شرح مثنوی معنوی جلسهٔ ۱۰۲_ حجت الاسلام و المسلمین دکتر کاکایی.mp3
55.01M
🎙️| فایل صوتی کامل |
جلسه ۱۰۲ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول)
⬜با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
🗓️تاریخ جلسه :
سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
🕝 مدت زمان: ۵۷ دقیقه و۱۸ ثانیه
#شرح_شعر
#مولانا
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️| فایل صوتی کامل | جلسه ۱۰۲ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول) ⬜با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قا
درسگفتار شرح مثنوی معنوی، جلسهٔ ۱۰۲، دفتر اول ابیات ۲۷۵۲ تا ۲۸۰۲:
فرق میان آ نکه درویش است به خدا و نشنهٔ خدا و میان آن که درویش است از خدا و تشنهٔ غیر است
نقش درویشست او نه اهل نان
نقش سگ را تو مینداز استخوان
فقرِ لقمه دارد او، نه فقر حق
پیش نقش مردهای کم نه طبق
ماهی خاکی بود درویش نان
شکل ماهی لیک از دریا رمان
مرغ خانهست او نه سیمرغ هوا
لوت نوشد او ننوشد از خدا
عاشق حقست او بهر نوال
نیست جانش عاشق حسن و جمال
گر توهم میکند او عشق ذات
ذات نبود وهم اسما و صفات
وهم مخلوقست و مولود آمدست
حق نزاییدهست او لم یولدست
عاشق تصویر و وهم خویشتن
کی بود از عاشقان ذوالمنن
عاشق آن وهم اگر صادق بود
آن مجاز او حقیقتکش شود
شرح میخواهد بیان این سخن
لیک میترسم ز افهام کهن
فهمهای کهنهٔ کوتهنظر
صد خیال بد در آرد در فکر
بر سماع راست هر کس چیر نیست
لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست
خاصه مرغی مردهای پوسیدهای
پرخیالی اعمیی بیدیدهای
نقش ماهی را چه دریا و چه خاک
رنگ هندو را چه صابون و چه زاک
نقش اگر غمگین نگاری بر ورق
او ندارد از غم و شادی سبق
صورتش غمگین و او فارغ از آن
صورتش خندان و او زان بینشان
وین غم و شادی که اندر دل حظیست
پیش آن شادی و غم جز نقش نیست
صورت غمگین نقش از بهر ماست
تا که ما را یاد آید راه راست
صورت خندان نقش از بهر تست
تا از آن صورت شود معنی درست
نقشهایی کاندرین حمامهاست
از برون جامهکن چون جامههاست
تا برونی جامهها بینی و بس
جامه بیرون کن درآ ای همنفس
زانک با جامه درون سو راه نیست
تن ز جان، جامه ز تن آگاه نیست
پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی و پذیرفتن هدیهٔ او را
آن عرابی از بیابان بعید
بر در دارالخلافه چون رسید
پس نقیبان پیش او باز آمدند
بس گلاب لطف بر جیبش زدند
حاجت او فهمشان شد بی مقال
کار ایشان بد عطا پیش از سئوال
پس بدو گفتند یا وجه العرب
از کجایی چونی از راه و تعب
گفت وجهم گر مرا وجهی دهید
بی وجوهم چون پس پشتم نهید
ای که در روتان نشان مهتری
فرتان خوشتر ز زر جعفری
ای که یک دیدارتان دیدارها
ای نثار دینتان دینارها
ای همه ینظر بنور الله شده
بهر بخشش از بر شه آمده
تا زنید آن کیمیاهای نظر
بر سر مسهای اشخاص بشر
من غریبم از بیابان آمدم
بر امید لطف سلطان آمدم
بوی لطف او بیابانها گرفت
ذرههای ریگ هم جانها گرفت
تا بدین جا بهر دینار آمدم
چون رسیدم مست دیدار آمدم
بهر نان شخصی سوی نانبا دوید
داد جان چون حسن نانبا را بدید
بهر فرجه شد یکی تا گلستان
فرجهٔ او شد جمال باغبان
همچو اعرابی که آب از چه کشید
آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسی کآتش آرد او بدست
آتشی دید او که از آتش برست
جست عیسی تا رهد از دشمنان
بردش آن جستن به چارم آسمان
دام آدم خوشهٔ گندم شده
تا وجودش خوشهٔ مردم شده
باز آید سوی دام از بهر خور
ساعد شه یابد و اقبال و فر
طفل شد مکتب پی کسب هنر
بر امید مرغ با لطف پدر
پس ز مکتب آن یکی صدری شده
ماهگانه داده و بدری شده
آمده عباس حرب از بهر کین
بهر قمع احمد و استیز دین
گشته دین را تا قیامت پشت و رو
در خلافت او و فرزندان او
من برین در طالب چیز آمدم
صدر گشتم چون به دهلیز آمدم
آب آوردم به تحفه بهر نان
بوی نانم برد تا صدر جنان
نان برون راند آدمی را از بهشت
نان مرا اندر بهشتی در سرشت
رَستم از آب و ز نان همچون ملک
بیغرض گردم برین در چون فلک
بیغرض نبود بگردش در جهان
غیر جسم و غیر جان عاشقان
در بیان آن که عاشق دنیا بر مثال دیواری است که
عاشقان کل نه عشاق جزو
ماند از کل آنک شد مشتاق جزو
چونک جزوی عاشق جزوی شود
زود معشوقش بکل خود رود
ریش گاو و بندهٔ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی در زد او
نیست حاکم تا کند تیمار او
کار خواجهٔ خود کند یا کار او
✅@ghkakaie
📢اعلام برنامه
💡 سلسله نشست هایِ
(طلب و اخلاق طلبگی)
🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی
🎥بستر های پخش از فضای مجازی :
۱ http://Dastgheibqoba.info/live
۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live
۳ https://heyatonline.ir/masjed.ghoba
🗓️زمان :
پنجشنبه ها هر دو هفته یک بار
پس از نماز مغرب و عشاء
جلسهٔ چهل و چهارم ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
🕌مکان :
شیراز_ مسجد قبا (آتشیها)
✅ @ghkakaie
شرحالاسماء_الحسنی_جلسه_۱۰۲_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
28.46M
🎙️|فایل صوتی کامل |
▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی
جلسه : ۱۰۲
🌍 محل تدریس :
شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره )
📅 تاریخ : ۲ اردیبهشت ۱۳۹۲
🕝مدت زمان صوت :
۲۶ دقیقه و ۲۱ ثانیه
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی جلسه : ۱۰۲ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه ش
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۰۲:
يا ذا العهد والوفاء عهده الاول وميثاقه السابق في عالم الذر الاول وهو عالم الاهوت ومرتبته الاسماء والصفات الملزومة للاعيان الثابتة والثانى في عالم الذر الثاني وهو عالم الجبروت وعالم العقول النورية والثالث في الذر الثالث وهو عالم الملكوت بالمعنى الاخص كلا حقه وعالم النفوس الكلية والرابع في الذر الرابع وهو عالم المثل المعلقة وفى جميع هذه المراتب كنت انت وامثالك وجميع ما بحيالك مقرين بالربوبية والوحدانية لان وجود الموجودات هنالك تبعى تطفلي لوجود الواحد الاحد وظهورها بانوار الحق الصمد لا بوجودات انفسها كما في هذا العالم الذى نسوا ذلك الاقرار فان كلا منهم ههنا صار مالكا لوجود وانية وصاحب استقلال وانانية وناقضا لعهودهم ومشركا بمعبودهم ولم يوفوا بما عهدوا وهو سبحانه اوفى بما عهد واتى بما هي لوازم الربوبية يا ذا العفو والرضاء العفو هو التجاوز عن الذنب والمغفرة ابلغ منه لانها لما كانت لغة الستر يلزمه التجاوز بخلاف التجاوز أو المحو الذى هو معنى العفو لغة كقولهم عفى الرسم أي انمحى فلا يلزمه الستر لبقاء الاثر فالغفور كانه يعطى على الذنب لئلا يطلع عليه احد فلا يحتمل صاحبه ولذا يستعمل العفو في المخلوق كثيرا بخلافها يا ذا المن والعطاء يا ذا الفصل والقضاء رايت الفضل بالضاد المعجمه وهو لا يناسب القضاء كما ناسب الامتنان في ذا الفضل والامتنان فالمناسب هو الصاد المهملة وح يناسب القضاء بمعنى الحكم يعنى انه تعالى فاصل بين الحق والباطل فهو حاكم عدل كما يقال لكلامه المجيد فصل الخطاب بهذا المعنى انه لقول فصل وما هو بالهزل
✅ @ghkakaie
طلب و اخلاق طلبگی ۴4.mp3
12.45M
🎙️|فایل صوتی کامل|
💡 #سلسله_نشست_ها_طلب_و_اخلاق_طلبگی
🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ چهل و چهارم
🗓️تاریخ برگزاری : ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
⏳ مدت زمان : ۳۴دقیقه و ۳۴ثانیه
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋 قسمت دهم
آغاز مدرسه؛ از آقای ضارب تا خانم ضَرّابی
۱- سال ۱۳۴۳ بود. تا این زمان، تک فرزند بودم. ولی در خرداد همین سال خداوند برادری به بنده عطا فرمود. قرار بود که در مهر ماه همین سال به مدرسه بروم. طبق معمول، آقای قاسمخانی داماد عمه جان پدرم زحمت ثبت نام ما را کشیده بود؛ در دبستان دانش. دبستان دانش در خیابان پهلوی (طالقانی) واقع بود: از سه راه پهلوی (طالقانی) که به طرف فلکه شهرداری میرفتیم سمت راست در کوچه اول، قبل از کوچه منتهی به بازار وکیل. آقای قاسمخانی قبلاً هم اصغر، پسر عمویم را در همین دبستان ثبت نام کرده بود. اصغر امسال به کلاس سوم میرفت و من هم به کلاس اول . اول مهر فرا رسید. باید به مدرسه میرفتم. کسی نبود همراهم بیاید جز اصغر! پدرم بیسواد بود. اصلاً نمیدانست مدرسه چیست؛ برخلاف چهار خواهر و یک برادرش که همگی تا کلاس ششم خوانده بودند. مادرم هم تا کلاس ششم خوانده بود. لیکن بچهدار بود و نمیتوانست با من بیاید. لذا دست در دست اصغر راه افتادیم. از کوچه گلشن گذشتیم. قبل از خیابان دهنادی به کوچه دیگری پیچیدیم که به خیابان نمازی میخورد از آن کوچه هم گذشتیم. عرض خیابان نمازی را طی کردیم. کوچهٔ باریک دیگری روبرویمان بود. سر آن کوچه امامزاده سید ابوالفتح قرار داشت. وارد کوچه شدیم. این کوچه اکثر ساکنانش یهودی بودند. کوچهای پیچ در پیچ بود. اواسط کوچه امامزادهای قرار داشت معروف به مادر حضرت شاه چراغ (ع). از کوچه بیرون آمدیم. وارد خیابان پهلوی شدیم. عرض خیابان را طی کردیم. وارد کوچهٔ دبستان دانش شدیم. نمیدانم بسته زبان اصغر این دو سالی که من همراهش نبودم چگونه در کلاس اول و دوم این همه راه را به تنهایی طی میکرد تا به مدرسه برسد! وارد مدرسه شدیم. حیاط مدرسه شلوغ بود. عدهای از پدر و مادرها همراه کلاس اولیها آمده بودند تا بچهشان را به دست اولیای مدرسه بسپارند. اما این اصغر بود که من را به دست اولیای مدرسه سپرد! نگاه میکردم. همین که پدر و مادرها خداحافظی میکردند تا بروند، برخی از بچهها با چشم گریان دنبال آنها میدویدند اما فراش مدرسه (بابای مدرسه) آنها را میگرفت و دوباره به صف کلاس اولیها باز میگرداند! خدایا مگر قرار است چه اتفاقی برایمان بیفتد!؟
۲- هر روز با اصغر به مدرسه میرفتیم و برمیگشتیم. یک روز صبح که شیفت صبحمان بود، سر صف صبحگاه، ناگهان دیدیم که نیمکَتی را آوردند و در نقطه بلندی قرار دادند تا همه بچهها سر صف، آن نیمکَت را ببینند. در کلاسها روی نیمکت مینشستیم؛ هر سه نفر روی یک نیمکت. خدایا امروز چه کار دارند با این نیمکتِ کلاس!؟ ناگهان یک بچهٔ بیچارهٔ کلاس سومی را آوردند و در حالی که گریه میکرد او را روی نیمکت خواباندند. بابای مدرسه کفشهای او را از پایش درآورد. ناگهان برای اول بار چشمم با چوبِ فَلَک آشنا شد. چوبی بود یک و نیم متری که طنابی دو متری به آن وصل بود؛ هر سر طناب به یک سر چوب. پای آن بچهٔ بیچاره را که نمیدانم چه کرده بود، بین چوب و طناب قرار دادند و چوب را آنقدر چرخاندند تا دو پای آن بچه لای چوب فلک مهار و محکم شد. آن بچه روی طول نیمکت خوابیده بود و ضجه میزد. در عرض نیمکت، یک طرف چوب را مدیر مدرسه گرفت و طرف دیگر را بابای مدرسه . دو کف پای بچهٔ بیچاره رو به آسمان بود. در همین هنگام ناظم مدرسه ، آقای ن. چوب به دست، ظاهر شد. چوب را بالا میبرد و با قدرت هرچه تمامتر کف پای آن بچه میکوبید. همه از ترس میخکوب شده بودیم. هر یک از بچهها داستانی از آن چوب میگفت: چوب گردو است، ترکهٔ انار است و... گریه و به اصطلاح پِلپِل کردن آن بچه را میدیدم. هر چوبی که فرود میآمد فریادش بیشتر به آسمان بلند میشد. دروغ نمیگویم؛ هر ضربه که او میخورد من به شدت دردم میگرفت! نمیدانم چه کرده بود که مستحق این تنبیه شده بود؛ نمیدانم چند ضربه به او زدند. ولی هرچه بود آقای ن. از همهٔ ما زهر چشم گرفت و زمینه را برای نظم بخشیدن به اوضاع مدرسه فراهم ساخت. هر روز نیز با چوب دم در مدرسه میایستاد. هر کس چند دقیقه دیر میآمد حسابش را میرسید! با چوب، چند کف دستی به او میزد و داخل مدرسه میفرستاد. بسیار پر انرژی بود. ناظم مجید در قصههای مجید باید میآمد و پیش ایشان درس میخواند! ما فهمیدیم که ناظم یعنی ضارب !
۳- خانم معلم ما نامش خانم ضرابی بود. خانم بسیار مهربانی بود. اینکه اینقدر خانم خانم میگویم، علتش این است که ورد زبان ما سر کلاس همین بود! یکی دو هفته از شروع کلاسها گذشته درسمان به آب و بابا رسیده بود. یک روز خانم ضرابی به خاطر مریضی و یا علت دیگری سر کلاس نیامده بود. ناگهان دیدیم که به جای ایشان آقای ن. سر کلاس آمد. خوشبختانه چوبش را همراه نیاورده بود! گفت: «خانم ضرابی امروز نیامدهاند و این ساعت رونویسی داریم.
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
از فلان صفحهٔ آب بابا رونویسی کنید». من قبلاً نه کودکستان رفته بودم و نه آمادگی؛ قبل از مدرسه، نه دفتر داشتم و نه مداد! حتی نمیدانستم که مداد را چگونه باید بین انگشتانم بگیرم و کنترل کنم! بابا را که مینوشتم الفش خیلی بلند میشد و از خط بیرون میزد! آقای ن. یکی یکی مشقها را کنترل میکرد و جلو میآمد. من خیلی سعی داشتم که درست بنویسم. ناگهان دیدم که مُشتی بر سر یکی از بچهها زد؛ مدادش را از دستش گرفت و لای انگشتان کوچکش قرار داد و شروع کرد به فشار دادن. جیغ و اشکش درآمد. جرمش آن بود که مشقش قشنگ و مرتب نبود. وحشت سراپای وجودم را گرفته بود. آقای ن. آمد و آمد تا به من رسید. همین که مشقم را دید که بابایم پایش را از خط بیرون گذاشته و از گلیم خویش درازتر کرده است، یک توسری به من زد و گفت: «احمق! بلند شو برو کنار تخته سیاه بایست تا بیایم». مشق بقیه بچهها را هم یکییکی، کنترل کرد. بعد به سراغ من آمد کنار تخته سیاه.
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
نه چوبی در کار بود و نه مدادی. اما سرم را تراشیده بودم، گوشهایم در دو طرف صورتم طعمه خوبی بود برای حمله! اما آن حمله چیزی بیش از گوشمالی بود. ناگهان آمد و دو گوشم را با دو دستش گرفت.؛ با مهارت تمام بدون آن که گوشهایم کنده شود با دوگوشم مرا کمی از زمین بلند کرد؛ سه بار کلهام را محکم به دیوار کوبید. تمام وجودم را درد فرا گرفت. گوش و سر که جای خود دارد؛ به شدت تحقیر شده بودم ؛ از خنده بچهها هم خجالت میکشیدم. اما بالاخره ناظم بود و حق داشت که ضارب باشد! لذا از این مطلب یک کلمه هم در خانه چیزی نگفتم شاید هم خجالت میکشیدم و احساس تحقیر میکردم!
۴- خانم ضرابی معلمی بسیار کاربلد و خانمی بسیار مهربان بود. هرچند نام خانوادگیاش از صیغهٔ مبالغه و از مادهٔ ضَرْب بود، ولیکن همیشه به رویمان لبخند میزد. با محبت ضعفهایمان را گوشزد میکرد نه گوشمال! دستمان را در درس و مشق میگرفت و پا به پا میبرد. مادری بود بسیار مهربان. از همین رو، شاعر شیرین سخن گفته است که:
«درس ادیب اگر بوَد زمزمهٔ محبتی
جمعه به مکتب آورَد طفل گریزپای را»
ناظم اگر زنَد به چوب ار بِکَنَد دو گوش من
مهر از آن معلمم خوش بِکُند مرا دوا
و مولانا نیز از همین روی فرمود:
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دُردها صافی شود
از محبت دَردها شافی شود
از محبت مرده زنده میکنند
از محبت شاه بنده میکنند
از محبت خارها گل میشود
از محبت سرکهها مُل میشود
و نیز ملک الشعرای بهار که حتماً پدرش خیلی باسواد بوده است، فرمود:
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
معلمِ اصغر در کلاس سوم خانم نجات بود. بعضی روزها در راه مدرسه با اصغر بحثمان میشد که آیا خانم ضرابی مهربانتر، فرشتهتر و دارای لبخند زیباتری است یا خانم نجات!؟ اصغر به ناحق و سخت، طرفدار خانم نجات بود و من به حق طرفدار خانم ضرابی! ولی اصغر سخت اشتباه میکرد چرا که به قول سعدی علیهالرحمه: «همه کس را عقل خود به کمال نماید و استاد خود به جمال». اما این موضوع دربارهٔ بنده صادق نبود چرا که سعدی چنین نفرموده است بلکه گفته است: «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال»!
به هر حال، آن سال کلاس اول، رتبه اول شدم . حال با گوشمالی از جانب آقای ضارب و یا با لبخند از جانب خانم ضرابی؟ نمیدانم! همهٔ سالهای دیگر مدرسه تا کلاس دوازدهم نیز همواره رتبه اول شدم مگر در کلاس دهم در دبیرستان رازی که رتبه دوم شدم و بهترین دوستم سردار وحیدی، وزیر محترم فعلی کشور، رتبه اول شد. حکایت آن را بعداً خواهم گفت.
ان شاء الله تعالی
✅ @ghkakaie
🟩 در پی مراجعه و سوالات بعضی از همراهان، درباره نظر حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی نسبت به انتخابات ریاستجمهوری پیش رو، ایشان متن زیر را جهت انتشار در کانالهای ارتباطی خود، در اختیار ما قرار دادند:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
وَ کُونوا مَعَ الصّادِقینَ
یک لحظه از امید دلت را تهی مکن
اما ز هر چه غیر خدا ناامید باش
بر دست اهل صدق بزن بوسه چون نسیم
بر قامت نفاق چو توفان، شدید باش
جمعه ۸ تیر، دکتر مسعود پزشکیان
#برای_ایران
#دکتر_مسعود_پزشکیان
#انتخابات_ریاست_جمهوری
#بازگشت_زندگی
✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۰۳_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
40.4M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۱۰۳
🕝مدت زمان صوت:
۳۷ دقیقه و ۲۴ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۱۲ اردیبهشت۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie