eitaa logo
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
676 دنبال‌کننده
318 عکس
81 ویدیو
15 فایل
🔺 کانال اختصاصی اطلاع رسانی برنامه‌ها و نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🔺 کانال اطلاع رسانی دکتر قاسم کاکایی در تلگرام: https://t.me/ghkakaie ارتباط با مدیر کانال : @Admin_ghkakaie
مشاهده در ایتا
دانلود
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه ۱۱۴،ابیات۳۳۱۲تا ۳۳۷۹: عزت وحشی بدین افتاد پست که مر انسان را مخالف آمدست پس چه عزت باشدت ای نادره چون شدی تو حمر مستنفره خر نشاید کشت از بهر صلاح چون شود وحشی شود خونش مباح گرچه خر را دانش زاجر نبود هیچ معذورش نمی‌دارد ودود پس چو وحشی شد از آن دم آدمی کی بود معذور ای یار سمی لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح جفت و فرزندانشان جمله سبیل زانک بی‌عقلند و مردود و ذلیل باز عقلی کو رمد از عقل عقل کرد از عقلی به حیوانات نقل بخش ۱۵۳ - اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش و امیری اهل دنیا خواستن و در فتنه افتادن همچو هاروت و چو ماروت شهیر از بطر خوردند زهرآلود تیر اعتمادی بودشان بر قدس خویش چیست بر شیر اعتماد گاومیش گرچه او با شاخ صد چاره کند شاخ شاخش شیر نر پاره کند گر شود پر شاخ همچون خارپشت شیر خواهد گاو را ناچار کشت گرچه صرصر بس درختان می‌کند با گیاه تر وی احسان می‌کند بر ضعیفی گیاه آن باد تند رحم کرد ای دل تو از قوت ملند تیشه را ز انبوهی شاخ درخت کی هراس آید ببرد لخت لخت لیک بر برگی نکوبد خویش را جز که بر نیشی نکوبد نیش را شعله را ز انبوهی هیزم چه غم کی رمد قصاب از خیل غنم پیش معنی چیست صورت بس زبون چرخ را معنیش می‌دارد نگون تو قیاس از چرخ دولابی بگیر گردشش از کیست از عقل مشیر گردش این قالب همچون سپر هست از روح مستر ای پسر گردش این باد از معنی اوست همچو چرخی کان اسیر آب جوست جر و مد و دخل و خرج این نفس از کی باشد جز ز جان پر هوس گاه جیمش می‌کند گه حا و دال گاه صلحش می‌کند گاهی جدال گه یمینش می‌برد گاهی یسار که گلستانش کند گاهیش خار همچنین این باد را یزدان ما کرده بد بر عاد همچون اژدها باز هم آن باد را بر مؤمنان کرده بد صلح و مراعات و امان گفت المعنی هوالله شیخ دین بحر معنیهای رب العالمین جمله اطباق زمین و آسمان همچو خاشاکی در آن بحر روان حمله‌ها و رقص خاشاک اندر آب هم ز آب آمد به وقت اضطراب چونک ساکن خواهدش کرد از مرا سوی ساحل افکند خاشاک را چون کشد از ساحلش در موج‌گاه آن کند با او که آتش با گیاه این حدیث آخر ندارد باز ران جانب هاروت و ماروت ای جوان بخش ۱۵۴ - باقی قصهٔ هاروت و ماروت و نکال و عقوبت ایشان هم در دنیا بچاه بابل چون گناه و فسق خلقان جهان می‌شدی بر هر دو روشن آن زمان دست خاییدن گرفتندی ز خشم لیک عیب خود ندیدندی به چشم خویش در آیینه دید آن زشت مرد رو بگردانید از آن و خشم کرد خویش‌بین چون از کسی جرمی بدید آتشی در وی ز دوزخ شد پدید حمیت دین خواند او آن کبر را ننگرد در خویش نفس گبر را حمیت دین را نشانی دیگرست که از آن آتش جهانی اخضرست گفت حقشان گر شما روشن گرید در سیه‌کاران مغفل منگرید شکر گویید ای سپاه و چاکران رسته‌اید از شهوت و از چاک‌ران گر از آن معنی نهم من بر شما مر شما را بیش نپذیرد سما عصمتی که مر شما را در تنست آن ز عکس عصمت و حفظ منست آن ز من بینید نه از خود هین و هین تا نچربد بر شما دیو لعین آنچنان که کاتب وحی رسول دید حکمت در خود و نور اصول خویش را هم صوت مرغان خدا می‌شمرد آن بد صفیری چون صدا لحن مرغان را اگر واصف شوی بر مراد مرغ کی واقف شوی گر بیاموزی صفیر بلبلی تو چه دانی کو چه دارد با گلی ور بدانی باشد آن هم از گمان چون ز لب‌جنبان گمانهای کران بخش ۱۵۵ - به عیادت رفتن کر بر همسایهٔ رنجور خویش آن کری را گفت افزون مایه‌ای که ترا رنجور شد همسایه‌ای گفت با خود کر که با گوش گِران من چه دریابم ز گفت آن جوان خاصه رنجور و ضعیف آواز شد لیک باید رفت آنجا نیست بُد چون ببینم کان لبش جُنبان شود من قیاسی گیرم آن را از خِرد چون بگویم، چونی ای مِحنت‌ کشم؟ او بخواهد گفت نیکم یا خوشم من بگویم شکر، چه خوردی ابا او بگوید "شربتی" یا "ماش با" من بگویم صَحه نوشت کیست آن از طبیبان پیش تو؟ گوید فِلان من بگویم بس مبارک‌ پاست او چونک او آمد شود کارت نِکو پای او را آزمودستیم ما هر کجا شد می‌شود حاجت روا این جوابات قیاسی راست کرد پیش آن رنجور شد آن نیک‌مرد گفت چونی؟ گفت مُردم، گفت شُکر شد ازین رنجور پر آزار و نُکر کین چه شُکر است، این عدوی ما بُد است کر قیاسی کرد و، آن کژ آمدست بعد از آن گفتش چه خوردی؟ گفت زهر گفت نوشت باد! افزون گشت قهر بعد از آن گفت از طبیبان کیست او کاو همی‌ آید به چاره پیش تو؟ گفت عزرائیل می‌آید برو گفت پایش بس مبارک، شاد شو کر برون آمد بگفت او شادمان شُکر کَش کردم مراعات این زمان گفت رنجور این عَدوی جان ماست ما ندانستیم کاو کان جفاست خاطر رنجور جویان صد سَقط تا که پیغامش کند از هر نَمَط چون کسی که خورده باشد آش بَد می‌بشوراند دلش تا قی کند کظم غیظ اینست آن را قی مکن تا بیابی در جزا شیرین سُخن ✅ @ghkakaie
شرح‌الاسماء_الحسنی_جلسه_۱۱۳_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
35.56M
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️ جلسه : ۱۱۳ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره ) 📅 تاریخ : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ 🕝مدت زمان صوت : ۳۲ دقیقه و ۵۵ ثانیه ✅ @ghkakaie
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۱۳ یا مقلب القلوب: إذا عرفت معنى القلب فاعلم انه تعالى مقلب القلوب الصنوبرية من الاعتدال إلى الانحراف ومن الانحراف إلى الاعتدال والكافل بمعرفة اعتدالها وانحرافها علم الطب وفى الحديث ان في جسد ابن ادم لمضغة إذا صلحت صلح بها الجسد كله وإذا فسدت فسد بها جميع الجسد الاوهى القلب وكذا هو تعالى مقلب القلوب المعنوية من الاعتدال إلى الانحراف وبالعكس فان للانسان ثلث قوى قوة دراكة وقوة شهوية وقوة غضبية فانحراف القوة الدراكة منه إلى جانبى الافراط والتفريط يسمى جربزة وبلاهة واعتدالها حكمة وانحراف القوة الشهوية إلى طرفي الافراط والتفريط يسمى شرها وخمودا واعتدالها عفة وانحراف القوة الغضبية إلى حدى الافراط والتفريط يسمى تهورا وجبنا واعتدالها شجاعة وهذا الاعتدال هو المسمى بالعدالة وهو الصراط المستقيم الذى هو احد من السيف وادق من الشعر والكافل بمعرفة اعتدالها وانحرافها علم الطب الروحانى الذى وضعه اطباء النفوس من العلم الالهى وعلم الاخلاق وفى كلام امير المؤمنين وخلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زكيها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر اوايل عللها وإذا اعتدل مزاجها وفارق الاضداد فقد شارك بها السبع الشداد ومن تقليباته تعالى القلوب ان الانسان واحد نوعا في هذا العالم كما قال تعالى انما انا بشر مثلكم وسيصير في عالم الاخرة انواعا كثيرة كما قال ويوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون وقال يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم وتحسبهم جميعا وقلوبهم شتى فان الانسان في هذا العالم بحكم قوله تعالى وهديناه النجدين له قابلية ان يصير ملكا وشيطانا وبهيمة وسبعا بحسب غلبة العلم بالمبدء والمعاد والعمل الصالح أو غلبة الجهل المركب والتكرى والشهوة والغضب فكما ان العناصر مادة الحيوانات في هذا العالم كذلك الملكات موادها في ذلك العالم الاخر فهو تعالى مقلب القلوب إليها باعتبار ملكاتها واستعدا داتها لقد صار قلبى قابلا كل صورة فمرعى لغزلان ودير الرهبان ✅ @ghkakaie
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🗒 🖋فصل سوم (جبهه)، قسمت هفتم (پیاپی: سی و چهارم) فتح‌المبین ۳ رزم و بزم (به یاد شهید حبیب روزی طلب) ۱- از معنویت عملیات فتح‌المبین یاد کردم. بچه‌های تیپ امام سجاد(ع) و گردان ما در منطقه شوش مستقر بودند. از خط که برای تجدید قوا، استحمام و استراحتِ نیم‌روزه بَر می‌گشتیم، حتماً در شوش به زیارت مرقد حضرت دانیال نبی (ع) می‌رفتیم. مرقدی در این شهر است منسوب به دانیالِ نبی، از پیامبران بنی‌اسرائیل. به‌علت این‌که بخت النصر بنی‌اسرائیل را اسیر کرده و به بابِل آورده بود، انبیای متعددی از قوم بنی‌اسرائیل در منطقه بابِلِ عراق و برخی از شهرهای غرب ایران مثل همدان و شوش مدفون هستند. بچه‌های جبهه که از حرم امام رضا علیه‌السلام دور بودند و سودای کربلا و نجف را هم در سر داشتند، زیاد به زیارت مرقد دانیال نبی می‌آمدند چرا که؛ همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت خاصه آن‌که حدیثی از امام علی علیه‌السلام بر سردر حرم حضرت دانیال نبی حک شده است که فرمود: «من زار اخی دانیال کمن زارنی» (هر کس برادرم دانیال را زیارت کند گویی مرا زیارت کرده است). لذا بچه‌ها به نیت زیارت امیرالمومنین علیه‌السلام، قبر منسوب به دانیال نبی را زیارت می‌کردند. ۲- حبیب روزی‌طلب پنج برادر داشت: اصغر، مجید، جواد، جعفر و مرتضی. قبلا برایم تعریف کرده بود که: « اولین کسی که از خانوادهٔ ما به جبهه رفت، مادرم بود؛ برای کمک‌های امدادی در جبههٔ آبادان! بعد که مادرم از جبهه آمد به ما شش پسرش گفت که بچه‌های مردم در این خاک‌ریزها دارند خون می‌دهند، شما چرا این‌جا نشسته‌اید!؟ بلند شوید و بروید جبهه!». همهٔ برادرها جبهه‌ای شده بودند جز جعفر. جعفر کمی بازی‌گوش بود. فوتبالیست و دروازه‌بان قابلی در تیم‌های مطرح شیراز بود. سرش به فوتبال گرم بود و در حال و هوای جبهه نبود. در عملیات فتح‌المبین دیدم که حبیب آمده همراه جعفر! خیلی خوشحال شدم. گفتم چطور راضی‌اش کردی به آمدن؟ گفت: «هیچی! داشتم می‌آمدم جبهه، در خیابان جعفر را دیدم گفتم من دارم می‌روم جبهه. گفت منم میام! بریم خونه ساکم را بردارم تا با هم بریم! رفتیم خانه. تا مادرم فهمید که جعفر هم با من می‌آید سجدهٔ شکر به‌جا آورد و چندبار گفت: آسّونه(آستانهٔ‌ حضرت سید علاء الدین حسین) مُرادم را داد! گفتم مادر! چطورشده؟ گفت نذر کرده بودم که هر شب دوشنبه به زیارت آستانهٔ حضرت سید علاءالدین حسین بروم و به ایشان متوسل شوم تا جعفر جبهه‌ای شود!». از این شش برادر، حبیب و جواد به مقام شهادت رسیدند. رحمت خدا بر آن دو برادر و بر مادر پاک‌سرشت‌ و پدر نازنین‌شان. ۳- قبل از عملیات، محمد اسلامی‌نسب هر روز در صبح‌گاهِ جبهه ما را به تمرین‌های نظامی، نرمش‌ها و ورزش‌های مختلفی وا می‌داشت. صبح‌ها در پشت خط ۲، ما را در تپه‌ها می‌دواند. دوباره شمر شده بود! رحم نمی‌کرد. گاهی این دواندن قریب یک و نیم تا دو ساعت طول می‌کشید. پس از آن نرمش می‌داد. وقتی حسابی خرد و خمیر می‌شدیم با صدای بلند می‌پرسید: -کی خَسَّشه؟ همه بچه‌ها باید فریاد می‌زدند: -دشمن! -کی گُشنشه؟ -دشمن! -کی تِشنشه؟ -دشمن! یک روز صبح، یکی از بچه‌های شیطان، جوابی را با همهٔ بچه‌ها هماهنگ کرده بود! پس از حدود دو ساعت دویدن و ورزش، محمد با صدای بلند پرسید: کی خَسّشه؟ یک‌دفعه همهٔ بچه‌ها با هم و به صورت هماهنگ، جواب دادند: -دشمنِ صدام! محمد اول کمی گیج شد و چهره در هم کشید. بعد متوجه شد! دیگر نتوانست شمر باشد؛ زد زیرِ خنده‌؛ از آن خنده‌های دوست داشتنی که دل همه را می‌بُرد. ۴- محمد اسلامی‌نسب در ورزش‌ها و نرمش‌ها، یک روز مارا به «جُفتک چارکش» واداشته بود. مسیری بیش از یک کیلومتر را به‌سرعت و به‌ترتیب از پشت یک‌دیگر می‌پریدیم. بعد خم می‌شدیم تا آن یکی از روی ما بپرد؛ و همین‌طور. اواسط کار، من در هنگام پریدن از روی یکی از رزمندگان، زانویم محکم به سر او خورد و قطعا خیلی به او درد وارد شد. پس از تمرین، سراغش رفتم و صورتش را بوسیدم و شروع به عذرخواهی کردم. با خنده و بزرگواری، شرمندگی‌ام را افزود. همین امر رفاقتمان را زیاد کرد. اسمش یادم نیست. نام فامیلش دهقان بود و اهل محلهٔ پودنَکِ شیراز. با آن که مسن نبود ولی از تک همسرش شش بچهٔ خردسال داشت! خیلی وارسته بود. گفتم بچه‌هایت را به چه‌ کسی سپردی؟ گفت: خدا! وارستگی او برایم الگو شده بود. هر وقت کم می‌آوردم به او نگاه می‌کردم! بنده مجرد بودم؛ قاعدتا تعلق کمتری می‌بایست داشته باشم.
اما گاهی که عشقِ شهادت وجودم را فرا می‌گرفت، فکر مادر نابینایم که علاقهٔ خاصی به بنده داشت، زمین‌گیرم می‌کرد! پیش خود می‌گفتم که مادرم در زندگی، زجر زیادی کشیده است. قطعا رفتن و شهادت من، زجرش را چند برابر می‌کند. نمی‌دانستم این اندیشه که به ذهنم خطور می‌کند از خواطرِ رحمانی است یا از وساوس شیطانی! ولی وارستگی دهقان را که می‌دیدم، شعر عمان سامانی از زبان امام حسین علیه‌السلام خطاب به حضرت علی‌اکبر در گوشم طنین‌انداز می‌شد: گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست رو که در یک دل نمی‌گنجد دو دوست سر انجام‌رفیق عزیز ما، دهقان، در همین عملیات در اوج وارستگی، به لقاءالله پیوست. گویی این ابوسعید بود که دهقان را نشانم می‌داد و خطاب به من می‌گوید: در درگهِ ما دوستیِ یک دِله کن هر چیز که غیر ماست آن را یله کن یک صبح به اخلاص بیا بر درِ ما گر کار تو برنیاید آن‌گه گلِه کن! ۵- الآن که این خاطرات را می‌نویسم، چه‌قدر دلم هواي حافظ خواندنِ حبیب روزی‌طلب را كرده است. همان حافظی كه در كوله پشتی‌اش هميشه كنار قرآن و مفاتيح می‌نشست. قبل از عمليات فتح‌المبين، اواسطِ اسفند ماه بود ولی در منطقهٔ شوش هوا حسابی بهاري شده بود. اما من دلم خیلی گرفته بود. حبیب حافظ به دست، از سنگر بيرون آمد، صدايم كرد. دستم را گرفت و با خود برد. بالايم كشاند، بالاي تپه‌ای كه مشرف به دشت وسيعي بود: دشت عباس. من بودم و او. تمام دشت پر شده بود از لاله‌ها و شقايق های سرخِ بهاری كه در ميان چمن‌زارها به طور خودرو شكفته بودند. نشستیم. حافظش را باز كرد. تفألی زد. حافظ چقدر با او رفيق و هم‌راه بود كه اين‌چنين جوابش را داد: شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان گويي داغ همۀ شهيدان، و آخرينشان سعيد ابوالاحرار، در قلبش تازه شده بود. جملۀ‌ امام را به یادم آورد که: «شما رزمندگان، محبوب خدای‌ تعالی هستید». این جملهٔ امام، برگرفته از این آیهٔ قرآن بود که: «انّ اللّهَ یُحبّ الذین یقاتِلون فی سبیله صفّا». سپس حبیب با کلام شیرینش ادامه داد كه: «صف شكنان همین جوانان برومندی هستند كه “يقاتلون في سبيله صفاً” اما عشق خدا در قلب همۀ آن‌ها فرو شده است». بعد ادامۀ غزل را خواند تا رسيد به اين بيت: با صبا در چمن لاله سحر مي گفتم كه شهيدان كه‌اند اين همه خونين كفنان؟ اشك همۀ چشمش را فراگرفته بود. هوای معنوی دلش بارانی شده بود. ديده به ديدۀ ترم دوخت. من سرم را ‌پایین انداختم تا بیش از این، اشکم را نبیند. در حالي‌كه به دشت لاله‌ها و شقايق‌ها اشاره می‌كرد، باز هم خواند: «كه شهيدان كه‌اند اين همه خونين كفنان؟». گويي كه اين شقايق هاي سرخ هر كدام داغ شهيدی را به دل داشتند. و حبیب خوب می دانست ، كه گلبرگ سرخ اين لاله‌ها چگونه همۀ كوچه‌ها و پس كوچه‌های شهر ما و همۀ اعماق دلمان را معطر به عطر شهادت كرده است. حبيب جان! ای كاش می‌توانستی يك بار ديگر دستم را بگيری و بالايم بكشی و حافظ در گوشم زمزمه كنی كه سخت زمين‌گير شده‌ام. ۶- یکی از رزمندگان تُرک بود؛ لهجهٔ ترکیِ آذری خیلی غلیظی داشت. با شیرازی‌ها آمده بود و شده بود تُرکِ شیرازی! می‌گفت: «من تک پسرم. وقتی که می‌خواستم بیایم جبهه، مادر پیر و بی‌سوادم اصرار داشت که: «من را هم با خودتان ببرید جبهه!». به شوخی گفتم: «مادر! جبهه محل جنگ و تیر و تفنگ است، آن‌جا چه کاری از شما ساخته است!؟». گفت: «میام آن‌جا میرم رو "میم"!». منظورش این بود که مثل بعضی از بچه‌هایی که می‌گویند روی مین می‌روند تا راه را برای دیگران باز کنند این یک کار از من برمی‌آید!». از وقتی‌که این برادر آذری‌مان این حکایت را با خنده برای بچه‌ها تعریف کرده بود، مادرش بین بچه‌ها، و به‌خصوص بین بچه‌های تخریب، خیلی مشهور شده بود! در عملیات فتح‌المبین این ترک شیرازیِ ما نیز شهید شد. بچه‌ها می‌گفتند گویا واقعا روی «میم» رفته و به شهادت رسیده است! ۷- در موارد بسیاری در جبهه می‌دیدم که نیروهای تازه‌کار و جوان سپاه و بسیج، یعنی یک ارتش تازه‌پا و غیر کلاسیک و متکی به خدا، چگونه در برابر ارتشی چون ارتش عراق پیروز می‌شوند که ارتشی بود بسیار کلاسیک و با سابقه و از جانب همهٔ قدرت‌های غرب و شرق حمایت و تجهیز می‌شد. یک مورد از این تقابل که تا حدودی خنده هم بر لب می‌آورَد مربوط به عملیات فتح‌المبین و مکالمهٔ بی‌سیمی مسئول گردان و مسئول گروهان در شب عملیات است. در عملیات، اطلاعات جنگی که از طریق بی‌سیم رد و بدل می‌شود باید به صورت رمزی بیان گردد. چرا که دشمن ممکن است با پیدا کردن فرکانس بی‌سیمیِ ما، مکالمات‌مان را شنود کند و به اسرار نظامیِ ما پی‌ببرد. لذا همهٔ اسم آدم‌ها، تیپ‌ها، گردان‌ها، ادوات، وضعیت و آرایش جنگی، همه، باید رمزی بیان شود.
مثلا «از عمار به یاسر! ما چندتا قورباغه اینجا داریم که همهٔ لوبیاها را خورده‌اند کمی لوبیا بفرستید» یعنی مثلا: «از مسئول گروهان به مسئول گردان! توپ‌های ۱۰۶ ما گلوله تمام کرده‌اند! گلولهٔ توپ لازم داریم». فرماندهٔ گردان ما عباس رفاهیت بود. یکی از فرماندهٔ گروهان‌ها هم که پس از مجروح شدن اسلامی‌نسب، به‌جای او معاون گردان شده بود، سیدی بود بسیار باوقار و محجوب که نامش را نمی‌برم ولی نام فامیلش چیزی بود مثلا بر وزن عباسی. شب عملیات همهٔ بی‌سیم‌های گردان روی یک فرکانس قرار دارند تا از وضعیت هم اطلاع داشته باشند. ما در گروهان دیگری بودیم و بی‌سیم‌چی‌مان شه‌کلایی نام داشت. عملیات شروع شد و هر لحظه سخت‌تر می‌شد. صدای غرش توپ‌ها و خمپاره‌ها و تیربارها، بوی باروت، فریاد الله اکبرِ رزمندگان خودمان و هلهلهٔ عراقی‌ها، چند ساعت بود که قطع نمی‌شد و در تاریکی شب به اوج رسیده بود. در محور شوش، چند گردان از نیروهای خودی قیچی شده و ضربات سختی خورده بودند. برخی نیز بر‌نگشته و اکثر آن‌ها شهید شده بودند. دستور عقب‌نشینی در این محور صادر شده بود. ابتدائا هر چه از بی‌سیم شه‌کلایی می‌شنیدیم به صورت رمز بود. رفاهیت و عباسی هر دو لهجهٔ شیرازی بسیار غلیظی داشتند و از روی صدایشان کاملا مشخص بودند. ناگهان دیدم که دیگر، رمز رها شده است! رفاهیت با همان لهجهٔ شیرازی‌اش می‌گوید: «عباسی! عباسی! بیو جلو نِه!» یعنی چرا حرکت نمی‌کنی و بر نمی‌گردی؟ بلافاصله صدای عباسی می‌آمد که: «رفاهیت! رفاهیت! من راهِ گُم کِردم! نمی‌دونم از کدوم بر باید بیام!». خیلی وضعیت سختی بود. تعداد زیادی از بچه‌ها با عباسی بودند‌. چند دقیقه بعد صدای رفاهیت می‌آمد: «عباسی! همی الآن یِیْ مُنوّرِ کُلت شلیک می‌کنم همی‌ منورو رِ صاف بیگیر بیو جلو می‌رسی به ما!» یکی دو دقیقه بعد صدای عباسی را شنیدم که از پشت بی‌سیم می‌گفت: «آمو رفاهیت! صدتو منور تو هوا هَس من از کُجو بودونَم که کدومش مالِ تو هس!؟» من هم به آسمان نگاه کردم دیدم که حق با عباسی است! آسمان پر از منورهای رنگارنگ است که از طرف تیپ‌ها، گردان‌ها و گروهان‌های مختلف عراقی و ایرانی در آسمان رها شده است!! البته به یاری خداوند، عباسی هم سرانجام توانست بچه‌های تحت امرش را سالم به عقب برگردانَد. گر نگه‌دارِ من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد! ۸- همان‌طور که گفتم، عملیاتِ فتح‌المبین وسعت و مساحت گسترده‌ای داشت و از چند محور صورت می‌گرفت. نیروهای خودی باید از این چند محور، عراقی‌ها را محاصره و قیچی نمایند. در شب اول عملیات، در محورهای مختلف، رزمندگان اسلام پیش‌رَوی‌های مهمی داشتند. ولی محور شوش که ما در آن بودیم به بن‌بست خورد. چند گروهان از گردان‌های مختلف به دل دشمن زده بودند ولی توسط دشمن قیچی شده و دیگر باز نگشتند. به اصطلاح، دست گردان‌های مختلف در این محور به هم وصل نشده و در نتیجه، دستور عقب‌نشینی صادر شده بود. اما با پیش‌روی در سایر محورها، سرانجام بچه‌های ما نیز توانستند پس از چند شب، مقاومت دشمن را در محور شوش بشکنند و او را شکست سختی دهند. دشمن در این محور پا به فرار گذاشت. خط دشمن سقوط کرد. عدهٔ زیادی از سپاه دشمن نیز اسیر شدند. عملیات که رو به پیروزی گذاشت، ضمن پیش‌رَوی، به منطقه‌ای از خاک‌ریزهای عراقی رسیدیم. ناگهان متوجه وضعِ غیر عادی پشت یکی از خاک‌ریزها شدیم. آثاری از لباس نظامی از زیر خاک پیدا بود. بچه‌ها شروع به کندن آن‌جا کردند. حدسمان درست بود. یک دستهٔ سی و سه نفره از بچه‌های یک‌گروهان قیچی شده و همه شهید و توسط بعثی‌ها در یک گور دسته‌جمعی دفن شده بودند. هر چند برخی از شهدا روحشان آن‌قدر قوی است که جسمشان را هم متروح می‌کند، اما برخی دیگر آن‌قدر مست و غرق ذکر ذوالجلال می‌شوند که دیگر جسم خاکی را فراموش می‌کنند و آن را به خاک می‌سپارند تا طعمه و روزیِ حشرات زمین شود. این‌جا نیز در شوش با وجود آن‌که هنوز چند روز بیشتر از فروردین‌ماه نگذشته بود، ولی هوا بیش از حد گرم شده و برای اجساد عزیزان ما همین اتفاق افتاده بود. جسم و روح و دل این رزمندگان ترجمان این دو بیت مثنوی بود: گر میان مُشک تن را جا شود روز مردن گند آن پیدا شود مشک را بر تن مزن بر دل بمال مشک چه‌بْوَد؟ نام پاک ذوالجلال رحمت و رضوان خدا بر همهٔ این شهیدان باد که اینک کنار امام حسین علیه‌السلام و کنار خودِ خدا متنعم‌اند و روزیِ محبت و معرفت می‌خورند. که: «عِندَ ربّهم یُرزَقون»@ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۱۴_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
29.65M
🎙️ باز نشر  فایل صوتی اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۱۴ 🕝مدت زمان صوت: ۳۰ دقیقه و ۵۲ ثانیه 🗓️تاریخ تدریس: ۶ خرداد ۱۳۹۱ ✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره) ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر  فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۱۴ 🕝مدت زمان
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۱۴: سؤال: شراب و شمع و شاهد را چه معنی است خراباتی شدن آخر چه دعوی است جواب: شراب و شمع و شاهد عین معنی است که در هر صورتی او را تجلی است شراب و شمع سکر و نور عرفان ببین شاهد که از کس نیست پنهان شراب اینجا زجاجه شمع مصباح بود شاهد فروغ نور ارواح ز شاهد بر دل موسی شرر شد شرابش آتش و شمعش شجر شد شراب و شمع جام و نور اسری است ولی شاهد همان آیات کبری است شراب بیخودی در کش زمانی مگر از دست خود یابی امانی بخور می تا ز خویشت وارهاند وجود قطره با دریا رساند شرابی خور که جامش روی یار است پیاله چشم مست باده‌خوار است ✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی جلسهٔ: ۱۱۵ ⏳زمان برگزاری : سه‌شنبه، ۱۷ مهر ۱۴۰۳ _   ساعت ۱۶ 🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره : https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23 📌(شرکت برای عموم آزاد است ) ✅ @ghkakaie
به اطلاع می‌رساند جلسات شرح مثنوی معنوی از فردا تا پایان سال هر سه شنبه ساعت ۱۶ برگزار میگردد.@ghkakaie