#یُمّا_یُمّا_مادر_مادر
تو شلوغیِ اربعين ديدم خانمی با عبای عربی روبروی حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربی با ارباب صحبت می کرد
عربی می دانستم ؛ زنِ عرب می گفت: آبرويم را نبر ، به سختی اذن #زيارت از شوهرم گرفته ام . بچه هايم را گم كردهام ، اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا میكشد. گريه می كرد و با سوزِ او اطرافيان هم گريه می كردند
كم كم لحن صحبتش تندتر شد: آقا تو خودت دختر داشتی. جان سه ساله ات كاری بكن. چند ساعت است گم كردهام #بچه هايم را. كمی به من برخورد كه چرا اين طور دارد با امام حسين علیه السلام حرف میزند !!!
ناگهان دو كودک از پشت سر عبايش را گرفتند. يُمّا يُمّا می كردند. زن متعجب شد. بچهها را به او دادند، اما بی خيالِ بچه ها دوباره روبرویِ حرم گريه اش بيشتر شد. #تعجب كرده بوديم! رفتم جلو و گفتم: خانم چرا گريه می كنی؟ خدا را شاكر باش!
زن با اشک های جاری از چشمش گفت: من از صاحب اين حرم بچه هایِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواستهام، اما نه تنها بچه هايم را دادند ، بلكه شفای بچه هايم را هم امضا كردند
🏴 نکته های ناب کـوتاه
@noktehayenabekotah
🔴 #عشق_چمرانی
💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه میکنی. دوستش فکر میکرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشمهایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟
❣ @delbastegii
@ghoranvasonat🍃💐🍃