درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۱۱:
رخ اینجا مظهر حسن خدایی است
مراد از خط جناب کبریایی است
رخش خطی کشید اندر نکویی
که از ما نیست بیرون خوبرویی
خط آمد سبزهزار عالم جان
از آن کردند نامش دار حیوان
ز تاریکی زلفش روز شب کن
ز خطش چشمهٔ حیوان طلب کن
خضروار از مقام بینشانی
بخور چون خطش آب زندگانی
اگر روی و خطش بینی تو بیشک
بدانی کثرت از وحدت یکایک
ز زلفش باز دانی کار عالم
ز خطش باز خوانی سر مبهم
کسی گر خطش از روی نکو دید
دل من روی او در خط او دید
مگر رخسار او سبع المثانی است
که هر حرفی از او بحر معانی است
نهفته زیر هر مویی از او باز
هزاران بحر علم از عالم راز
ببین بر آب قلبت عرش رحمان
ز خط عارض زیبای جانان
✅@ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣
💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠
✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ:۱۱۳
⏳زمان برگزاری :
سهشنبه، ۲۷ شهریور ۱۴۰۳ _ ساعت ۱۷
🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
📌(شرکت برای عموم آزاد است )
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با
سلام و عرض ادب.
متاسفانه به دلیل مشکل سیستمی که پیش آمده است جلسه امروز برگزار نمیگردد.
65.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟫🟨علی ای همای رحمت
🎥بازنشر سخنرانی و شعرخوانی حجتالاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی به مناسبت روز بزرگداشت استاد شهریار و روز شعر و ادب فارسی.
⏳ مدت زمان: ۲ دقیقه و۵۹ثانیه
✅ @ghkakaie
شرحالاسماء_الحسنی_جلسه_۱۱۱_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
36.23M
🎙️|فایل صوتی کامل |
▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی
جلسه : ۱۱۱
🌍 محل تدریس :
شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره )
📅 تاریخ : ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
🕝مدت زمان صوت :
۳۳ دقیقه و ۳۲ ثانیه
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی جلسه : ۱۱۱ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شهی
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۱۱:
یا غَنایی عند افتقاری
وكذا قوله (ع) الفقر سواد الوجه في الدارين اشارة إلى محو وجه النفس فان لكلشيئ وجهين وجه إلى الله ووجه إلى النفس فالفقر محو وجه النفس للشيئ عن صفحة صحيفة الوجود وصحو وجهه إلى الله كما قال سيد الفقراء والمساكين على امير الموحدين (ع) في بيان الحقيقة محو الموهوم وصحو المعلوم وقوله (ع) كاد الفقر ان يكون كفرا اشارة إلى ان الفقير يكاد ان يتفوه بالشطحيات التى لا تليق بمثله كما قال ابن الفارض س اتيت بيوتا لم تنل من ظهورها وابوابها عن قرع مثلك سدت أو يكون الكفر عبارة عن ستر وجوه الاشياء إلى انفسها ولا تابى عن ان يكون الظاهر ايضا اعني ضيق المعيشة مع عدم الصبر مرادا لان الباطن لا يزاحم الظاهر والروح لا ينازع الجسد ومثله قوله (ص ع) الفقر الموت الاكبر وقد ورد عنه ان الفقراء ملوك اهل الجنة والناس كلهم مشتاقون إلى الجنة والجنة مشتاقة إلى الفقراء وانى قد نظمت ابياتا بالفارسية في اهل الفقر في سالف الزمان اذكرها توشيحا لهذا الشرح وان لا يليق بهم ولكن مثلى كمثل النملة وجرها رجل الجراد أي حضرة سليمان وهى اربعة عشر بعدد ساداتنا المعصومين ولكن نصفتها طلبا للاختصار وهى هذه:
مبين مرقع خاكى چه در وى اخكرهاست
نهفته اند بخاكستر آذر فقرا
چو ملك تن بود اقليم دل قلمروشان
اگر چه تاج نمد باشد افسر فقرا
بر اهل فقر مكن فخر خواندى ار ورقى
بسينه لوحهٔ دل هست دفتر فقرا
كنند شير فلك رام همچو گاو زمين
اگر چه مثل هلالست پيكر فقرا
گرت هواست كه عين الحيوة ظلمت چيست
سواد ديده در آن خاكِ معبر فقرا
مرا بدولت فقر اين دليل روشن بس
كه فخر ميكند از فقر، سرور فقرا
زفخر پا نهد اسرار بر فراز دو كون
نهند نام گر او را سگ در فقرا
✅ @ghkakaie
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒#یاد_ایّام
🖋فصل سوم (جبهه) قسمت چهارم (پیاپی سی و یکم)
چزابه ۲، لالههای خونین ( به یاد شهید محمود مرادی)
بالاخره خدا بهار جبههٔ حقیر را در زمستان و ماه بهمنِ سال ۱۳۶۰ قرار داد. بهاری که در کنار جانبرکفانِ خط مقدم چزابه، حال و هوایی دیگر داشت. محمود مرادی فرمانده گردانِ بچههای فارس بود که در چزابه مستقر بودند. محمود را از زمانی که در شیراز دستفروشی، کتابفروشی و روزنامهفروشی میکرد، میشناختم. از اصحاب مسجد آتشیها بود. بهعلت وضعیت خانواده، ترک تحصیل کرده بود تا بتواند با کار کردن، خرج خانواده را بدهد. خیلی خالص، بیریا و شجاع بود. سرانجام پاسدار شد و تا فرماندهی گردان پیش رفت. یک سالی بود که ازدواج کرده بود. چندین ماه از این مدت را در جبهه بود. همسرش منتظر به دنیا آوردن اولین فرزندش بود. ولی بهعلت عملیات بزرگی که در پیش بود، محمود مدتها به مرخصی نرفته بود.
یک روز در خط مقدم با محمود قدم و گپ میزدیم. گفتم: «محمود آقا! چرا برای مدت کوتاهی به خانه نمیروی تا پس از بهدنیا آمدن فرزندت دوباره به جبهه بیایی؟». هرچند، چندان اهل مطالعه نبود و سواد بالایی نداشت، ولی جبهه از او هم عارفی ساخته بود. با همان لهجهٔ خاص خودش گفت: «بچهٔ من خدایی دارد که همه کارهٔ اوست. ولی من اینجا چیزهایی درک کردهام که دنیا برایم مثل این سنگی می مانَد که کنار سنگرها افتاده است». محمود با همان لهجهٔ ساده خودش، صمیمی و بیریا سخن میگفت. ولی من ابیات حافظ را از زبان او میشنیدم:
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
همین امر را محمد اسلامینسب به شکل دیگری در آخرین وصیتنامهاش منعکس کرده است: « اين هجران از فرزند و چيزهاى ديگر براى ما قابل تحمل است و در جهت رضاى معشوق آسانتر از آب گوارا است. ما هم مثل ديگران احساس داريم و علاقه به فرزند و مادر و...، ولى وقتى اسلام به ميان مىآيد همهچيز حل مىشود، وقتى پاى دفاع از اسلام در ميان است بايد قيد همهچيز را زد».
این گفتههای محمود و محمد دربارهٔ دنیا و آخرت و آرزوی شهادت، چهقدر با آنچه شریعتی یادمان داده بود متفاوت است که: «شهادت دعوتی است به همهٔ عصرها و به همهٔ نسلها که اگر میتوانی بمیران و اگر نمیتوانی بمیر». جملهٔ محمود همان کلام حافظ و همان معنای حدیث است که: « الشهید ینظر الی وجه الله» ( شهید نظر میکند به وجه خدا).
در آن خط مقدم، غیر از محمود مرادی و محمد کشاورز که از قبل میشناختم، با دو نفر دیگر هم آشنا و مأنوس شدم. یکی طلبهٔ جوانی که نام خانوادگیاش رحیمی و از طلاب بسیار متقی مدرسهٔ علمیهٔ محمودیهٔ شیراز و از ارادتمندان آیتالله شهید دستغیب بود و دیگری نوجوان پانزدهسالهای به نام جعفر بود که نمیدانم چگونه در شناسنامهاش دست برده بود تا بتواند به جبهه بیاید! گاهی صدایم میزد تا بروم و پشت خاکریز کنارش بنشینم تا مهارت خودش را در پرتاب نارنجک تفنگی به سوی خاکریز عراقیها نشان دهد. خودش نارنجک را روی ژ۳ نصب و بادقت و شوق، به سوی عراقیها پرتاب میکرد. ما کمترین امکانات تسلیحاتی را داشتیم.
بهمن۱۳۶۰ عملیات بزرگی در پیش بود. نیروهای زیادی در مناطق مختلف و پادگانهای پشت جبهه، آمادهٔ اعزام بودند. شایع بود که این عملیات قرار است در ۲۲ بهمن، سالروز پیروزی انقلاب، انجام شود. ولی گویا دشمن از این تحرکات و جابهجاییها به این امر پی برده بود. لذا در ۱۸ بهمن، عراقیها پاتک شدیدی را در تنگهٔ چزابه شروع کردند که به تعبیر فرماندهان جنگ، سنگینترین پاتک بعثیها در طول هشت سال دفاع مقدس بود.
شب هنگام بود. با محمد کشاورز در پشت خاکریزها مشغول نگهبانی بودیم. فاصلهمان از هم حدود سه تا چهار متر بود. محمد از دوستان بسیار قدیمی من بود. خودش و سه برادرش، محمود، اکبر و محسن از اصحاب پر و پا قرص مسجد آتشیها بودند. در حزب جمهوری و سازمان مجاهدین انقلاب با هم بودیم. در جبههٔ کردستان هم با ما همراه بود. بعدها مدت زیادی در صدا و سیمای فارس و تهران مسئولیت داشت. در دولت آقای خاتمی هم جزو فعالان دفتر ریاست جمهور شد. چند سال قبل، در سن حدود شصت سالگی، سرطان طومار زندگیاش را در هم پیچید. به هرحال، مشغول نگهبانی بودیم که ناگهان از زمین و آسمان آتش شروع به باریدن کرد. اقسام خمپاره، توپ، تیربار، آرپیجی، آرپیجی۱۱، تیر مستقیم شروع به غریدن و باریدن کرد. یک آتش تهیهٔ سنگین و همهجانبه. همه غافلگیر شده بودیم. بعد از چند دقیقه ناگهان صدای هلهلهٔ عربیِ عجیب و رعبآور نیروهای عراقی با غرش سلاحها همراه شد. محمود مرادی فریاد میکشید: عراقیها! عراقیها! بزنید! امانشان ندهید. همهٔ بچهها در سرتاسر خط شروع کردند به شلیک.
مرتب خشاب عوض میکردیم و شلیک میکردیم. خط شکسته نشد و مانند بنیان مرصوص مقاومت میکرد. عراقیها را نمیدیدم فقط صدای هلهلهشان را میشنیدم که نزدیک و نزدیکتر میشدند. باصدای بلند صدا زدم: محمد! تو چیزی میبینی؟ محمد هم فریاد زد نه! نمیبینم! ولی دارند میآیند! تا صبح صدای غرش توپ و خمپاره و هلهلهٔ عراقیها قطع نمیشد. ما هم همینطور شلیک میکردیم. تفنگهایمان از شدت گرمی مانند آهنِ گداخته شده بود. از سراسر خط صدای چهچهِ اسلحهها بلند بود! بهتدریج صدای هلهلهٔ عراقیها کم و کمتر و سرانجام خاموش شد. هوا که روشن شد دیدیم اللهاکبر! جسدهای فراوانی از تکاورهای بعثی در فاصلهٔ بین خاکریزهای ما و خاکریزهای عراقی بر روی زمین ریخته است. برخی از آنها تا چندمتری خاکریز ما هم رسیده بودند. هیکلهای بزرگ و ورزیدهٔ آنها حکایت میکرد که از سپاه مخصوصی هستند. باور کنید این غولها اگر به روی خاکریز رسیده بودند، یک نفرشان بهتنهایی میتوانست من و محمد کشاورز را باهم زیر بغل بزند و ببرد!! جعفر پانزده ساله که جای خود داشت!! تعداد شهدای ما خیلی کم بود. ولی کشتگان آنها قابل شمارش نبود. به شوخی گفتم: محمد! ما که چیزی نمیدیدیم پس اینها را کی کشته؟ نکنه جنگ بدر تکرار شده و ملائکه وارد عمل شدهاند!
جسد یکی از این غولهای تکاور در چندمتری خاکریز افتاده بود. یک تفنگ گرینوف در دستش بود و قطار فشنگهای درشت گرینوف را به سینه و کمر بسته بود. رحیمی، همان طلبهٔ جوان گفت: «بچهها این تفنگ مال منه خدا برایم رسانده!» از خاکریز پرید آن طرف و علیرغم شلیک عراقیها، موفق شد که آن گرینوف و قطار فشنگ را با خود بیاورد!
بههرحال، پاتک عراقیها با شکست سنگینی مواجه شد. یک روز گذشت. روز بعد، ظهر، من و محمد کشاورز و محمود مرادی نمازمان را در سنگرِ محمود به امامت رحیمیِ طلبه خوانده بودیم. محسن بنائیان، معاون تیپ امام سجاد علیهالسلام (که بعدا به لشکر فجر ارتقا یافت) نیز با ما نماز خواند. او آمده بود تا مقدمات استقرار نیروهای جدید را در خط فراهم کند. نشسته بودیم منتظر ناهار، که با وانتها میآوردند و در خط توزیع میکردند. برخی بچهها هم، مثل جعفر، پشت خاکریزها جواب شلیک دشمن را میدادند تا بعدا جابهجا شوند و بیایند ناهار بخورند. ناهار آوردند، محمد تحویل گرفت. کشمشپلو بود. ناگهان رحیمی تفنگ گرینوفش را برداشت و گفت من بروم بالا کمک بچهها کنم و این تفنگ را هم امتحان کنم! گفتیم ناهار بخور بعد برو. گفت اینجا آدم فکر ناهار از کلهاش میپرد.
هنوز چند دقیقه از رفتن رحیمی نگذشته بود، ما هم ناهار را شروع نکرده بودیم، که قیامتی بر پا شد. خمپارههای ۶۰، ۸۰ و ۱۲۰ مانند تگرگ از آسمان بر روی سنگرها و خاکریزها شروع به باریدن کرد، به نحوی که زمین هم مثل زمینلرزههای مهیب پیدرپی میلرزید. عراقیها گرای خاکریز و سنگرها را به نحو کاملا دقیق گرفته بودند و آتش سنگینشان را روانه کرده بودند.
محسن بنائیان مثل غزال از سنگر بیرون پرید و با سرعتی باور نکردنی دوید تا نیروهایی را که در راهِ خط مقدم بودند برگرداند (حتی بیسیم نداشتیم که خبر دهد!). محمود هم بیرون پرید تا بچههای خط را سر و سامان بدهد. تا خارج شد خمپارهٔ سنگینی درست جلوی پایش زمین خورد و محمود را پارهپاره کرد تا همانطور که خودش گفت، بچهاش غیر خدا کسی را نداشته باشد! ترکِش این خمپاره محمد را هم مجروح کرد. محمدِ مجروح و محمودِ شهید را تحویل آمبولانس دادم و دویدم روی خاکریز به کمک بچهها.
صحنه غیر قابل وصف بود. تنگهٔ چزابه به تنگهٔ احد تبدیل شده بود. گویی که تمام خاکریز را شخم زده بودند و در زمین، خمپاره کاشته بودند. ترکشها آنقدر سطح زمین را پوشانده بود که دیگر شنها پیدا نبودند. صحنهٔ فجیعتر آنکه روی خاکریز تقریبا کسی زنده نبود. همه ملکوتی شده بودند و جسمهای پارهپارهشان جا مانده بود. رحیمی، آن طلبهٔ نازنین، که خدا آن گرینوف را برای جهاد به او هدیه داده و برای شهادت از سر سفرهٔ ناهار صدایش زده بود، کنار اسلحهاش آرام خفته بود. جعفرِ پانزده ساله هم ژ۳ را در دست داشت. چشمانش هنوز باز بود گویی به من میگفت: «دیدی که چقدر هنرمندانه از نارنجک تفنگی استفاده کردم!؟ اما زور خمپارهٔ ۱۲۰ بیشتر است!».
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی!؟
کجایید ای سبکروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی!؟
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی!؟
با پاتک سنگین عراق، عملیات بزرگ ما حدود یک ماه و نیم به تأخیر افتاد و در ۲ فروردین ۶۱ به عملیات بزرگ و پیروزمند فتحالمبین منجر شد.
✅ @ghkakaie
41.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟥🟦برون شد ز غیب ذات خداوندگار
🎥بازنشر گزیده ای از سخنرانی نسبت بین پیامبر و قرآن حجتالاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی به مناسبت میلاد پیامبر(ص)
⏳مدت زمان: ۱ دقیقه و ۵۳ ثانیه
✅@ghkakaie
📜گزیده ای از کتاب شرح کلمات قصار باباطاهر به مناسبت میلاد فرخنده پیامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع)
🔷حضرت صادق علیه السلام فرمودند:من خوشم میآید از اصحاب خودم که مینشینند[و مباحثه میکنند.]
🔶راوی می گوید:« من رفتم در خانه حضرت صادق علیه السلام دیدم قال و قیل از سوی بالاخانه می آید، پر کرده مباحثات، مشرّف شدم خدمت آقا عرض کردم:«خیلی قال و قیل هست در منزلتان.»، فرمودند:«من خوشم میآید از این گونه مباحثات.»، چرا چون نمو پیدا میکند معلوماتشان. البته جدل برود کنار، مغالطه برود کنار،به صرف گفت و گو چاه علمی آدم دو برابر میشود، سه برابر میشود، خشک قطعاً نمیشود.
✅ @ghkakaie
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤍💙بهشت عدن
🎥بازنشر گزیده ای از سخنرانی نسبت بین پیامبر و قرآن حجتالاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی به مناسبت میلاد فرخنده پیامبر(ص)
⏳مدت زمان: ۴۰ ثانیه
✅ @ghkakaie