📚رد پای پدر
✍منور ولی نژاد، سمیه اسلامی
📄24صفحه
✂️برشی از کتاب:
سعید با تعجب به پشتی تکیه داد تا کمی خستگی در کند. چشمش به قاب عکس پدر افتاد و سوالی که هنوز بی پاسخ مانده بود.
مادر در حالی که از اتاق خارج می شد در ردّ نگاه او را تا قاب عکس گرفت و گفت: «به نظر من اگه بابات زنده بود مردم پایین ده را تنها نمی ذاشت»
همین یک جمله، به تمام سوال های ذهن سعید پاسخ داد و چشمانش از شادی برقی زد 🤩
میخواست وقتی یاسر به خانه برگشت نظر مادر را به او بگوید
در همین افکار بود که خوابش برد😴 با صدای باز شدن در، خانه از خواب پرید نگاهی به ساعت انداخت، غروب شده بود. تعجب کرد که چرا مادر بیدارش نکرده تا با برادرش به دنبال کار ها بروند؟!
همان لحظه صدای یاسر را توی حیاط شنید:« سعید سعید! بجنب پسر! کلی کار داریم باید زودتر خودمونو برسونیم پایین ده...
#رد_پای_پدر
#نوجوان
#کودک
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚