هرکس گذشته را تحت سلطه درآورد، زمام آینده را در دست میگیرد و هرکس حال را تحت سلطه درآورد، زمام گذشته را در دست میگیرد. با این همه، گذشته باوجود ماهیت تغییر ناپذیرش، هیچگاه عوض نشده بود.
📖 #1984
با خود اندیشید که گذشته نه تنها تغییر یافته که در واقع ویران شده بود، زیرا وقتی که جز در حافظه ات مدرکی وجود نداشته باشد، چطور میتوانستی حتی آشکار ترین واقعیت را اثبات کنی؟
📖 #1984
فقط با یک سرفه، با یک تماس کوچک، میتوانم کل زندگی اش را نابود کنم. میتوانم هر شانسی که برای گرفتن ریههای جدید دارد را از او بگیرم. میتوانم به استلا آسیب برسانم.
📖 #پنج_قدم_فاصله
او بالاخره میگوید: « اون داره برای زندهموندن میجنگه. »
و از داخل شیشه به چشمانم نگاه میکند. « نمیدونه چی انتظارش رو میکشه یا اصلا چرا داره میجنگه. یه جور غریزهست ویل. غریزش اینه که بجنگه. زنده بمونه. »
📖 #پنج_قدم_فاصله
یادداشت هایش را برای اوبراین مینوشت. شبیه نامه ای بیپایان بود که هیچکس آن را نمیخواند، اما شخص به خصوصی را مورد خطاب قرار میداد و همین واقعیت به آن جلوه میداد.
📖 #1984
با خودش فکر کرد که بدترین دشمن آدم، دستگاه عصبی اوست. هرلحظه امکان داشت که جسمش، افکارش را به صورت نشانه ای آشکار بروز دهد.
📖 #1984