازدیدی که از شهر شیراز داشتند، فرصتی شد تا با آنها ملاقاتی داشته باشم. لذا به رسم بازدید پس دادن به این دانشگاه سری زدم. با دکتر ایروانی، استادان و دانشجویان آنجا ملاقات و گفتوگویی داشتم و از قسمتهای مختلف و کتابخانهٔ آن دانشگاه بازدید کردم. کتابخانهٔ آنجا در گفتوگوی بین ادیان غنی است.
سرانجام، سفر واشنگتن هم تمام شد و با اکبرآقا و خانوادهٔ ایشان، با اتومبیل اکبرآقا به رالی برگشتیم.
۱۱- یک نکته به نظر حقیر رسیده است و آن اینکه در مورد پاشیده شدن بنیان خانواده در آمریکا به نظرم تبلیغات منفی، راه افراط پیمودهاند. بسیاری از خانوادهها با صمیمیت خاصی، ارتباطات خود را حفظ کردهاند. اینطور نیست که همه در کاباره و دانسینگ دور هم جمع شوند! بلکه تفریحات سالم بین خانوادهها بسیار رایج است. خانوادهها در کنار فرزندانشان چنین تفریحاتی را به وفور دارند. در یکی از روزهای تعطیل، پروفسور ارنست بنده را دعوت کرد تا به همراه خانوادهاش به تماشای یکی از مسابقات بیسبال برویم. چون بیسبال یکی از بازیهای فراگیر و ویژهٔ آمریکاست، تماشای آن و دیدن جو ورزشگاه میتوانست تجربهٔ مفیدی برای بنده باشد؛ لذا قبول کردم و رفتم؛ البته با لباس مبدل. عجب دنیایی بود! از بچههای چهار یا پنج ساله، تا پیرمردها و پیرزنهای سالخورده، همه نشسته بودند و با نشاط، بازی را تماشا میکردند. بچهها تنقلات میخوردند؛ بزرگترها گپ میزدند؛ و جوانترها هیجان به خرج داده و تشویق میکردند. اما از آن جوهای سنگین توأم با فحش و اهانت که بعضاً در ورزشگاههای ما دیده میشود خبری نبود. خود بازی هم برای من تازگی داشت. قوانینش برایم ناشناخته بود. پروفسور ارنست مقداری برایم توضیح داد تا بفهمم کی به کیه و چی به چیه!
۱۲- احمد آقا فرهومند در عین روحیهٔ عرفانی، بسیار شوخ و خوشمجلس و نکتهسنج است. وقتیکه زمان بازگشت من به ایران نزدیک شد، ایشان مسألهٔ سوغاتی خریدن را برای اهل و عیال پیش کشید و گفت حتماً لازم و ضروریست تا اقدام شود. من گفتم که: «اصلاً در ایران هم اهل خرید و بازار رفتن نیستم تا چه رسد به آمریکا». ایشان اصرار داشت. برای بچهها کادوهایی را پیشنهاد میداد. اما برای عیال میگفت که بانوان معمولاً به لباس خیلی اهمیت میدهند و سوغات لباس برای آنها بسیار خوشحالکننده است. گفتم: من اصلاً سلیقهٔ لباس خریدن را ندارم. به علاوه اندازهها را هم نمیدانم که مثلاً چه بلوز یا پیراهنی بخرم که اندازه همسرم باشد ایشان گفت: «کار سختی نیست. من تجربهاش را دارم. یک بار مرحوم آقای مهندس فلانی (منِ کاکایی ایشان را میشناختم) که مرد بسیار مؤمن و متشرعی بود، به اینجا آمده و مهمان ما بود. من پیشنهاد سوغات لباس برای همسرش را دادم. ایشان همین سخن تو را گفت. به او گفتم "تو را به فلان پاساژ میبرم که اجناس لوکس و لباسهای خیلی خوب دارد. تو در این پاساژ گوشهای بایست و نگاه کن؛ هر کدام از بانوان آمریکایی را که دیدی و احساس کردی که همسایز و هم اندازهٔ همسر شماست به من نشان بده! بقیهاش با من!" ایشان مدتی در پاساژ اینور و آنور را نگاه میکرد. بعد از مدتی یکی از خانمها را نشان داد! من سراغ آن خانم رفتم. ماجرا را گفتم و از ایشان درخواست کردم که برای انتخاب لباس سری به این فروشگاه بغلی بزند و سایز خود را به فروشنده بگوید. آن خانم هم بی هیچ درنگی و با روی گشاده قبول کرد و آمد. سرانجام، خریدِ ما با موفقیت انجام شد. آن خانم هم با لبخند رضایت، از اینکه توانسته است کمکی بکند از ما خداحافظی کرد و رفت! گویی این آیهٔ قرآن را خوانده بود و آویزهٔ گوش داشت که: "وَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى" (در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید و به یکدیگر کمک نمایید)».
من از خنده رودهبُر شده بودم! ولی احمد آقا جدّیِ جدّی بود. میگفت که این آمریکاییها اصلاً با این گونه مسائل مشکلی ندارند و کمک کردن را خیلی دوست میدارند! ولی بنده زیر بار احمد آقا نرفتم! یکی به خاطر آنکه این امر مستلزم چشمچرانی و ورانداز خانمها بود، هرچند که آنها مشکلی نداشته باشند! چنین چیزی اصلاً به مخیلهٔ بنده عبور هم نمیکرد؛ دیگر آنکه میدانستم که احمد آقا در پی آن است که پول لباسها را از جیب خود بدهد. در هرحال، قبول نکردم. اما احمد آقا و اکبر آقا با خرید سوغاتهای دیگر، هنگام رفتن بنده از رالی، حقیر را بیش از پیش شرمندهٔ خود کردند. بههرحال، با بدرقهٔ گرم پروفسور ارنست، اکبر آقا، احمد آقا، مرضیه خانم و جمع دیگری از دوستانِ مستقر در رالی، در فضایی بسیار اشکآلود از آنها خداحافظی و رالی را به قصد شیراز ترک کردم تا باز هم چندین فرودگاه را طی کنم و به شیراز برسم.
✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۲۳_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
33.09M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۱۲۳
🕝مدت زمان صوت:
۳۴ دقیقه و ۲۸ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۲۳:
معنای بت و بتپرستی
نکو اندیشه کن ای مرد عاقل
که بت از روی هستی نیست باطل
بدان که ایزد تعالی خالق اوست
ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست
وجود آنجا که باشد محض خیر است
وگر شری است در وی آن ز غیر است
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بتپرستی است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتی
کجا در دین خود گمراه گشتی
✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣
💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠
✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ: ۱۲۳
⏳زمان برگزاری :
سهشنبه، ۲۰ آذر ۱۴۰۳ _ ساعت ۱۶
🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
📌(شرکت برای عموم آزاد است )
✅ @ghkakaie
73.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬜️🟨 سِرِّ دلبران
🎥باز نشر گزیدهای از مستند حدیث سرو به مناسبت سالروز شهادت شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
⏳مدت زمان: ۶ دقیقه و ۳ ثانیه
✅@ghkakaie