انتشار قسمت های 3 و 4
داستان 《کف خیابون》
👈 زندگی بچه های امنیت، سکوتی است که فریادش را کسی نمیشنود...
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان
https://eitaa.com/ghohestan
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون_3
وقتی هواپیما پرید، کمربندمو باز کردم و یه کم راحت تر نشستم. من عاشق خوراکی هایی هستم که توی هواپیما میدن. هرچند کم هست اما خوشمزه و متنوعه. به همون میزان علاقمندیم به خوراکی های وسط پرواز، از توصیه های ایمنی که خانم های مهماندار انجام میدن، متنفرم. بیشتر شبیه ایروبیک اما با سرعت آروم و بسیار موزون انجام میشه. مخصوصا وقتی میخوان این جمله را اجرا کنند خیلی ضایع اجرا میکنند: «در هنگام خطر و فرود اضطراری، دو درب در جلو ... دو درب در عقب ... و دو درب در قسمت بالهای هواپیما جهت خروج شما عزیزان تعبیه شده است...»
میخواستم خودم را از این شکلک ها و اداها نجات بدم که روزنامه را از زیپ پشت صندلی جلویی درآوردم و یه نگاهی به تیترها و عکساش انداختم... یه تیتر خیلی نظرمو جلب کرد... جمله ای از دکتر بهشتی (پسر شهید بهشتی) نوشته بود... اصل جملش دقیق یادم نیست اما یادمه که خیلی از «مهندس میرحسین موسوی» تعریف کرده بود... قبلا هم یادمه... در روزنامه اطلاعات چند بار دیگه هم از موسوی تعریف و تمجید کرده بود... خیلی اکثر مردم نمیفهمیدند داره چه اتفاقی میفته... اما واسه بچه های ما خیلی واضح بود که دارن موسوی را میندازن سر زبونا... جوری که مثلا برای اذهان عمومی حالت مطالبه گری پیش بیاد و بعدا بگن «به خواست ملت...» ایشون در انتخابات شرکت کردند و کاندید شدند... به این کار در عالم رسانه و سواد مطبوعاتی میگن: «کی داریم؟ فقط یکی هست!» ... بگذریم!
از هواپیما پیاده شدم... خیابونا خیلی شلوغ بود... حدود دو سه ساعت طول کشید تا رسیدم شعبه جردن... قرار معرفیم اونجا بود... همه کارهای مربوط به معرفیم انجام شده بود... من فقط خودمو به نوعی تحویل دادم و منتظر اولین دستور شدم... درست نیست از اونجا بگم اما یه ساختمون حدودا 300 یا 400 متری... بدون تابلو و سردر... سه طبقه... تقریبا نوساز... علاوه بر کنترل ورود و خروج چشمی، باید رمز عبور هر روز را هم اعلام میکردیم... و کلی چیزای دیگه که بعدا شاید بیشتر توضیح دادم...
رفتم در استراحتگاهم و روی یه تخت دراز کشیدم تا صدام بزنند... خسته بودم... مدام تصویر خانمم جلوی چشمام بود... من حتی فرصت نکرده بودم با بچه هام خدافظی کنم... توی همین فکرها بود که چشمام بسته شد و خوابم برد.
وقتی بیدار شدم، اذون مغرب بود... قرار شد بعد از نماز و شام، یه جلسه مختصر داشته باشیم تا بتونیم از همون شب یا از فرداش شروع کنیم... نماز را پشت سر یه سید میان سال خوندیم. روحانی بسیار ساکت و معمولی بود... خب قطعا از دفتر روحانیت اداره بوده که در شعبه جردن داشت نماز میخوند... وگرنه نمیرن یه روحانی معمولی را پیدا کنند و دستش را بگیرن و بیارنش وسط یکی از شعبه های «کارگزینی و تقسیم» اداره... فقط نماز خوند و رفت... یاد حاج آقای اداره خودمون افتادم که چقدر بچه ها باهاش راحتن و اونم اهل بگو بخنده... کلا جو اداره تهران خیلی جو سنگینه... خیلی کسی با کسی حرف نمیزد... همه درگیر خودشونند... مثل شیراز نبود که گوشت تلخ تر از همشون من باشم!
نماز خوندیم... شام مختصری هم خوردیم... جاتون سبز...کتلت و مخلفات... اما حیف که نوشابه نداشت... بعدش رفتیم اتاقی که اسمش را سالن جلسات گذاشته بودند... حدودا 22 نفر بودیم... 10 نفر از خود بچه های تهران... 12 نفر هم از شهرستان ها و مراکز استان ها... خیلی معطلم نشدیم... شاید ده دقیقه... قرآن را شروع کردند... یادمه آیات 107 تا 109 سوره یونس خوندند... من خیلی این سه آیه را شنیدم و توی ذهنمه... چون اولین روز تحصیلم در دانشگاه امام باقر علیه السلام هم قاری قرآن جلسه، همین آیات را خوند...
جلسه حدودا دو ساعت طول کشید... از بیان محتویاتش معذورم اما درباره ماموریتمون در تهران و حومه نبود... چون اداره و حتی سازمان، هیچوقت مامورهای چندین پرونده موازی یا متوازی را با هم یه جا جمع نمیکنه... گود مورنینگ پارتی که نیست... بالاخره هر چیزی رسم و رسوم خودشو داره... وقتی من در شیراز قرار نیست بفهمم که اتاق بغلیم چه خبره و دارن روی چه پروژه ای کار میکنند، دیگه تهران که جای خود داره...
موضوع کلی جلسه درباره «بررسی شرایط منطقه با رویکرد آشوب محور در معادلات رژیم صهیونیزمی» بود... به جرات میتونم بگم که 80 درصد مطالبش برام تازگی داشت... واسه منی که حداقل سالانه دو سه بار، ماموریت خارج از کشور میرفتم تازگی داشت... چه برسه به بقیه... فقط فهمیدم که روزهای سخت و سنگینی در پیش داریم... تمام ضمایری که استفاده میکردند مخاطب و نزدیک بود... این ینی جامعه هدف دشمن، ما هستیم... ینی خطر داره نزدیک میشه اما ممکنه در دسترس نباشه!
ادامه دارد...
#کف_خیابون_4
بعد از جلسه و مختصر پذیرایی که کردن، تک به تک رفتیم دراتاق تقسیم... من نفر شیشم یا هفتم بودم که رفتم داخل... بعد از سلام و احوالپرسی های معمول، پروندم را بررسی کردن... با خودمم حرف زدند... معلوم بود که منو از بابام بهتر میشناسند... اصلا بذارین یه تیکه از گفتگومون را با سردار خ.خ نقل کنم:
سردار: ماشالله پرونده پر و پیمونی هم دارین... لبنان و سوریه و عراق و افغانستان و آلمان و عربستان و امارات و ... شمال و جنوب و شرق و غرب و... پرونده های خوبی هم داشتید و اکثرا با موفقیت همراه بوده... الحمدلله... میدوارم همیشه موفق باشید.
من: خواهش میکنم.
سردار: پرونده ای که قراره خدمت شما باشیم، دو و حتی سه مرحله ای هست... مرحله اولش خودتون تنها هستید... ینی از مامور تحقیق گرفته تا مامور انجام و عملیات... مرحله دومش را با همکاری دو نفر دیگه... به وقتش توضیح میدم خدمتتون... مرحله سومش هم که اگر دو مرحله قبل درست انجام شده باشه، حالت نتیجه پازل دو مرحله قبل هست...
من: منظورتون اینه که پرونده اول و دوم، بی ارتباط با هم نیستند و قراره بخشی از یک پروژه باشم؟
سردار: دقیقا! به خاطر همین اگر تا قبل از مرحله سوم، ینی تا انتهای مرحله دوم شهید یا مفقود نشید، مرحله سوم ممکنه خودتون سر تیم پرونده خودتون بشید.
من: خب این ینی موارد دیگری هم هستند که سوژه هاشون داره به موازات پرونده ما توسط بچه های دیگه دنبال میشه؟
سردار: دقیقا!
من: خب این یه ریسک بسیار بالا داره! البته اگر درست فهمیده باشم!!
سردار: آفرین! دقیقا به خاطر همین نباید هیچ تیری شلیک بشه و یا کسی توسط شما کشته بشه!
من: خدایا! شما چرا فکر میکنید مامور بیچاره تون علم غیب باید داشته باشه و یا چشم برزخیش کار بکنه؟!
سردار خندید و گفت: چاره ای نیست. وقتی سه چهار روز بهتون فرصت دادم که پرونده اول را مطالعه کنید، با ذکاوتی که در شما سراغ دارم، احتمال میدم که متوجه منگنه ای که درش قرار دارم، میشید و بهم حق میدید!
یک دقیقه سکوت کردیم... من به کف زمین چشم دوخته بودم و سردار هم به صورت من داشت نگاه میکرد... چیزی نبود که بشه به راحتی پذیرفتش و یا ردش کرد... چون اصلا حق انتخاب وجود نداشت!
چشمم را مالیدم و چند تا نفس عمیق کشیدم. به سردار نگاه کردم و گفتم: چشم! توکل بر خدا!
سردار گفت: جز همین هم از شما انتظار نداشتم. فقط دو تا نکته: نکته اول اینکه بازم تاکید میکنم! لطفا هیچ کس توسط شما مورد جراحت شدید و یا منجر به مرگ قرار نگیره. نکته دوم هم اینکه همین امشب تا قبل از ساعت 11 خودتون را به خونه شماره دو تهران پارس معرفی کنید. چون احتمالا ساعت 12 اونجا تخلیه باشه!
من با تعجب گفتم: تخلیه؟! ینی چی؟!
گفت: خودتون بعدا متوجه میشید! لطفا فرم اسلحه و بیسیم و gps را از اتاق بغل دریافت کنید تا بتونید به مترو برسید! در مترو به یه خانم برخورد میکنید که اون شما را به خونه شماره دو تهران پارس راهنمایی میکنه.
گفتم: خانم؟! مشخصه و یا چیزی که بتونم بشناسمش؟! جسارتا اصلا چرا باید یه زن در مترو این کار را انجام بده؟! خب خودتون زحمتش را میکشیدید!
گفت: خودش میاد سراغتون. شما نیاز نیست خودتون را به زحمت بندازید تا اونو پیدا کنید... آدرس را باید از اون بگیرید چون باهاش ممکنه کار داشته باشی! ممکنه بعدا به دردتون بخوره. حالا شما بسم الله بگو تا بعد خدا کریمه.
یه کم گیج بودم. خدافظی کردم و رفتم فرم های لازم را پر کردم... کیف و ساکم را برداشتم و راه افتادم... تا برسم به مترو دو تا ایستگاه عوض کردم... از اینکه حتی نباید با ماشین اداره میرفتم یه کم عصبی بودم... رسیدم به مترو... مسیرم را پیدا کردم... رفتم بلیط خریدم و نشستم تا قطار شهری بیاد... چون هنوز تعطیلات نوروز تموم نشده بود، خیلی شلوغ نبود... اما خیلی خلوت هم نبود...
همین جوری که با خودم درباره حرفای سردار فکر میکردم، یه چیزی توجهم را جلب کرد... با اسلحه منو فرستادند توی مترو!! این خیلی طبیعی به نظر نمیرسید!
ادامه دارد...
شیخ زکزاکی:
هیچ قدرتی توان مقابله با انقلاب اسلامی ایران را ندارد
👤رهبر جنبش اسلامی نیجریه:
🔸محور غربیصهیونیستی هرگز به پیروزی نخواهد رسید و موفق به خاموشکردن نور اسلامی در جهان و در جمهوری اسلامی ایران نخواهد شد.
🔹امام خامنهای همان امام خمینی است و میتوان گفت که جسم امام خمینی از میان ما رفت اما روح او در امام خامنهای باقی مانده است.
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان
https://eitaa.com/ghohestan
هدایت شده از کانال رسمی درخش
🔴 توصیف واقعبینانه و جالب ایران از زبان یک غیر ایرانی
فهوی حسین روزنامه نگار مصری که گرایش ناسیونالیستی عربی دارد و اتفاقا مشی ضد ایرانی هم دارد در یک مقاله مفصل در مقام مقایسه مصر و ایران چنین مینویسد:
ما و ایرانی ها بیش از سی سال پیش در فضای بین المللی در یک سطح بودیم .
ایرانی ها راه مبارزه و مقاومت در برابر ابر قدرتها، بخصوص آمریکا را انتخاب کردند و ما مسیر سازش را برگزیدیم.
ما هر سال مزد خیانت مان به اعراب را از طرف آمریکا در قالب 4 میلیارد دلار کمک بلاعوض میگرفتیم و ایرانی ها از همان اول فشار سیاسی، اقتصادی و تحریم و جنگ داخلی و جنگ نا برابر را تجربه کردند ….
امروز ایران از یک قدرت منطقه ای به یک قدرت جهانی تبدیل شده که هیچ مشکلی در سطح منطقه و جهان بدون جلب نظر ایران قابل حل نیست.
و کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا 64 بار هر کدام عبارت ایران را در مناظره تلوزیونی خود بکار میبرند.
گویی حریفی جز ایران در سطح جهان ندارند …
و دیگر اینکه ایرانی ها در تمام علوم استراتژیک، از هسته ای تا فضایی و تا نانو و شبیه سازی و پزشکی و ..
جز ده کشور برتر جهان میباشند و در صنایع موشکی چهارمین قدرت دنیا و از نظر دقت و سرعت موشکهایش شاید اولین کشور دنیاست.
و در منطقه جزیره امن و ثبات است و ما علیرغم حمایت آمریکا و اخذ کمک های سالیانه دغدغه تهیه یک وعده قرص نان برای اکثر مردم مان داریم و …..!!!؟؟؟
وقتی در مملکتی رهبر درست و حسابی نباشد، خب! وضعیت میشود مصر”
وقتی در جامعه ای وحدت نباشد میشود عراق”
وقتی در کشوری فرمانده ی استواری نداشته باشد میشود پاکستان
وقتی درکشوری به ظاهر مسلمان رهبر و رئیس آن مملکت، خود فروخته به شرق وغرب باشد میشود ترکیه”
اما وقتی در کشوری شیعه، رهبر باج به زمین و زمان ندهد، با همه ی فشارها، سلیقه ها، تندرو، کندرو، جنگ 8 ساله، 30 سال تحریم سیاسی و اقتصادی، جایی برای نفس کشیدن دشمن باقی نمی ماند.
خوب آن وقت می شود ایران، در میان حصاری از آتش جنگ های منطقه که گرگهای زخمی پشت مرزهایشان بی قرار زوزه می کشند …
کسی جرات ندارد به خاکشان چپ نگاه کند …
حتی مگس هایشان( پهبادها ).
منبع: روزنامه الشرق الاوسط.
استاد مسعود قندی
کانال رسمی درخش
@dorokhsh_village
هدایت شده از KHAMENEI.IR
💬 #تحلیل_و_تبیین | روایت ایرانی و تمرکز بر مخاطب نوجوان و جوان در فصل جدید حوزه هنری
🔻 آقای دادمان رئیس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در گفتگو با KHAMENEI.IR
🔹 طبق برنامهریزی قبلی قرار نبود بنده صحبت کنم. منتها بعد از اینکه صحبتهای حاجآقای قمی تمام شد، رهبر انقلاب فرمودند از حوزهی هنری چه خبر و سراغ حوزهی هنری را گرفتند و فرمودند که مایل هستند جداگانه، گزارش حوزه را هم بشنوند.
🔹 رهبر انقلاب وقتی مدیر انتشارات سورهی مهر را دیدند، پرسیدند کتاب جدید چه دارید؟ و بعد خودشان اسم یکی از کتابهایی که کمتر از چهل روز قبل خدمت ایشان فرستاده شده بود را آوردند و گفتند که کتاب خوبی بود.
🔹 رهبر انقلاب به کتاب «سلمان ما» که محصول کارگاه قصه و رمان حوزهی هنری و پیرامون زندگی حضرت سلمان فارسی است نیز اشاره کردند.
🔹 در فصل نوی حرکت حوزه هنری، برنامهمان این است که بر «مخاطب نوجوان و جوان» بهصورت ویژهتری متمرکز بشویم.
🔹 تلاش ما این بوده که «نگاه منظومهای و چرخهای به شاخههای هنری» داشته باشیم. یعنی اگر اثر فاخری در ادبیات داستانی تولید میشود حتماً آن را در نمایش یا سینما هم استفاده کنیم.
🔍 ادامه را بخوانید👇
https://khl.ink/f/51817
هدایت شده از موسسه مصاف
جهاد تبیین یعنی همین اسکرینشات
✍ «حسنین حداد» تدوینگر سرشناس، در توییتر خود به یکی از توییتهای «پوریا زراعتی»، مجری سابق منوتو و کنونی اینترنشنال، که در ایام اغتشاشات هر هفته برای تقویت روحیه معترضین عبارت «گودبایپارتی رهبره» را منتشر میکرد، اشاره کرده و در پاسخ نوشت:
🔸جهاد تبیین یعنی همین اسکرینشات برای آگاهی جوانان فریبخوردهای که با القای فکری در دام این جماعت افتاده بودن کافیه.
🔸امروز شنبه تولد ۴۴سالگی انقلاب اسلامیه و این راه با قدرت ادامه دارد.
🆔 @Masaf
هر تصمیمی که تو گذشته گرفتی ، بهترین
تصمیمی بوده که اون موقع میتونستی
بگیری ، پس خودتو سرزنش نکن
تلاش خودت رو معطوف به تصمیم امروزت کن تا بهترین تصمیم امروز رو بگیری.
من مغازه دارم هر روز میرم مترو حرم و از اونجا میرم به محل کارم، تو مسیر مسافر سوار میکنم به مقصد مترو حرم.
امروز صبح سوار کردم سه نفر با هم نشستن، تا نشستن جلویی نمک ریخت که: به مناسبت ۲۲ بهمن رایگانه برای سلامتیه رهبر؟!
منم که یادم نبود و یادم افتاد گفتم: بله، رایگانه.
اونا هم باورشون نشد و خندیدن، رسیدم دم این عکس همشون کرایه در آوردن.
من گفتم رایگانه دقیقا به نیت سلامتی رهبر و موفقیت روز افزون انقلاب.
باورشون نمیشد که از ۵۰ تومن کرایه گذشتم.
گفتم: من علاقه مند ام به انقلاب و رهبری، از اونجایی که موهام رو میبندم و ظاهرم شبیه براندازاست 😁 باورشون نمیشد.
اونی که نمک ریخت گفت: ایشالا علاقه مند بمونی.
گفتم: میمونم، اعتقادی که پشتش مطالعه باشه و استدلال، محکم میمونه.
پیاده شدن و با کلی تشکر رفتن.
هدایت شده از کانال رسمی درخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌صوت شهید آوینی که هرگز از شبکه افق هم پخش نخواهد شد
🎙 شهید سید مرتضی آوینی جزو معدود اندیشمندانیه که بدیهیات تمدن مدرن رو قبول نداشت و در غالب نوشتهجات و سخنرانیهاش به نقد اونها میپرداخت که در این بین، طب مدرن یکی از همین موارد مورد مناقشه و نقد در اندیشه متعالی ایشونه.
دیدگاه آوینی رو با صدای خودش پیرامون طب مدرن بشنوید.
#طب
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
#دهه_فجر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖کانال رسمی درخش
جهاد تبیین . سیاسی فرهنگی اجتماعی .
https://eitaa.com/dorokhsh_village
هدایت شده از کانال رسمی درخش
جدول تدابیر تغذیه ای1.pdf
160.6K
👈پرینت اجباری
🔹جدول اطعمه و اشربه در طب اسلامی 🔹
👈تمام خوراکی های معرفی شده در قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام ، در این برگه یکجا آورده شده است.
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
کانال رسمی درخش
جهاد تبیین . سیاسی فرهنگی اجتماعی .
https://eitaa.com/dorokhsh_village
انتشار قسمت 5 و 6
داستان 《کف خیابون》
👈 دنیای پیرامون ما دنیای اعداد و حروف هایی است که حاوی رموز و فنون بالفعل و بالقوه می باشند.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ghohestan ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون_5
همینجوری که داشتم باخودم فکر میکردم و اوضاع اون لحظه برام خیلی عادی به نظر نمیرسید، قطار شهری اومد و سوار شدیم. جمعیت زیادی پیاده و سوار شدند. من هم مواظب کیف و ساکم بودم و هم مواظب اسلحه ام. رفتم و یه گوشه ایستادم. فاصله من و اطرافیانم حدودا 30 سانت بود. خیلی کار خطرناکی بود. گاهی به صورت خیلی نامحسوس، با آرنجم به اسلحه ام اشاره میکردم ببینم هست یا نه؟ اما باید طبیعی برخورد میکردم که نظر کسی جلب نشه.
چون مسیر طولانی بود، چندین بار قطار شهری ایستاد و جمعیت را پر و خالی کرد. تا اینکه سر و کله یه خانم مانتویی و نه چندان محجب پیدا شد... با ته آرایش و یه کیف معمولی... رو به من کرد و گفت: «سلام آقا! شبتون بخیر! ببخشید شما این آدرس را بلدید؟»
من یه نگاه به کاغذش انداختم... دیدم نوشته: «باسلام. 233 هستم. به کوروکی زیر دقت کنید تا آدرس منزل شماره دو تهران پارس را خوب یاد بگیرید. ضمنا پاتوق من از دو ایستگاه بالاتر تا سه ایستگاه پایین تره. برای ارتباط با من، کافیه حدود 15 دقیقه قبلش با ستاد ارتباط بگیرید.»
کوروکی را حفظ کردم وکاغذشو دادم بهش و گفتم: ببخشید! من فقط خیابونش را بلدم. بهتره از کسی دیگه بپرسید.
233 هم لبخند زد و تشکر کرد و رفت.
خب! با این برخورد، خیلی چیزا اومد دستم. مثلا اینکه در پرونده مرحله اول، جامعه آماری ما مردم هستند و لذا باید کاملا مردمی رفت و آمد بشه تا رودست نخوریم... و یا اینکه فهمیدم مترو نقش تعیین کننده ای در نقل و انتقال ما داره و باید تمام چاله چوله هاش را خوب یاد بگیرم تا به وقت نیاز، مشکلی پیش نیاد... و همچنین فهمیدم که منم شماره دارم و باید همین امشب شماره ام را دریافت کنم... و ماموران موازی من هم دارن کارای خودشون را پیش میبرند و ممکنه حتی هدف همدیگه قرار بگیریم... و ده ها نکته دیگه...
پیاده شدم و رفتم به طرف خونه... شاید حدودا بیست دقیقه پیاده روی کردم. تقریبا به خونه نزدیک شده بودم که ایستادم. با خودم فکر کردم که هنوز تا ساعت 11 چند دقیقه وقت دارم. پس بهتره خیلی عادی، کوچه های اطراف خونه را هم رصد کنم تا بدونم دقیقا کجا قراره زندگی کنم.
حدود یک ربع، به صورت پیاده و چشمی، تا شعاع 500 متری منزل مورد نظر رصد کردم و تونستم یه نقشه نسبتا واضح از کوروکی های اطراف را توی ذهنم بسپارم. جای خوبی بود. چون دو تا مسیر تخلیه (مسیری که میشه در مواقع خطر، با امنیت بیشتری تردد و مکان را تخلیه کرد) و دو تا مسیر ورودی و یه درب پشتی داشت.
زنگ زدم و وارد خونه شدم. خودمو معرفی کردم و کارای اولیه مربوط به تحویل پرونده را انجام دادم. حدودا 10 الی 12 نفر در خونه بودند که دو سه نفرشون اصلا حرف نمیزدند و بعدش فهمیدم که ایرانی نیستند و برای دوره پیک بدو (دوره آموزش بدو برون مرزی برای سنین 20 الی 25 سال) به تهران اومده بودند. بچه های خوبی بودند. خیلی صمیمی و خودمونی. هر کدوممون واسه ماموریت خاصی دور هم جمع شده بودیم و کسی از کسی نمیپرسید ماموریت تو چیه و جیکار میخوای بکنی؟
فرم شناسایی (شناسنامه اصلی) پرونده را تحویل گرفتم. نوشته بود حدودا 124 صفحه ... با تمام اسکن ها و عکس ها و نوشته های مامور قبلی و ...
مامور قبلی این پرونده یکی از بچه های استان سمنان بوده که حدودا دو ماه روی این پرونده کار کرده بوده که در جریان یه پرونده دیگه در خارج از کشور شهید میشه و حتی نمیتونند جنازه اش را برگردونند. خدا رحمتش کنه. معلوم بود خیلی آدم دقیق و مشتی بوده و دو ماه شبانه روز کار کرده بوده که شده این 124 صفحه! اسمش یادمه. اسم سازمانیش «شاهرودی» بود... شهید شاهرودی!
وقتی داشتم کارای تفهیم اصلی را انجام میدادم، خانمم زنگ زد و دو دقیقه باهاش حرف زدم. معلوم بود هنوز دلخوره. و از همه بیشتر، دلخورتر شده بود که چرا از ظهر واسش زنگ نزده بودم؟! گفتم گرفتار بودم و نمیتونستم و از این حرفها...
اما مدام چشمم به ساعت بود... داشت میشد 11 و 50 دقیقه... اومدم کفشمو در بیارم و راحت تر بشینم روی تخت که یه چیزی به ذهنم اومد... چون احتمال میدادم ساعت 12 خبرای بشه، با همون کیف و ساک و... رفتم دسشویی! ترجیح دادم توی دسشویی باشم و خیلی در دید نباشم تا بهتر ببینم قراره چه اتفاقی بیفته؟!
ساعت همینجوری داشت دقیقه به دقیقه به دقیه میگذشت... تا ساعت به 11 و 58 دقیقه رسید، ناگهان برقها قطع شد! من فقط شنیدم که سر و صدای زیادی پیچید... میدونستم که نباید از دسشویی بیام بیرون... معمولا وقتی حمله یا مانور باشه و ببینند که اکثرا در محوطه مکان مورد نظر هستند، امن ترین مکان دسشویی هست! البته نه چندان امن! چون ممکنه اونا هم مثل من فکر کرده باشن و بریزن رو سرت... مثل همین صحنه ای که واسه من اتفاق افتاد ...
ادامه دارد...
#کف_خیابون_6
فهمیدم مانور دارند... اما نمیدونستم چقدر جدی هستند! ... به خاطر همین، تا یه نفر با لگد در دسشویی را باز کرد، با سر رفتم توی شکمش و انداختمش زمین... هیکلی بود... به خاطر همین توی راهروی کوچیک و اصولا هر جای تنگ و ترش، ابتکار عمل از آدمای هیکلی برداشته میشه و برگ برنده دست کسانی هست که هیکلشون کوچیکتر باشه...
فهمیدم که از عمد اینو انداختند جلو تا آموزشش بدن... منم حسابی آموزشش دادم... با هم گلاویز نباید میشدیم... چون زیر دست و پای چنین آدمی در چنین جایی رفتن، خودکشیه... من فقط تونستم بچسبونمش به دیوار و با سر زانوم بزنم توی شکمش... اونم بی جنبه! ته قنداق تفنگش را نثار صورتم کرد... اگر حتی یک ثانیه بیشتر معطل کرده بودم، الان زیر تیغ جراحی فک صورتم بودم...
فورا جاخالی دادم و از زیر دستاش، رفتم پشت سرش... رفتن به پشت سر یه آدم هیکلی در جای تنگ، مثل اینه که داری آخرین شانست را امتحان میکنی... یا باید بکشیش یا باید بیهوشش کنی! ... خب از بچه های خودمون بود... نباید میمرد... هرچند کلا اجازه قتل مستقیم نداشتم... اما فقط ترجیح دادم بیهوشش کنم تا از شرش خلاص بشم... زدم توی گودی گردنش و بیهوشش کردم...
وقتی کارم با اون تموم شد، خیلی آروم رفتم بالا... پله پله که قدم برمیداشتم احساس کردم خیلی ساکته... فقط دو احتمال داشت... یا دارن همه منو میبینند یا منتظرن برم بالا و کلکلم را بکنند!
من فقط یه کار کردم... روی یکی از همون پله ها نشستم! آره فقط نشستم و منتظر موندم ببینم چی میبشه؟! چون نمیدونستم بالا چه خبره؟ پایین که اون بابا بیهوش بود و تا به هوش بیاد و به خودش بیاد و اسمش یادش بیاد و اینا... حداقل نیم ساعتی طول میکشه... پس فقط باید مینشستم و ببینم این سیرک کی میخواد تموم بشه؟
سه چهار دقیقه گذشت... یه صدایی اومد که گفت: «سلام آقا! خسته نباشید! بفرمایید بالا! مانور تموم شد.»
اما من تکون نخوردم!
بازم اون صدا گفت: «بفرمایید جناب! مانور تموم شد! جلسه داره شروع میشه. بفرمایید لطفا!»
بازم تکون نخوردم و همینجوری که آروم آروم بند کفشم را باز میکردم، آماده و بی حرکت نشستم و به طرف صدا نگاه میکردم! آخه دربارم چی فکر میکردن که داشتن به این تابلویی امتحانم میکردن؟!
یاد برنامه حیات وحش بخیر! میگفت قورباغه یه صفتی داره که وقتی میخواد جهش کنه، خودشو اول جمع میکنه... به طرف بالا به صورت ناگهانی خیز برمیداره... تمام وزنش را به طرف هدفش پرتاب میکنه... پاهاش آویزون... به طرف جلو جهش میکنه و مکانش را تغییر میده...
فقط همینو بگم که وقتی دیدند من خودمو آفتابی نمیکنم، مثل عقاب، سه نفرشون پریدند جلوی من و با تفنگ پینت بال به طرفم شلیک کردند! من فقط فرصت کردم بدون هیچ مقدمه ای خودمو و تمام وزنمو و حیثیت و شرافت کاریم و کلا هر چی داشتم و نداشتم... مثل همون قورباغه ای که ذکر خیرش بود، به طرف دیوار رو به روی میله های راه پله پرتاب کنم تا مورد اصابت شلیک پینت بال قرار نگیرم و بدنمو کبود نکنند!
وقتی به خودم اومدم، خودمو مثل اعلامیه روی دیوار دیدم که سینه و شکمم را محکم چسبونده بودم به دیوار... برگشتم و پشت سرم نگاه کردم... سه رنگ قرمز و زرد و سیاه با شدت و شتاب زیاد به جایی که نشسته بودم پاشیده شده بود! آخه از این فاصله نزدیک، کسی اینجوری با پینت بال به طرف هم شلیک نمیکنن! اینا دیگه کی بودن؟! این پرتاب کردن خودمو و نگاه کردن پشت سرم، شاید پنج شش ثانیه هم نشد... فرصت توقف و در اعماق فکر فرو رفتن و این حرفا نبود...
من فقط دلم میخواست تا خاتمه مانور اعلام نشده، یه حالی ازشون بگیرم... فورا دو تا کفشمو که بندش را باز کرده بودم و آماده و دم دستم بود آوردم بیرون... کفشام نیم پوتین بود... نیم پوتیم هم قرصه و هم نسبتا سنگین... مثل فنر برگشتم سر جام... دقیقا رو به روشون... تا میخواستن به خودشون بیان... تمام زورمو توی دستام جمع کردم... دیگه فرصت نشونه گیری و ذکر و ورد نبود... جوری با شدت و سرعت، دو تا نیم پوتینم را به طرف صورتشون پرتاب کردم که دوتاشون نقش بر زمین شدند و سومی هم که ترسیده بود، فورا پناه گرفت...
سوت اعلام پایان مانور زده شد... بیایید با هم مرور کنیم... مانوری با کمتر از 15 دقیقه... یکی بی هوش توی دسشویی خوابیده... دو تا صورت کبود توی حال افتادن... یه نفر هم مثلا پناه گرفته اما مشخصه خیلی ترسیده... حالا بقیه بچه های ما کجان؟!
بگذریم... اگه بخوام بگم طولانی میشه... اما اونا چندان درگیر نشده بودند و پس از پایان مانور، یکی از پشت مبل پیداش شد... یکی از توی فریزر... یکی از روی سقف کاذب پرید پایین... یکی دو نفر هم بالای درخت کاج کنار ساختمون ما وسط کوچه و...
فقط میتونستم بگم: «خیره ان شاءالله... پرونده ای که نکوست، از مانورش پیداست!»
ادامه دارد...
به پسرام داشتم میگفتم:
بعد از من، نفری دوماه روزه قضا برای من بگیرید..
پسر کوچیکه میپرسه: چراااا؟
میگم چون بخاطر هر کدومتون دو ماه روزه نگرفتم!
میگه: تو بخاطر ما روزه نگرفتی، اون وقت ما بخاطر تو روزه بگیریم😂
شوهرﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎنی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ میﺗﻮﻧﻴﺪ ﺭاﺯﻫﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﻬﺸﻮﻥ بگید
ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﻦ ﭼﺮا؟
ﭼﻮﻥ اصلا ﮔﻮﺵ ﻧﻤﻴﺪﻥ که فردا بخوان به کسی هم بگن
هدایت شده از 🇱🇧🇵🇸🇮🇷 خبر_تحلیل 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
شما رهبر مایی یا پدر ما؟
چطور دلشون میاد به شما بگن دیکتاتور...😔
جان همه ما بفدات آقا جان
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
#دهه_فجر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷بهترین ها را در کانال #خبر_تحلیل، و در پیام رسان های ایرانی بخوانید
https://eitaa.com/khabartahlil👈 ایتا
sapp.ir/khabar_tahlil 👈سروش
هدایت شده از 🇱🇧🇵🇸🇮🇷 خبر_تحلیل 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
کیفیت ساخت خانهها در ترکیه
پیمانکار بتن کم آورده با سنگ پر کرده😐
بازم به مسکن مهر خودمون
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
#دهه_فجر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷بهترین ها را در کانال #خبر_تحلیل، و در پیام رسان های ایرانی بخوانید
https://eitaa.com/khabartahlil👈 ایتا
sapp.ir/khabar_tahlil 👈سروش
💠خواص برخی از خوراکی های موجود در منزل
✅تب برها:
🔸آب خیار، آب سیب، جوشانده عدس، جوشانده جو، لیمو عمانی، سماق، انواع سرکه ها، آبلیمو
✅تقویت ایمنی بدن
🔸سیر، سیاهدانه، زعفران، عسل، هل
✅کاهش خلط و عفونت:
🔸دارچین، آویشن، زنجبیل، شلغم، عسل، نعناع، پونه، گلپر، نمک
✅آرامبخش ها و کاهنده استرس:
🔸گل محمدی، هل، گلاب
✅پاکسازی محیط:
🔸دود کردن اسفند و گلپر
🔸اسپری عرق آویشن روی اجسام و سطوحی مانند دستگیره در و...
✅خوراکیهای طبع گرم:
🔸آویشن، دارچین، نعناع، هل، زعفران، سیر، پیاز، اسفند، گلپر، گلاب، گل محمدی، نمک، زنجبیل، شلغم، عسل، پونه، سیاه دانه،
نخود ، آبگوشت ، گوشت بوقلمون،گوشت گوسفند ، میگو ، گوشت بلدرچین، جگر ، خورشت بادمجان ، خورشت قیمه، فسنجان، آش بلغور گندم، ارده و شیره انگور، خرما
✅خوراکیهای طبع سرد:
🔸سماق، لیمو عمانی، انواع سرکه، آبلیمو، جو، عدس، سیب، خیار،ماست، دوغ شیر،پنیر،ترشیجات،مرغ ماشینی،قارچ، کدو سبز، سالاد،سیب زمینی، ماهی، آش ماست، اسفناج،گشنیز،باقلا،برنج سفید
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان
https://eitaa.com/ghohestan
🔴سیاه دانه معجزه میکنه!!!!!👌👌
اگه تو خانه هاى شما گياه سياه دانه باشه بنیه بدنی تون و سیستم ایمنی تون طوری قوی میشود که لازم نیست دکتر برید!
صد گرم سیاه دانه بكوبيد و در يك شیشهِ سر بسته نگهداری کنید و هر صبح نیم قاشق چاى خوری آن را روی زبان بگذارید و با آب ولرم نوش جان كنيد.
👈درمان کننده سردرد (میگرن)
👈 ضدکبد چرب و کمر درد و پا درد
👈بهبود سیاتیک و نیرومندی مفصل ها
👈پیشگیری کننده از رشد تومور و سرطان ها
👈بهبود عفونت مثانه
👈بهبود بیماران سکته قلبی و مغزی
👈بهبود بیماری دیابت
👈بهبود گرفتگی مویرگها و رگها
👈 درمان خستگی مفرط
👈تامین املاح معدنی بدن
👈پیشگیری از لکه قهوه ای روی پوست صورت و بدن
👈تقویت بینایی
👈تقویت اعصاب و حافظه
👈ضد استرس و دلشوره و افسردگی
👈رفع کبودی زیر چشم
👈ضد چروک
👈ضد پیری زودرس
100 گرم سیاه دانه، اگر با عسل ترکیب بشه و هر صبح ناشتا خورده بشه برای تندرستی مثل اکسیر سلامتی عمل میکنه! من معجزه ی سیاه دانه را با چشم خودم دیدم. سیاه دانه درمان کننده خیلی از بیماریهاست! يك ماه استفاده كنيد و به ما دعای خیر بکنید! تنتون سالم دلتون بی درد🙏
#دکتر میرخانی
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان
https://eitaa.com/ghohestan
عملیات ناموفق در اصفهان انجام شد
ایران وعده ی پاسخ داد
سه روز پیش در لیتوانی، مرکز پهپادسازی آمریکا برای جنگ اوکراین در آتش سوخت
دیروز هم اعلام شد دو افسر صهیونیست فعال در حوزه پهپادسازی کشته شده اند
پس ایران را نیازمایید،دنیا دنیای گفتگوهاست،اگر دوست داشتید بیایید باهم حرف بزنیم
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
مطالب متنوع و گلچین را در سیمای قهستان بجویید.
دیگر نیازی نیست چندین کانال را دنبال کنید . با سیمای قهستان ، همه چیز رو دارید .
سیمای قهستان
اولین ماهنامه سیاسی_اقتصادی_فرهنگی_اجتماعی شهرستان درمیان
https://eitaa.com/ghohestan
انتشار قسمت های 7 و 8
داستان 《کف خیابون》
👈 تعدد راویان، شما را از اصل پرونده دور نکند.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ghohestan " ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون_7
اون روز و اون شب هم به هر ترتیبی بود گذشت. اون از صبحش و جلسه اداره... اون از پیش از ظهرش و مجلس روضه ی خانمم... اون از اون همه لیچار و حرفی که بارم کرد... اون از پرواز و ترافیک بعدش... اون از جلسه اداره و معرفی اجمالی پرونده و مترو و اون خانمه... اینم از بساط مانور شبش!
داشتم از خستگی میمردم... گفتم تحویل پرونده را بذارید واسه صبح... الان دارم دیوونه میشم از بی خوابی... تا روی تخت دراز کشیدم، دیگه نفهمیدم چه شد...
بلافاصله بعد از نماز صبح، رفتم بیرون واسه ورزش... معتقدم که دویدن و ورزش کردن حتی توی «پارک» های تهرون هم اشتباهه چه برسه به خیابون ها و کوچه هاش... از بس هوا آلوده است... یه کله پاچه ای هم همونجاها بود، یه دست کامل زدم بر بدن... جاتون خالی... تا یه کم به خودم رسیدم و جمع و جور کردم، حدودا ساعت 7 شد...
اولین کسی بودم که جهت تحویل اصل پرونده اقدام کردم. کسی که قرار بود پرونده را بهم تحویل بده، قبلا از همکاران مستقیم شهید شاهرودی بوده... خیلی با هم حرف زدیم...
گفت: «من سر این پرونده که احتمالا سریالی هم باشه، خیلی آسیب دیدم. حتی نزدیک بود خانوادم را از دست بدم! به خاطر همین از شما خواسته شده که تنهایی و مجردی تشریف بیارید تهران و اینو دنبال کنید! شهید شاهرودی، داماد ما بود. با هم شروع کردیم و با هم دنبال میکردیم. به نتایج خوبی هم رسیدیم. ترجیح میدم به جای اینکه بخوام توضیح اولیه بدم، خودتون به صورت کامل مطالعش کنید.»
گفتم: «بسیار خوب! نکته دیگه ای هست که بخواید قبل از مطالعه پرونده بدونم؟!»
گفت: «نکته دیگه... نه... الان چیز خاصی به ذهنم نمیاد... فقط اگر احساس کردید جایی ازش سر در نیاوردید، خودم درخدمتم و میتونید به خودم مراجعه کنید.»
گفتم: «من به محل ثابت کاری و منزل غیر سازمانی نیاز دارم.»
گفت: «حق با شماست. محل کار شما شعبه چهارم اداره است که در خیابون سمیه واقع شده. منزل هم شما منطقه اش را مشخص کنید ببینم چیکار میتونم بکنم.»
گفتم: «پس اجازه بدید اول پرونده را بررسی و آنالیز کنم تا بتونم منطقه ای که منزل لازم دارم را عرض کنم.»
قرار شد اصل تمام پرونده را همین الان روی میز کارم در شعبه چهار خیابون سمیه تحویل بگیرم. خدافظی کردم و وسایلمو برداشتم و با یه تاکسی سرویس به طرف خیابون سمیه رفتم. طرفای خیابون مفتح و هتل مارلیک.
دم در شعبه چهار پیاده شدم. تابلو نداشت اما پیداش کردم. رفتم داخل و پس از معرفی و صدور کارت تردد و کارهای اداری مربوط به حضور و ورود و خروج و میزان دسترسی به اطلاعات و منابع و ... را ظرف دو سه ساعت انجام دادم. خیلی همکاری خوبی داشتند و مشکلی از لحاظ اداری نداشتم.
شعبه چهار، یه ساختمون چهار طبقه با مساحت شاید حدودا 500 متر و کلی اتاق و سالن و ... که طبقه زیر زمین اولش نمازخونه باصفایی داشت و طبقه دوم زیر زمینش هم سالن غذا خوریش بود...
رفتم توی اتاقم... یه اتاق حدودا 20 متری در طبقه دوم که یه پنجره باحال هم داشت. گلدون گل نداشت که سفارش دادم. قرآنم را آوردم بیرون و کنار آیینه کوچیک اتاقم قرار دادم. اسلحه و تجهیزات مختصری هم که باهام بود، درآوردم و آویزون کردم.
دو تا سیستم... دو خط تلفن... تعدادی کتاب مربوط به عملیات های شهری و مدیریت سیستماتیک و... عکس امام و حضرت آقا... میز و چند تا صندلی و...
در را از پشت قفل کردم... جانمازم را از کیفم درآوردم و انداختم... عادت کردم که قبل از هر پرونده، دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا بخونم... تا نخونم دست به سیاه و سفید نمیزنم... وضو داشتم... ایستادم رو به سجاده... السلام علیک یا فاطمه الزهرا... نیت کردم... دو رکعت هدیه و استغاثه به بی بی... الله اکبر...
ادامه دارد...
نویسنده: #محمدرضا_حدادپور_جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ghohestan " ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#کف_خیابون_8
پرونده را باز کردم و شروع به مطالعه اش کردم. چون اصل داستان درباره این پرونده است و خیلی نکات ریز و درشت داره، باید تلاش کنم قشنگ و جزئی براتون تعریفش کنم. علتشم اینه که سلسله ای از مشکلات به هم پیوسته را به ما معرفی میکنه که به صورت دومینو به هم تکیه دارند. من حدود یک هفته، دقت کنید، یک هفته شبانه روزی، نه یک هفته کاری، درگیر مطالعه همین پوشه 120صفحه و خورده ای بودم! دو سه روز آخریش هم زمان که مطالعه میکردم، به آنالیز و دوخت و دوز ارتباطاتش هم مشغول بودم. به خاطر همین مجبورم شما را چندین شب معطل تعریفش کنم.
پرونده از این قرار بود:
از یه مکانیکی تماسی به مرکز 110 گرفته میشه و خونی بودن لباس یه پسر که شاگرد اون مکانیکی بوده و حالاتش مشکوک میزده را گزارش میدن. پلیس آگاهی چندان توجهی نمیکنه و میگه اصلا ربطی به ما نداره و شاید خون مرغ باشه و این حرفها...
تا اینکه یک ساعت بعدش، دوباره با مرکز آگاهی تماس میگیرن و اطلاع میدن که همون پسر، توی دسشویی بغل مسجد، رگش را زده و میخواسته خودکشی کنه اما موفق به خودکشی نمیشه و صاحب اون مکانیکی میاد و سریعا میبردش بیمارستان.
مامور آگاهی میره سراغ اون پسر... کجا؟ بیمارستان... کی؟ ... دقیقا وقتی که اون پسر به هوش میاد و به خاطر خون زیادی که ازش رفته بوده، لب و دهانش عطش داشته و نمیتونسته حتی حرف بزنه!
خب صبر میکنند تا اون پسر یه کم وضعیتش بهتر بشه و حداقل قادر به حرف زدن باشه... مامور آگاهی تا با دقت بیشتری به پسر نگاه میکنه، میبینه که این پسر خیلی جوون هست و با خودش فکر میکنه که کاش یکی از همکارانشون در بخش پیشگیری از جرائم و کانون تربیت هم موقع بازجویی اولیه روی تخت بیمارستان حاضر باشه.
میره بیرون از اتاق تا زنگ بزنه و هماهنگ کنه تا همکارش بیاد... حدودا یه ربع بیست دقیقه بیرون از اتاق بوده که ناگهان دای جیغ پرستار میشنوه... سریعا برمیگرده داخل تا ببینه چه شده؟ که متوجه میشه پسر قصد فرار داشته... پرستار را محکم هل داده به طرف دیوار... دویده به سمت پله های پشتی بیمارستان... که مامور آگاهی بهش میرسه و اجازه فرار بهش نمیده!
چون احتمال داشته بازم فرار کنه، مامور تصمیم میگیره که به دست اون پسر دستبند بزنه. پسره را میخوابونند روی تخت و ادامه سرم و درمانش را با حساسیت بیشتری انجام میدهند.
تا اینکه پسر قادر به ارتباط و حرف زدن میشه... مامور ازش میخواد که خودشو معرفی کنه... اون پسر هم میگه: «اسمم «افشین» هست... 16 ساله... به دنیا اومده کرج... ساکن تهران... تا سوم راهنمایی بیشتر نخوندم... به خاطر مشکلات مالی خانواده، مجبور شدم در مکانیکی اوس جلال مشغول به کار بشم...»
مامور آگاهی ازش میپرسه: «مشکلت چیه؟ چرا رگ دستت را توی دسشویی زده بودی؟»
افشین هیچی نمیگه و وقتی چند بار ازش میپرسن، بازم سکوت اختیار میکنه و لب به کلمه ای باز نمیکنه.
خب افشین جرم خاصی مرتکب نشده بوده و شاکی خصوصی و یا عمومی هم نداشته. به خاطر همین، نمیشده زندانیش و یا حتی بازداشتش کرد! به خاطر همین، از فرارش هم چشم پوشی میشه و تنها اقدامی که تونستند انجام بدن، این بود که افشین را به یه مرکز مشاوره معرفی کنند تا بر ذهن و روان و رفتار افشین کار بشه و افشین به زندگی و رفتارهای طبیعی برگرده.
از اینجای پرونده، خیلی باید دقت بشه. چون من مدارک آگاهی و مرکز مشاوره مرتبط با نیروی انتظامی را که شهید شاهرودی جمع کرده بود، ناقص دیدم و باید تکمیلش میکردم. به خاطر همین، مدت زمان بیشتری را برای جزئیات زندگی افشین به نقل شهید شاهرودی گذاشتم تا چیزی از چشمم جا نیفته.
به خاطر همین، اجازه بدید از اینجاش به بعد، از زبون شهید شاهرودی بقیه داستان را (با کمی دخل و تصرف که خودم در طول تحقیقات بعدی بهش رسیدم) براتون بگم.
ادامه دارد...
نویسنده:#محمدرضا_حدادپور_جهرمی
هدایت شده از 🇱🇧🇵🇸🇮🇷 خبر_تحلیل 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای روزی به نام ولنتاین از زبان استاد ازغدی
#ملت_بصیر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
#دهه_فجر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷بهترین ها را در کانال #خبر_تحلیل، و در پیام رسان های ایرانی بخوانید
https://eitaa.com/khabartahlil👈 ایتا
sapp.ir/khabar_tahlil 👈سروش
هدایت شده از KHAMENEI.IR
💬 #تحلیل_و_تبیین | هدف هشت درصدی!
🔻 دکتر محمدرضا پورابراهیمی رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی در گفتگو با KHAMENEI.IR
🔹️ متأسفانه به دلیل عملکردهایی که در سالهای اخیر داشتیم و در فرمایشات رهبر انقلاب نیز کاملاً منعکس بود و به آن اشاره داشتند چیزی که در گذشته اتفاق افتاده توقف فعالیتهای اقتصادی بوده است و این امر نشان میدهد که اتفاقات دهه نود به مسائل اقتصادی معطوف نبوده و نتایج آن نیز همین است. باید این ضعف در دهه جدید جبران شود و انتظار میرود در دولت جدید که سال گذشته کار خود را شروع کرده، این کار رقم بخورد.
🔹️ اهمیت موضوع در این است که شاخص مهم ارزیابی اقتصاد هر کشور، نرخ رشد آن است. عملکرد دهه گذشته با شاخصها و اعداد کاملاً مشخص است. در دهه گذشته، تقریباً نرخ رشد اقتصادی صفر است و با هشت درصدی که در قانون برنامه ششم توسعه (۱۳۹۶-۱۴۰۰) هدفگذاری کرده بودیم، بسیار فاصله دارد.
🔹️ در برنامه هفتم توسعه و در سیاستهای ابلاغی رهبر انقلاب نیز نرخ رشد هشت درصد لحاظ شده است. تلاش مضاعفی که باید در این ایام شکل بگیرد، مسیر حرکت آینده اقتصاد کشور را طراحی میکند که دولت، مجلس و همه ارکان نظام باید پایکار بیایند تا بتوانیم به میانگین هشت درصد در طول برنامه آتی برسیم و امیدواریم از سال آینده با تکیه بر برنامه هفتم توسعه این امر اجرایی و عملیاتی شود.
🔍 ادامه را بخوانید👇
https://khl.ink/f/51945
هدایت شده از KHAMENEI.IR
💬 #تحلیل_و_تبیین | نشانههای خروج از رکود اقتصادی دهه نود قابلمشاهده است
🔻 دکتر عادل پیغامی استاد اقتصاد و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتگو با رسانه KHAMENEI.IR
🔹با زیرساختهایی که در دوره سازندگی به وجود آمده بود، علیرغم همه مشکلات اقتصادی، نوعی از جهش اقتصادی را با شتاب و نرخ رشد مناسب در اقتصاد ایران داشتیم.
🔹در دهه نود، توجه بیشازحد به متغیرهای بیرونی باعث شد که این دهه یکی از ضعیفترین برهههای اقتصاد ایران نامبرده شود.
🔹دولت قبلی علیرغم ادعایی که درباره تخصص در بعد بینالمللی داشتن میکرد در مراودات و آوردن درآمد نفتی به کشور بسیار ضعیف عمل کرد؛ دولت فعلی شعاری درباره مذاکرات بینالمللی نداشت اما میبینیم عملکردش بهتر بوده.
🔹باتجربه به عملکرد دولت در کوتاهمدت و رشد اقتصادی فعلی، میتوانیم آغاز روند خروج از رکود را اعلام کرده و امیدواریم در سال آینده که خروج از رکود نتایج خود را نشان دهد بهنوعی بهبود نسبی در زندگی افراد را مشاهده کنیم.
🔹برای پیشرفت و درآمدن از تلههایی که اقتصاد ایران در آن افتاده حداقل باید یک دوره بیش از ۱۰ سال، متوسط رشد اقتصادی حدود پنج درصد و بیشتر را نشان دهد.
🔹 رهبر انقلاب در تمام سالهای دهه نود با قرار دادن شعارهای سال اقتصادی بر همین نقیصه تأکید داشتند که در دهه نود فرصتهای اقتصادی را از دست دادیم.
🔍 ادامه را بخوانید👇
https://khl.ink/f/51944