eitaa logo
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
684 دنبال‌کننده
319 عکس
81 ویدیو
15 فایل
🔺 کانال اختصاصی اطلاع رسانی برنامه‌ها و نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🔺 کانال اطلاع رسانی دکتر قاسم کاکایی در تلگرام: https://t.me/ghkakaie ارتباط با مدیر کانال : @Admin_ghkakaie
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🗒 🖋قسمت نهم عشق تو در درونم و مهر تو در دلم با شیر اندر آمد و با جان به در شود ۱- در منزل پدربزرگ فضای دینی، به معنای خاص آن، چندان پررنگ نبود. چهار مسجد اطراف ما بود: مسجد حاج علیرضا (که آقای ثامنی امام جماعت آن بود)، مسجد صفا (سر حوض قارچی که امام جماعت آن را نمی‌شناختم)، مسجد آقا احمد (که آقای آیت اللهی امام جماعت آن بود)، مسجد ولی عصر (که آقای مجد‌الدین محلاتی امام جماعت آن بود) و مسجد سپه‌سالار( امام خمینی فعلی واقع در فلکه شهرداری که یادم نیست امام جماعتش چه کسی بود). اهالی خانه ما کم‌تر اتفاق می‌افتاد که برای نماز جماعت در این مساجد حاضر شوند؛ هرچند اگر مجلس ترحیمی می‌بود در مجلس ترحیم و در این مساجد حاضر می‌شدند. ۲- اما اهالی خانه زیارت شاه چراغ را از دست نمی‌دادند. من هنوز آن فضای زیبای حرم شاه چراغ بازار بین الحرمین، کبوترها ی حرم، شیر سنگی که بچه‌ها به عنوان تفریح سوار آن می‌شدند. از یادم نرفته است. زیارت همواره تاثیرگذار است. زیارت دو امام‌زادهٔ جلیل‌القدر سید احمد بن موسی علیه السلام ( شاه چراغ ) و سید محمد بن موسی علیه السلام ( سید میرمحمد ) در قلبم همواره اثری نورانی می‌گذاشت. ۳- ماه مبارک رمضان همیشه رنگ و بوی دینی خاصی داشت که هنوز هم در فیلم‌ها از همان‌ها استفاده می‌شود: زلیبی (زولبیا)، بامیه و ترحلوا، سفره‌های سحری و افطاری. حتی کسانی که نماز نمی‌خواندند در این ماه هم روزه می‌گرفتند و هم نمازخوان می‌شدند! بچه‌ها روزهٔ کله گنجشکی می‌گرفتند. بهترین و خوشمزه‌ترین سحری که مادرم تهیه می‌کرد کشمش پلو با گردو بود. همهٔ سحرها در هر سنی که بودم بیدار می‌شدم و همراه پدر و مادر ولو روزهٔ کله گنجشکی می‌گرفتم. اعلام وقت غروب و وقت اذان صبح همواره با شلیک توپ در پادگان‌های نظامی همراه بود که صدای آن را همه می‌شنیدند. صدای مرحوم سید جواد ذبیحی در وقت افطار و سحر و به خصوص دعای سحر ش هم‌واره خاطره انگیز بود. ماه رمضان نزد همه بسیار احترام داشت. مغازه‌های غذافروشی همه می‌بستند حتی بعداً می‌دیدم که در دانشگاه شیراز(پهلوی) بوفهٔ دانشجویی که در دست بچه کمونیست‌ها بود نیز تعطیل می‌شد. کمونیست‌ها در خوابگاه‌ها کمتر تظاهر به روزه‌خواری می‌کردند. همه در یک اتاق جمع می‌شدند و غذا می‌خوردند که بوی غذا در کل خوابگاه نپیچد. ۴- نذری دادن به مناسبت‌های مختلف و به‌خصوص در شب‌های جمعه نیز رواج داشت. ولی نذری منزل پدربزرگ ما حداکثر حلوای شکری بود که اطراف مساجد پخش می‌کردیم. یادم است که هنوز مدرسه نمی‌رفتم. یک روز یک سینی حاوی دو بشقاب حلوای شکری همراه با مقداری نان سنگک دست من داده بودند تا اطراف مسجد آقا احمد ( بین تکیه نواب و کل مشیر ) جلوی مردم بگیرم. هر کس مقدار کمی نان جدا می‌کرد، لقمه‌ای از بشقاب برمی‌داشت و فاتحه می‌فرستاد. اما ناگهان یک گردن کلفتی آمد همهٔ نان سنگک را از سینی برداشت و تمام بشقاب حلوا را لای نان خالی کرد و در رفت! هم دو دستم زیر سینی گیر بود و هم کاری نمی‌توانستم بکنم. ولی نمی‌دانم از چه ترسید و یا مراعات چه چیزی را کرد که بشقاب را با خودش نبرد. این‌ها را اصطلاحا حَلوُ قَپ(حلوا قاپ) می‌گفتند! شب‌های جمعه اطراف مساجد و شاه چراغ یافت می‌شدند. البته در جمهوری اسلامی حلوا قاپ‌ها در اطراف مساجد به شکلی مدرن‌تر عمل می‌کنند. ۵- از مراسم دیگر، مراسم نیمهٔ شعبان بود؛ میلاد امام زمان علیه السلام. خیلی باشکوه برگزار می‌شد. همه جا چراغانی می‌شد. مجالس گوناگون، برنامه‌های مختلفی را به دید تماشاچیان می‌گذاشتند؛ از جمله شوهر خاله‌ام حاج جواد ابوقداره مراسم باشکوهی می‌گرفت. او مردی بی‌سواد ولی بسیار زحمت‌کش بود. از صفر شروع کرده و به طور طبیعی رشد کرده بود. توفیقاتش آن‌قدر زیاد بود که قبل و بعد از انقلاب توانست کارخانجات متعدد ی را در شیراز و استان فارس راه‌اندازی کند. اما در آن زمان یک کارگاه آهنگری دو دهنهٔ معمولی داشت. پدرم هم در این کارگاه نزد باجناقش کارگری می‌کرد. حاج جواد در نیمهٔ شعبان در همین کارگاه، سه شب چراغانی مفصلی داشت. بهترین بستنی شیراز را به مردم می‌داد. برنامه‌های مختلفی داشت که مهمترینش سخنرانی مرحوم سید مجدالدین مصباحی، یکی از بهترین خطبای شیراز، بود. در آن جلسات جشن، خیلی به من خوش می‌گذشت و از سخنرانی مجدالدین مصباحی نیز بهره می‌بردم. ۶- اما آن که مغناطیس وجودش، مرا بیش از همه به خود جلب و جذب می‌کرد کسی نبود جز حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام. همه چیز از مراسم سینه زنی تاسوعا و عاشورا، از کل مشیر تا اطراف شاه چراغ، شروع شد؛ با هیئت‌ها ، طبق‌ها، علامت‌ها و پرچم‌های گوناگون. آن سینه زنی‌ها، زنجیرزنی‌ها و نوحه خوانی‌ها بعداً در اشعار محتشم برایم معنی شد: باز این چه شورش است که در خلق عالم است!؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است!؟
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
۷- سپس از مجالس عزاداری سالار شهیدان سر درآوردم. هرچند در ابتدا، شربت و فالوده زعفرانی برای خودش جاذبه‌ای داشت، ولی واقعاً می‌دیدم که حسی در درونم مرا به شناختِ صاحب محترم مجلس یعنی حسین بن علی علیه‌السلام می‌خواند. در این مجالس عزاداری که گاهی در مساجد مثل مسجد ولیعصر و گاهی در منازل برگزار می‌شد، سخنرانان و روضه‌خوانانی که از امام حسین می‌گفتند در حد خود خدمتی به افزوده شدن معرفت و ارادت حقیر به امام حسین علیه السلام می‌کردند؛ سخنرانانی مثل سید مجتبی مصباحی، شیخ مجدالدین محلاتی، مجد استهباناتی، فخر استهباناتی و آقای نخجوان که از مشهد می‌آمد و در یکی از منازل منبر می‌رفت. قبلاً گفتم که عمه جان (عمهٔ پدرم) خانواده‌ای کلاً فرهنگی داشت. گاهی روضه‌خوانی را برای ثواب به منزل پدربزرگ دعوت می‌کرد تا در پنج دری روضه بخواند. اما چند نفر از اهالی خانه بیشتر در مجلس حاضر نمی‌شدند. روضه‌خوانی هم کیفیت چندانی نداشت. ۸- وقتی که به دبیرستان پا گذاشتم، از کلاس دهم به بعد، یکی از توفیقاتم آشنایی با پیری با معرفت و عاشق دیرینهٔ امام حسین علیه‌السلام بود که سِمَت دبیر دینی ما را در دبیرستان رازی داشت: مرحوم حاج علی‌اصغر سیف. ایشان بنده را با خود به جمعیت اتحاد حسینی برد. در آن‌جا طعم شیرین‌ ارادت به امام حسین علیه‌السلام را بیشتر چشیدم. ۹- مسجد جامع عتیق شیراز هنوز یادآور ندای ملکوتی آیت‌الله شهید دستغیب است. همو که صدای حسین حسینش هنوز در گوشم است و قلبم را پاره پاره می‌کند. منبرها و سخنرانی‌های ایشان آتش عشق امام حسین را هرچه بیشتر در دلم شعله ور ساخت. بعداً همین راه را در مسجد آتشی‌ها(قبا) و در خدمت حضرت آیت‌الله سید علی‌محمد دستغیب حفظه الله تعالی ادامه دادم. ۱۰- امام خمینی و مجاهداتش برایم یادآور مجاهدات امام حسین علیه السلام بود. ۱۱- برهه‌ای از خاطره انگیزترین ایام عمرم را در جبهه‌ها و در کنار محبان حسین علیه‌السلام و عاشقان شهادت طی کردم و لذت کنار اصحاب حسین علیه‌السلام بودن را چشیدم؛ به‌خصوص در عملیات محرم و در کنار شهید حبیب روزی‌طلب. ۱۲- امشب که این یادداشت‌ها را می‌نویسم شب عرفه است و پیوندی خاص با امام حسین علیه‌السلام دارد. چندین بار که به حج مشرف شدم همواره در خیمه‌های عرفات و منا نورانیت خیمه‌ها ی امام حسین علیه‌السلام را در کربلا حس می‌کردم؛ سرانجام وقتی که توفیق زیارت کربلا نصیبم شد، در حرم خود حضرت اباعبدالله علیه‌السلام، امیدم آن بود که آن حضرت پس از یک عمر عشق و ارادت، دست نوازش و رحمتشان را بر سر من گناه‌کار و عاصی بکشند و مرا در حلقهٔ ارادتمندان خویش بپذیرند. ۱۳- بزرگترین نعمت و برکت زندگیم، رسیدن خدمت ولی بزرگ خدا حضرت آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه بود. شمه‌ای از این توفیق را در کتاب حدیث سرو ذکر کرده‌ام. اگر تا آن زمان در ارادت به امام حسین علیه‌السلام به سینه‌زنی خواندن خطبه و کتاب بسنده کرده بودم، اینک مردی را مقابل خود می‌دیدم که تک تک سلول‌هایش یا حسین می‌گوید. معرفتم را از امام حسین علیه‌السلام از سطح به عمق می‌بَرَد و معرفتی عمیق و عرفانی از حضرت اباعبدالله علیه‌السلام را در جانم می‌ریزد. این حکایت را در قصیده بلندی ریختم که قسمتی از آن چنین است: فدایت شوم شاه گلگون کفن که نامت به حب و به غم مقترن فدای سر رفته بر نوک نی و آن خاک آلوده خونین کفن شنیدم ز مادر همی یا حسین به ذکر همو یاد دادم سخن به عشق همو برد در مسجدم همی داد با مهرِ اویم لبن برفتم به هرجا که بُد نام او به مسجد به هیئت و یا انجمن هدایت نمودم سرانجام، حق به درگاه پرفیض استاد فن که خُلقش حَسَن بود و ذکرش علی حسینش بُدی شور و عشق کهن محمد حسین شهیدش بُدی همان اکبرش بهر حق باختن نگاهش مرا همچو دریای حُسن و بیتش به سان بهشتِ عَدَن بگفتا نداری چو حب حسین تو از عشق و از معرفت دم مزن «حسینا به عشق تو ما زنده‌ایم فدای رهت باد این جان و تن» هم ایشان زبانم را به شعر باز کرد که گوشه‌ای از آن را در کتاب رایت عشق آورده‌ام. ۱۴- سرانجام خلف صالح ایشان، آیت‌الله حاج محمدتفی نجابت ، رضوان الله تعالی علیه، مرا به منبر فرستاد و روضه‌خوان کرد؛ روضه‌هایی که بخشی از آن را در کتاب گلبانگ سربلندی آورده‌ام.‍ هم‌چنین در دو دههٔ محرم دیگر منبر رفتن، حاصلش پیدایش دو کتاب دیگر از این قلم راجع به حضرت اباعبدالله شد. یکی شفاعت و تجلی آن در عاشورا و دیگری خصایص امام حسین از نگاه حضرت آیت الله نجابت که در این دومی کتاب کلمه طیبه تالیف آیت الله نجابت رضوان الله تعالی را شرح کرده‌ام. و چه عمقی این کتاب کلمه طیبه داشت که شرح آن برای خودم هم نکات بسیار عمیقی را آشکارتر می‌کرد که قبلاً توجه نداشتم‌. در مقدمهٔ آن کتاب غزلی آورده‌ام که گوشه‌ای از آن این است: باز مولایم سرافرازم نمود مرحمت فرموده اعزازم نمود
روضه‌خوان مجلس ذکر خودش با عزاداران هم آوازم نمود من یکی جاهل ز سِرّش بی‌خبر با «نجابت» محرم رازم نمود قاسما بودم همه غرق نیاز لطف مولا آمد و نازم نمود مولا جان! امشب که این یادداشت‌ها را می‌نویسم، در شب عرفه، دیگر محاسنم کاملاً سفید است. داغ خیلی‌ از عزیزان را به دل دارم. اما داغ شما همیشه آتشم می‌زند. یک عمر صدایتان کرده‌ام و منتظر عنایتتان مانده‌ام تا از ظلمت خودم مرا رهایی بخشید. الان باز هم منتظرم. در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی جلسهٔ ۱۰۲ ⏳زمان برگزاری : سه‌شنبه، ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ _ساعت ۱۶ 🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره : https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23 📌(شرکت برای عموم آزاد است ) ✅ @ghkakaie
شرح مثنوی معنوی جلسهٔ ۱۰۲_ حجت الاسلام و المسلمین دکتر کاکایی.mp3
55.01M
🎙️| فایل صوتی کامل | جلسه ۱۰۲ (دفتر اول) ⬜با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🗓️تاریخ جلسه : سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ 🕝 مدت زمان: ۵۷ دقیقه و۱۸ ثانیه @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️| فایل صوتی کامل | جلسه ۱۰۲ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول) ⬜با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قا
درسگفتار شرح مثنوی معنوی، جلسهٔ ۱۰۲، دفتر اول ابیات ۲۷۵۲ تا ۲۸۰۲: فرق میان آ نکه درویش است به خدا و نشنهٔ خدا و میان آن که درویش است از خدا و تشنهٔ غیر است نقش درویشست او نه اهل نان نقش سگ را تو مینداز استخوان فقرِ لقمه دارد او، نه فقر حق پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق ماهی خاکی بود درویش نان شکل ماهی لیک از دریا رمان مرغ خانه‌ست او نه سیمرغ هوا لوت نوشد او ننوشد از خدا عاشق حقست او بهر نوال نیست جانش عاشق حسن و جمال گر توهم می‌کند او عشق ذات ذات نبود وهم اسما و صفات وهم مخلوقست و مولود آمدست حق نزاییده‌ست او لم یولدست عاشق تصویر و وهم خویشتن کی بود از عاشقان ذوالمنن عاشق آن وهم اگر صادق بود آن مجاز او حقیقت‌کش شود شرح می‌خواهد بیان این سخن لیک می‌ترسم ز افهام کهن فهمهای کهنهٔ کوته‌نظر صد خیال بد در آرد در فکر بر سماع راست هر کس چیر نیست لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست خاصه مرغی مرده‌ای پوسیده‌ای پرخیالی اعمیی بی‌دیده‌ای نقش ماهی را چه دریا و چه خاک رنگ هندو را چه صابون و چه زاک نقش اگر غمگین نگاری بر ورق او ندارد از غم و شادی سبق صورتش غمگین و او فارغ از آن صورتش خندان و او زان بی‌نشان وین غم و شادی که اندر دل حظیست پیش آن شادی و غم جز نقش نیست صورت غمگین نقش از بهر ماست تا که ما را یاد آید راه راست صورت خندان نقش از بهر تست تا از آن صورت شود معنی درست نقشهایی کاندرین حمامهاست از برون جامه‌کن چون جامه‌هاست تا برونی جامه‌ها بینی و بس جامه بیرون کن درآ ای هم‌نفس زانک با جامه درون سو راه نیست تن ز جان، جامه ز تن آگاه نیست پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی و پذیرفتن هدیهٔ او را آن عرابی از بیابان بعید بر در دارالخلافه چون رسید پس نقیبان پیش او باز آمدند بس گلاب لطف بر جیبش زدند حاجت او فهمشان شد بی مقال کار ایشان بد عطا پیش از سئوال پس بدو گفتند یا وجه العرب از کجایی چونی از راه و تعب گفت وجهم گر مرا وجهی دهید بی وجوهم چون پس پشتم نهید ای که در روتان نشان مهتری فرتان خوشتر ز زر جعفری ای که یک دیدارتان دیدارها ای نثار دینتان دینارها ای همه ینظر بنور الله شده بهر بخشش از بر شه آمده تا زنید آن کیمیاهای نظر بر سر مسهای اشخاص بشر من غریبم از بیابان آمدم بر امید لطف سلطان آمدم بوی لطف او بیابانها گرفت ذره‌های ریگ هم جانها گرفت تا بدین جا بهر دینار آمدم چون رسیدم مست دیدار آمدم بهر نان شخصی سوی نانبا دوید داد جان چون حسن نانبا را بدید بهر فرجه شد یکی تا گلستان فرجهٔ او شد جمال باغبان همچو اعرابی که آب از چه کشید آب حیوان از رخ یوسف چشید رفت موسی کآتش آرد او بدست آتشی دید او که از آتش برست جست عیسی تا رهد از دشمنان بردش آن جستن به چارم آسمان دام آدم خوشهٔ گندم شده تا وجودش خوشهٔ مردم شده باز آید سوی دام از بهر خور ساعد شه یابد و اقبال و فر طفل شد مکتب پی کسب هنر بر امید مرغ با لطف پدر پس ز مکتب آن یکی صدری شده ماهگانه داده و بدری شده آمده عباس حرب از بهر کین بهر قمع احمد و استیز دین گشته دین را تا قیامت پشت و رو در خلافت او و فرزندان او من برین در طالب چیز آمدم صدر گشتم چون به دهلیز آمدم آب آوردم به تحفه بهر نان بوی نانم برد تا صدر جنان نان برون راند آدمی را از بهشت نان مرا اندر بهشتی در سرشت رَستم از آب و ز نان همچون ملک بی‌غرض گردم برین در چون فلک بی‌غرض نبود بگردش در جهان غیر جسم و غیر جان عاشقان در بیان آن که عاشق دنیا بر مثال دیواری است که عاشقان کل نه عشاق جزو ماند از کل آنک شد مشتاق جزو چونک جزوی عاشق جزوی شود زود معشوقش بکل خود رود ریش گاو و بندهٔ غیر آمد او غرقه شد کف در ضعیفی در زد او نیست حاکم تا کند تیمار او کار خواجهٔ خود کند یا کار او ✅@ghkakaie
📢اعلام برنامه 💡 سلسله نشست هایِ (طلب و اخلاق طلبگی) 🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی 🎥بستر های پخش از فضای مجازی : ۱ http://Dastgheibqoba.info/live ۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live ۳ https://heyatonline.ir/masjed.ghoba 🗓️زمان : پنجشنبه ها هر دو هفته یک بار پس از نماز مغرب و عشاء جلسهٔ چهل و چهارم ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ 🕌مکان : شیراز_ مسجد قبا (آتشیها)@ghkakaie
شرح‌الاسماء_الحسنی_جلسه_۱۰۲_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
28.46M
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️ جلسه : ۱۰۲ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره ) 📅 تاریخ : ۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ 🕝مدت زمان صوت : ۲۶ دقیقه و ۲۱ ثانیه ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی جلسه : ۱۰۲ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه ش
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۰۲: يا ذا العهد والوفاء عهده الاول وميثاقه السابق في عالم الذر الاول وهو عالم الاهوت ومرتبته الاسماء والصفات الملزومة للاعيان الثابتة والثانى في عالم الذر الثاني وهو عالم الجبروت وعالم العقول النورية والثالث في الذر الثالث وهو عالم الملكوت بالمعنى الاخص كلا حقه وعالم النفوس الكلية والرابع في الذر الرابع وهو عالم المثل المعلقة وفى جميع هذه المراتب كنت انت وامثالك وجميع ما بحيالك مقرين بالربوبية والوحدانية لان وجود الموجودات هنالك تبعى تطفلي لوجود الواحد الاحد وظهورها بانوار الحق الصمد لا بوجودات انفسها كما في هذا العالم الذى نسوا ذلك الاقرار فان كلا منهم ههنا صار مالكا لوجود وانية وصاحب استقلال وانانية وناقضا لعهودهم ومشركا بمعبودهم ولم يوفوا بما عهدوا وهو سبحانه اوفى بما عهد واتى بما هي لوازم الربوبية يا ذا العفو والرضاء العفو هو التجاوز عن الذنب والمغفرة ابلغ منه لانها لما كانت لغة الستر يلزمه التجاوز بخلاف التجاوز أو المحو الذى هو معنى العفو لغة كقولهم عفى الرسم أي انمحى فلا يلزمه الستر لبقاء الاثر فالغفور كانه يعطى على الذنب لئلا يطلع عليه احد فلا يحتمل صاحبه ولذا يستعمل العفو في المخلوق كثيرا بخلافها يا ذا المن والعطاء يا ذا الفصل والقضاء رايت الفضل بالضاد المعجمه وهو لا يناسب القضاء كما ناسب الامتنان في ذا الفضل والامتنان فالمناسب هو الصاد المهملة وح يناسب القضاء بمعنى الحكم يعنى انه تعالى فاصل بين الحق والباطل فهو حاكم عدل كما يقال لكلامه المجيد فصل الخطاب بهذا المعنى انه لقول فصل وما هو بالهزل ✅ @ghkakaie
طلب و اخلاق طلبگی ۴4.mp3
12.45M
🎙️|فایل صوتی کامل| 💡 🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی جلسهٔ چهل و چهارم 🗓️تاریخ برگزاری : ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ ⏳ مدت زمان : ۳۴دقیقه و ۳۴ثانیه ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🗒 🖋 قسمت دهم آغاز مدرسه؛ از آقای ضارب تا خانم ضَرّابی ۱- سال ۱۳۴۳ بود. تا این زمان، تک فرزند بودم. ولی در خرداد همین سال خداوند برادری به بنده عطا فرمود. قرار بود که در مهر ماه همین سال به مدرسه بروم. طبق معمول، آقای قاسم‌خانی داماد عمه جان پدرم زحمت ثبت نام ما را کشیده بود؛ در دبستان دانش. دبستان دانش در خیابان پهلوی (طالقانی) واقع بود: از سه راه پهلوی (طالقانی) که به طرف فلکه شهرداری می‌رفتیم سمت راست در کوچه اول، قبل از کوچه منتهی به بازار وکیل. آقای قاسم‌خانی قبلاً هم اصغر، پسر عمویم را در همین دبستان ثبت نام کرده بود. اصغر امسال به کلاس سوم می‌رفت و من هم به کلاس اول . اول مهر فرا رسید. باید به مدرسه می‌رفتم. کسی نبود همراهم بیاید جز اصغر! پدرم بی‌سواد بود. اصلاً نمی‌دانست مدرسه چیست؛ برخلاف چهار خواهر و یک برادرش که همگی تا کلاس ششم خوانده بودند. مادرم هم تا کلاس ششم خوانده بود. لیکن بچه‌دار بود و نمی‌توانست با من بیاید. لذا دست در دست اصغر راه افتادیم. از کوچه گلشن گذشتیم. قبل از خیابان دهنادی به کوچه دیگری پیچیدیم که به خیابان نمازی می‌خورد‌ از آن کوچه هم گذشتیم. عرض خیابان نمازی را طی کردیم. کوچهٔ باریک دیگری روبرویمان بود. سر آن کوچه امام‌زاده سید ابوالفتح قرار داشت. وارد کوچه شدیم. این کوچه اکثر ساکنانش یهودی بودند. کوچه‌ای پیچ در پیچ بود. اواسط کوچه امام‌زاده‌ای قرار داشت معروف به مادر حضرت شاه چراغ (ع). از کوچه بیرون آمدیم. وارد خیابان پهلوی شدیم. عرض خیابان را طی کردیم. وارد کوچهٔ دبستان دانش شدیم. نمی‌دانم بسته زبان اصغر این دو سالی که من همراهش نبودم چگونه در کلاس اول و دوم این همه راه را به تنهایی طی می‌کرد تا به مدرسه برسد! وارد مدرسه شدیم. حیاط مدرسه شلوغ بود. عده‌ای از پدر و مادرها همراه کلاس اولی‌ها آمده بودند تا بچه‌شان را به دست اولیای مدرسه بسپارند. اما این اصغر بود که من را به دست اولیای مدرسه سپرد! نگاه می‌کردم. همین که پدر و مادرها خداحافظی می‌کردند تا بروند، برخی از بچه‌ها با چشم گریان دنبال آنها می‌دویدند اما فراش مدرسه (بابای مدرسه) آن‌ها را می‌گرفت و دوباره به صف کلاس اولی‌ها باز می‌گرداند! خدایا مگر قرار است چه اتفاقی برایمان بیفتد!؟ ۲- هر روز با اصغر به مدرسه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. یک روز صبح که شیفت صبحمان بود، سر صف صبح‌گاه، ناگهان دیدیم که نیمکَتی را آوردند و در نقطه بلندی قرار دادند تا همه بچه‌ها سر صف، آن نیم‌کَت را ببینند. در کلاس‌ها روی نیم‌کت می‌نشستیم؛ هر سه نفر روی یک نیم‌کت. خدایا امروز چه کار دارند با این نیم‌کتِ کلاس!؟ ناگهان یک بچهٔ بیچارهٔ کلاس سومی را آوردند و در حالی که گریه می‌کرد او را روی نیم‌کت خواباندند. بابای مدرسه کفش‌های او را از پایش درآورد. ناگهان برای اول بار چشمم با چوبِ فَلَک آشنا شد. چوبی بود یک و نیم متری که طنابی دو متری به آن وصل بود؛ هر سر طناب به یک سر چوب. پای آن بچهٔ بیچاره را که نمی‌دانم چه کرده بود، بین چوب و طناب قرار دادند و چوب را آن‌قدر چرخاندند تا دو پای آن بچه لای چوب فلک مهار و محکم شد. آن بچه روی طول نیم‌کت خوابیده بود و ضجه می‌زد. در عرض نیم‌کت، یک طرف چوب را مدیر مدرسه گرفت و طرف دیگر را بابای مدرسه . دو کف پای بچهٔ بیچاره رو به آسمان بود. در همین هنگام ناظم مدرسه ، آقای ن. چوب به دست، ظاهر شد. چوب را بالا می‌برد و با قدرت هرچه تمام‌تر کف پای آن بچه می‌کوبید. همه از ترس میخکوب شده بودیم. هر یک از بچه‌ها داستانی از آن چوب می‌گفت: چوب گردو است، ترکهٔ انار است و... گریه و به اصطلاح پِل‌پِل کردن آن بچه را می‌دیدم. هر چوبی که فرود می‌آمد فریادش بیشتر به آسمان بلند می‌شد. دروغ نمی‌گویم؛ هر ضربه که او می‌خورد من به شدت دردم می‌گرفت! نمی‌دانم چه کرده بود که مستحق این تنبیه شده بود؛ نمی‌دانم چند ضربه به او زدند. ولی هرچه بود آقای ن. از همهٔ ما زهر چشم گرفت و زمینه را برای نظم بخشیدن به اوضاع مدرسه فراهم ساخت. هر روز نیز با چوب دم در مدرسه می‌ایستاد. هر کس چند دقیقه دیر می‌آمد حسابش را می‌رسید! با چوب، چند کف دستی به او می‌زد و داخل مدرسه می‌فرستاد. بسیار پر انرژی بود. ناظم مجید در قصه‌های مجید باید می‌آمد و پیش ایشان درس می‌خواند! ما فهمیدیم که ناظم یعنی ضارب ! ۳- خانم معلم ما نامش خانم ضرابی بود. خانم بسیار مهربانی بود. این‌که این‌قدر خانم خانم می‌گویم، علتش این است که ورد زبان ما سر کلاس همین بود! یکی دو هفته از شروع کلاس‌ها گذشته درسمان به آب و بابا رسیده بود. یک روز خانم ضرابی به خاطر مریضی و یا علت دیگری سر کلاس نیامده بود. ناگهان دیدیم که به جای ایشان آقای ن. سر کلاس آمد. خوشبختانه چوبش را همراه نیاورده بود! گفت: «خانم ضرابی امروز نیامده‌اند و این ساعت رونویسی داریم.