فتـحقلّهها بسویظهور«🚩»
💢 فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ [اوّل]. ما بهعنوان اصحاب تفکّری که در برابر تجدّد قرار دارد و میخواهد د
💢رهبر معظم انقلاب و #فلسفۀ_فرهنگ
[یکم]. میتوان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانههای فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت. نظریۀ فرهنگیِ ایشان، بر یک بنیان فلسفی استوار است که ریشه در فلسفۀ اسلامی دارد و ایشان بر اساس امتدادبخشی به این فلسفه، سخن توصیفی و توصیهای میگوید. ازاینرو، میتوان در گزارههای فرهنگی ایشان، تأمّل کرد و رگهها و ریشههای فلسفی را شناسایی نمود. از جمله، در بخشهایی از حکم انتصاب اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در دورۀ جدید، ایشان چند گزارۀ جدی و تعیینکننده نگاشته است که بهراستی، درخور تدقیق و موشکافی است. ایشان چنین نوشته است: «فرهنگ، جهتدهندۀ همۀ اقدامهای اساسی و زیربنایی جوامع بشری و شتابدهنده یا کُندکنندۀ آن است. ... فرهنگسازی در هریک از اجزاء تمدّنیِ جامعه، برترین وسیلۀ پیشرفت و موفقیت آن و بینیازکننده از ابزارهای الزامآور و تحکّمی است. ... شاکله و آرایش عمومی فرهنگ در همۀ بخشهای گستردۀ آن، نیازمند نظم و محتوای انقلابی است؛ این، یگانه وسیلۀ مصونسازی فرهنگ عمومی کشور در برابر هجوم فرهنگی و رسانهایِ برنامهریزیشدۀ بیگانگانِ بدخواه است.»
[دوم]. در علوم انسانی، رویکردهای مختلف از طریق «تأکیدها» یا «اصالتها»یی که در جهان انسانی تعیین میکنند، مشخص میشوند؛ چنانکه کارل مارکس از اصالت اقتصاد سخن میگوید و ماکس وبر از اصالت فرهنگ. تحلیلهای علوم انسانی، چه متقدّمان و چه متأخّران، مبتنی بر همین «تمرکزها» و «تکیهها» است و این به آن معنی است که در چشماندازهای تحلیلی، یک تکه از واقعیّت در جهان انسانی، برجسته و عمده میشود و به این ترتیب، تمایز و تشخّص نظری پدید میآید. طبق آنچهکه نقل گردید، آیتالله خامنهای از زاویۀ فلسفی، معتقد به «اصالت فرهنگ» است و آن را در میان عناصر و اجرای جهان انسانی، مولّد و زیربنا میشمارد. درست است که در جهان انسانی، واقعیّتها نسبت به یکدیگر، تأثیر دوسویه و متقابل دارند، اما همۀ واقعیّتها، وزن و مدخلیّت یکسان ندارند، بلکه برخی بر برخی دیگر، تأثیر تعیینکنندهتری دارند و گویا اجزای دیگر را مشروط به خود میکنند. همین خصوصیّت «مشروطکنندگی» سبب میشود که نظریۀ اصالت شکل بگیرد. اصالت، حاصل مدخلیّتی از این دست است؛ وگرنه روشن است که در جهان انسانی، اجزا دارای مناسبات دوسویه هستند و همچنین بدیهی است که یک عامل، اثر مطلق و محض ندارد.
[سوم]. نکتۀ دیگری که در نوشتۀ آیتالله خامنهای، هویّت فلسفی دارد این است که فرهنگسازی، بینیازکننده از ابزارهای «الزامآور» و «تحکّمی» است. جهان انسانی، جهان «معانی» و «نمادها »و «انگیزهها» و «اندیشهها» است و بدین سبب، باید بر همین امور تأکید ورزید و از طریق آنها، تغییر اجتماعی را رقم زد. جهان انسانی، بر مدار زور و جبر و تحمیل نمیگردد؛ چنانکه فلاسفۀ ما گفتهاند القسر لایدوم. در این جهان، باید هویّت ایجاد کرد و معنا آفرید. منطق تدبیر در جهان انسانی، اینچنین است و غیر از آن، امر اضطراری و فرعی و عَرَضی است. تولید معنا و هویّت، همان فرهنگسازی است، بلکه باید افزود حتی تعبیر ساختن نیز دربارۀ فرهنگ، از سر تسامح است؛ چراکه فرهنگ، همانند اشیای طبیعی نیست که ساخته شود. در اینجا، فرهنگسازی به همان معنایی است که در تعبیر نظریهسازی اراده شده است. بههرحال، هرچه در زمینۀ تولید معنایی و هویّتی و اندیشهای، کوتاهی و اهمال صورت بگیرد، بهناچار باید به سراغ مقولات قهری و جبری و نامعنایی و غیراندیشهای رفت و این خود موجبات تنش و تلاطم در جهان انسانی را فراهم میکند.
[چهارم]. در بخش دیگر از این نوشته که رهبر معظم انقلاب به نظم و محتوای «انقلابیِ» بخشیدن فرهنگ اشاره میکند و آن را یگانه وسیلۀ #مصونسازیِ_فرهنگ_عمومی میشمرد، پای قضاوت ارزشی ایشان به میان میآید؛ در تفکّر ایشان، فرهنگها در عرض یکدیگر نیستند و چنین نیست که اگر در علم، صدق و کذب راه دارد، در فرهنگ اینگونه نباشد. بسیاری از فرهنگها، نسبی و سلیقهای و بریده از واقعیّت هستند، اما برخی از فرهنگها، از واقعیّتها حکایت میکنند و اعتباریِ محض نیستند. از جمله، فرهنگ اسلامی و انقلابی، ازآنجاکه مبتنی بر فطرت الهیِ انسان است، نسبی و دلخواهانه و بیبنیاد نیست. در فلسفۀ غربی، دوگانۀ «واقعیّت/ ارزش» حضور دارد؛ زیرا ارزشها که درونمایۀ فرهنگ هستند، ریشه در حقایق ندارند و حاصل انتخابهای قراردادی و اجتماعی و قومی هستند. ازاینرو، باید در جایی که مسألۀ علم و شناخت واقعیّت در میان است، از ارزشها برید. در نگاه آیتالله خامنهای، «حق» و «باطل» در فرهنگ نیز معنا و موضوعیّت دارد و نباید حکم به تکثّر لیبرالی کرد و همۀ هویّتها را به رسمیّت شناخت.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ☘️🌼☘️ঊঈ═┅─
فتـحقلّهها بسویظهور«🚩»
💢رهبر معظم انقلاب و #فلسفۀ_فرهنگ [یکم]. میتوان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانههای فرا
💢فلسفۀ فرهنگ در لایۀ نهفتۀ نظریۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای
[یکم]. نباید توقع داشت که آیتالله خامنهای به زبان اصطلاحات فلسفی و بهصورت صریح، دربارۀ فلسفۀ فرهنگ سخن بگوید و اگر چنین نبود، حضور فلسفۀ فرهنگ را در تفکّر ایشان منتفی دانست. مواجهۀ صحیح و صواب این است که ریشهها و سرچشمههای فلسفیِ گفتارهای فرهنگی ایشان کشف شود و به این واسطه، مشخص شود که ایشان در این زمینه، چه رویکردی دارد. گفتارهای فرهنگی ایشان، اگر در یک هندسه و چیدمان منطقی قرار بگیرند و مفصلبندی بشوند، بهحتم اندیشۀ فرهنگی و حتی نظریۀ فرهنگی هستند؛ چنانکه در کتاب «اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای»، آن گفتارها در این مسیر و مدار قرار گرفتند و در نهایت، یک رهیافت در حوزۀ نظریۀ اسلامیِ فرهنگی شکل گرفت. اما کار در زمینۀ فلسفۀ فرهنگ، دشوار است؛ چون باید گفتارهای فرهنگی ایشان را از لحاظ نظری، به عقب سوق داد و مبادیِ فلسفی را یافت. ایشان به سبب اینکه در جایگاه رهبری جامعۀ اسلامی قرار دارد، همواره میکوشد اندیشه را به سوی میدان و عمل و عین سوق بدهد و گفتارش جنبۀ سیاستی بیاید. ازاینرو، تبدیل گفتار به اندیشۀ فرهنگی و سیاست فرهنگی، آسانتر از تبدیل آن به #فلسفۀ_فرهنگ است. بااینحال، ایشان نه گرفتار عملزدگی و گسستگی از بنیان فکری میشود و نه در دام انتزاعیاندیشی و مبادیبسندگی میافتد. نه طراحیهای فرهنگیِ فاقد ریشههای فلسفی، کارساز و نافع هستند و نه تأمّلات نظریِ محض و دورافتاده از عینیّت اجتماعی. ایشان میان حکومت و حکمت، جمع واقعی برقرار کرده و یک حاکمِ حکیم است؛ چنانکه «فلسفی» میاندیشد و «سیاستی» سخن میگوید. این همان نقطۀ تعادلی است که باید به آن دست یافت.
[دوم]. برای فهم بهتر آنچه که بیان شد، باید اندکی دربارۀ فلسفۀ فرهنگ توضیح داد. فلسفۀ فرهنگ، شاخهای از فلسفۀ مضاف است که معطوف به امر است. فرهنگ، امر است؛ به این معنی که یک واقعیّت و هستی است که در جهان اجتماعی، استقرار دارد. جهان اجتماعی، خواهناخواه، آغشته به فرهنگ است و درونمایۀ آن را مجموعهای از ارزشهای هنجارشده تشکیل میدهد. پس فرهنگ، لایهای از واقعیّت اجتماعی است و از نظر هستیشناسیِ اجتماعی، ماهیّت ساختاری دارد. فلسفۀ فرهنگ، به سلسلهای از پرسشهای بنیادین پاسخ میدهد که در حکم اصولموضوعۀ علم فرهنگ یا نظریۀ فرهنگی هستند؛ همچنانکه هر فلسفۀ مضافی، مقدّم بر علم است و پیشفرضهای آن علم را تدارک میکند. البته فلسفۀ فرهنگ، هویّت مستقل از علم فرهنگ نیز دارد و اینگونه نیست که بتوان آن را به فلسفۀ علمِ فرهنگ تقلیل داد، اما در عین حال، برخی پرسشهای فلسفی دربارۀ فرهنگ وجود دارند که علم اجتماعی، قادر به پاسخگویی به آنها نیست. این پرسشها در فلسفۀ فرهنگ مطرح میشوند و آنگاه، علم فرهنگ میتواند از این پاسخها به عنوان اصولموضوعۀ خویش استفاده کند. پس مسألههای فلسفۀ فرهنگ، در حکم اصولموضوعۀ علم فرهنگ هستند. برایناساس، معقول نیست که ایشان در گفتارهایش بهصورت آشکار و گسترده به حوزۀ معرفتیای که اینچنین خصوصیّاتی دارد بپردازد.
[سوم]. بهطور خاص، در موقعیّتهایی که آیتالله خامنهای در معرض نقد نظریههای فرهنگیِ برآمده از لیبرالدموکراسی قرار میگیرد، بیش از همیشه، حضور ریشهها و خاستگاههای فلسفی در اندیشهاش نمایان میشود. در این لحظهها و برهههاست که ایشان باید برای ابطال رویکرد معارض، به سراغ «بنیانها» برود و نشان بدهد که منطق فرهنگیِ اسلامی- انقلابی، چه ماهیّت و دلالت متفاوتی نسبت به علوم انسانیِ تجدّدی دارد. این موقعیّت، متضمّن اشارههایی به «مبادیِ فلسفی» است تا تمایزها و تفاوتهای اساسی، روشن شوند. از جمله اینکه ایشان گاهی به نظریۀ مادیّت اخلاقی (یا مادّیّت در حوزۀ جهانبینی و سبک زندگی) اشاره میکند تا نشان بدهد که فرهنگِ تجدّدی، بهشدّت اینجهانی و بدنمحور است و به فراتر از حیات زیستی و حیوانی نمیاندیشد. فلسفۀ زندگی در عالَم تجدّد، خوشباشی و لذّت و اباحهگری است و اینهمه، دلالت بر مادّیّت اخلاقی دارد. فرهنگ تجدّدی، تجلّی نفسانیّت جمعی در این عالَم تاریخی است و به چیزی جز خویشتن مادّی و اینجهانی دعوت نمیکند. روشن است که بحث در این باره، کار علم اجتماعی نیست، بلکه فلسفۀ فرهنگ باید به میدان بیاید و دربارۀ معنا و غایت زندگی، قضاوت کند. فردگرایی نیز که جوهرۀ لیبرالیسم است، به حوزۀ انسانشناسیِ فلسفی مربوط است که با فلسفۀ فرهنگ، تلاقی و اتصال دارد. فلسفۀ فرهنگ، در آنجا که وارد مطالعۀ نسبت انسان و فرهنگ میشود و میخواهد این مسأله از لحاظ وجودی ( یعنی عاملیّت و ساختار) و از لحاظ ارزشی (فردگرایی و جمعگرایی) مطالعه کند، باید در این باره موضعگیری نماید. چنین مطالعهای، ذات فلسفی دارد.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ☘️🌼☘️ঊঈ═┅─